eitaa logo
کانال اطلاع رسانی ثبت احوال استان یزد
346 دنبال‌کننده
3.8هزار عکس
368 ویدیو
43 فایل
با درود و احترام این کانال با هدف اطلاع رسانی و انتشار اخبار و تصاویر فعالیتها و برنامه های این اداره کل ایجاد شده است .
مشاهده در ایتا
دانلود
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره نَظّارگان بیچاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود شب شراب خرابم کند به بیداری وگر به روز شکایت کنم به خواب رود طریق عشق، پرآشوب و فتنه است ای دل بیفتد آن که در این راه با شتاب رود گدایی در جانان به سلطنت مفروش کسی ز سایه این در به آفتاب رود دلا چو پیر شدی ، حُسن و نازکی مفروش که این معامله در عالم شباب رود حباب را چو فتد باد نَخوت اندر سر کلاه داریَش اندر سر شراب رود حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
دیدی ای دل که غمِ عشق دگربار چه کرد چون بشد دلبر و با یارِ وفادار چه کرد آه از آن نرگسِ جادو که چه بازی انگیخت آه از آن مست که با مردمِ هشیار چه کرد اشکِ من رنگِ شفق یافت ز بی‌مِهری یار طالعِ بی‌شفقت بین که در این کار چه کرد برقی از منزلِ لیلی بدرخشید سحر وَه که با خرمنِ مجنونِ دل افگار چه کرد ساقیا جامِ مِی‌ام دِه که نگارندهٔ غیب نیست معلوم که در پردهٔ اسرار چه کرد آن که پُرنقش زد این دایرهٔ مینایی کس ندانست که در گردشِ پرگار چه کرد فکرِ عشق آتشِ غم در دلِ حافظ زد و سوخت یارِ دیرینه ببینید که با یار چه کرد ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮     🆔️ @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی ز جام گل دگر بلبل چنان مست می لعل است که زد بر چرخ فیروزه صفیر تخت فیروزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عُجب عِلم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی می اندر مجلس آصف به نوروز جلالی نوش که بخشد جرعه جامت جهان را ساز نوروزی به بستان رو که از بلبل طریق عشق گیری یاد به مجلس آی کز حافظ سخن گفتن بیاموزی ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮     🆔️ @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
گلبن عیش می‌دمد ساقی گلعذار کو باد بهار می‌وزد باده خوشگوار کو هر گل نو ز گلرخی یاد همی‌کند ولی گوش سخن شنو کجا دیده اعتبار کو مجلس بزم عیش را غالیه مراد نیست ای دم صبح خوش نفس ، نافه زلف یار کو حسن فروشی گلم نیست تحمل ای صبا دست زدم به خون دل بهر خدا نگار کو شمع سحرگهی اگر لاف ز عارض تو زد خصم زبان دراز شد خنجر آبدار کو گفت مگر ز لعل من بوسه نداری آرزو مُردم از این هوس ولی قدرت و اختیار کو حافظ اگر چه در سخن خازن گنج حکمت است از غم روزگار دون طبع سخن گزار کو ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮     🆔️ @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
خلوت گُزیده را به تماشا چه حاجت است چون کوی دوست هست به صحرا چه حاجت است جانا به حاجتی که تو را هست با خدا کآخِر دمی بپرس که ما را چه حاجت است ای پادشاهِ حُسن خدا را بسوختیم آخِر سؤال کن که گدا را چه حاجت است اربابِ حاجتیم و زبان سؤال نیست در حضرت کریم، تمنا چه حاجت است محتاج قصه نیست گرت قصدِ خون ماست چون رَخت از آن توست، به یغما چه حاجت است جامِ جهان نماست ضمیرِ منیرِ دوست اظهار احتیاج، خود آن جا چه حاجت است آن شد که بارِ منتِ مَلّاح بُردمی گوهر چو دست داد به دریا چه حاجت است ای مدعی برو که مرا با تو کار نیست احباب حاضرند، به اعدا چه حاجت است ای عاشقِ گدا چو لبِ روح بخش یار می‌داندت وظیفه، تقاضا چه حاجت است حافظ! تو ختم کن که هنر خود عیان شود با مدعی نزاع و مُحاکا چه حاجت است ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮     🆔️ @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
ترسم که اشک در غمِ ما پرده‌در شود وین رازِ سر به مُهر به عالَم سَمَر شود گویند سنگ لَعل شود در مَقامِ صبر آری شود، ولیک به خونِ جگر شود خواهم شدن به میکده گریان و دادخواه کز دستِ غم خلاصِ من آن جا مگر شود از هر کرانه تیرِ دعا کرده‌ام روان باشد کز آن میانه یکی کارگر شود ای جان حدیثِ ما بَرِ دلدار بازگو لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود روزی اگر غمی رسدت تنگدل مباش رو شُکر کن مباد که از بد بتر شود ای دل صبور باش و مخور غم که عاقبت این شام صبح گردد و این شب سَحَر شود از کیمیایِ مِهر تو زر گشت رویِ من آری به یُمْنِ لطفِ شما خاک زر شود در تنگنایِ حیرتم از نخوت رقیب یا رب مباد آن که گدا معتبر شود بس نکته غیرِ حُسن بِباید که تا کسی مقبولِ طبعِ مردم صاحب نظر شود حافظ چو نافهٔ سرِ زلفش به دستِ توست دم درکش ار نه بادِ صبا را خبر شود ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
چو بشنوی سخن اهل دل مگو که خطاست سخن شناس نه‌ای دلبرا ، خطا این جاست سرم به دنیی و عقبی فرو نمی‌آید تبارک الله از این فتنه‌ها که در سر ماست در اندرون من خسته دل ندانم کیست که من خموشم و او در فغان و در غوغاست دلم ز پرده برون شد کجایی ای مطرب بنال، هان که از این پرده کار ما به نواست مرا به کار جهان هرگز التفات نبود رخ تو در نظر من چنین خوشش آراست نخفته‌ام ز خیالی که می‌پزد دل من خمار صدشبه دارم شرابخانه کجاست چنین که صومعه آلوده شد ز خون دلم گرَش به باده بشویید حق به دست شماست از آن به دیرِ مغانم عزیز می‌دارند که آتشی که نمیرد همیشه در دل ماست چه ساز بود که در پرده می‌زد آن مطرب که رفت عمر و هنوزم دِماغ پُر ز هواست ندای عشق تو دیشب در اندرون دادند فضای سینه حافظ هنوز پر ز صداست ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
  حُسنت به اتفاقِ مَلاحت جهان گرفت آری به اتفاق، جهان می‌توان گرفت افشایِ رازِ خلوتیان خواست کرد شمع شکر خدا که سِرِّ دلش در زبان گرفت زین آتشِ نهفته که در سینهٔ من است خورشید شعله‌ایست که در آسمان گرفت می‌خواست گل که دم زند از رنگ و بویِ دوست از غیرتِ صبا نفسش در دهان گرفت آسوده بر کنار چو پرگار می‌شدم دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت آن روز شوقِ ساغرِ می خرمنم بسوخت کاتش ز عکسِ عارضِ ساقی در آن گرفت خواهم شدن به کویِ مُغان آستین فشان زین فتنه‌ها که دامنِ آخرزمان گرفت مِی خور که هر که آخرِ کار جهان بدید از غم سبک برآمد و رَطلِ گران گرفت بر برگِ گل به خونِ شقایق نوشته‌اند کان کس که پخته شد میِ چون ارغوان گرفت حافظ چو آبِ لطف ز نظمِ تو می‌چکد حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
سحر با باد می‌گفتم حدیث آرزومندی خطاب آمد که واثق شو به الطاف خداوندی دعای صبح و آه شب کلید گنج مقصود است بدین راه و روش می‌رو که با دلدار پیوندی قلم را آن زبان نبود که سرّ عشق گوید باز ورای حد تقریر است شرح آرزومندی الا ای یوسف مصری ،که کردت سلطنت مغرور پدر را بازپرس آخر کجا شد مهر فرزندی جهان پیر رعنا را ترحم در جبلت نیست ز مهر او چه می‌پرسی در او همت چه می‌بندی همایی چون تو عالی قدر حرص استخوان تا کی دریغ آن سایه همت که بر نااهل افکندی در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی به شعر حافظ شیراز می‌رقصند و می‌نازند سیه چشمان کشمیری و ترکان سمرقندی ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
سینه مالامال درد است ای دریغا مرهمی دل ز تنهایی به جان آمد خدا را همدمی چشم آسایش که دارد از سپهر تیزرو ساقیا جامی به من ده تا بیاسایم دمی زیرکی را گفتم این احوال بین خندید و گفت صعب روزی ، بوالعجب کاری ، پریشان عالمی در طریق عشقبازی امن و آسایش بلاست ریش باد آن دل که با درد تو خواهد مرهمی اهل کام و ناز را در کوی رندی راه نیست رهروی باید ، جهان سوزی ، نه خامی بی‌غمی آدمی در عالم خاکی نمی‌آید به دست عالمی دیگر بباید ساخت وز نو آدمی خیز تا خاطر بدان ترک سمرقندی دهیم کز نسیمش بوی جوی مولیان آید همی گریه حافظ چه سنجد پیش استغنای عشق کاندر این دریا نماید هفت دریا شبنمی ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
ای صبا نکهتی از خاک ره یار بیار ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار نکته روح فزا از دهن دوست بگو نامه خوش خبر از عالم اسرار به وفای تو که خاک ره آن یار عزیز بی غباری که پدید آید از اغیار بیار گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب بهر آسایش این دیده خون بار بیار شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن به اسیران قفس مژده دلدار بیار روزگاریست که دل چهره مقصود ندید ساقیا آن قدح آینه کردار بیار دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن وانگهش مست و خراب از سر بازار بیار ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯
ز کوی یار می‌آید نسیم باد نوروزی از این باد ار مدد خواهی چراغ دل برافروزی چو گل گر خرده‌ای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را ضررها داد سودای زراندوزی به صحرا رو که از دامن غبار غم بیفشانی به گلزار آی کز بلبل غزل گفتن بیاموزی چو امکان خلود ای دل در این فیروزه ایوان نیست مجال عیش فرصت دان به فیروزی و بهروزی طریق کام بخشی چیست ترک کام خود کردن کلاه سروری آن است کز این ترک بردوزی سخن در پرده می‌گویم چو گل از غنچه بیرون آی که بیش از پنج روزی نیست حکم میر نوروزی ندانم نوحه قمری به طرف جویباران چیست مگر او نیز همچون من غمی دارد شبانروزی می‌ای دارم چو جان صافی و صوفی می‌کند عیبش خدایا هیچ عاقل را مبادا بخت بد روزی جدا شد یار شیرینت کنون تنها نشین ای شمع که حکم آسمان این است اگر سازی و گر سوزی به عُجب عِلم نتوان شد ز اسباب طرب محروم بیا ساقی که جاهل را هنی تر می‌رسد روزی به بستان رو که از بلبل طریق عشق گیری یاد به مجلس آی کز حافظ سخن گفتن بیاموزی ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮     🆔️ @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
روشن از پرتوِ رویت نظری نیست که نیست مِنَّت خاکِ درت بر بصری نیست که نیست ناظرِ روی تو صاحب نظرانند آری سِرِّ گیسوی تو در هیچ سری نیست که نیست اشکِ غَمّازِ من ار سرخ برآمد چه عجب؟ خجل از کردهٔ خود پرده دری نیست که نیست تا به دامن ننشیند ز نسیمش گَردی سیل خیز از نظرم رهگذری نیست که نیست تا دم از شامِ سرِ زلفِ تو هر جا نزنند با صبا گفت و شنیدم سحری نیست که نیست من از این طالع سرگشته بِه رَنجَم ور نی بهره مند از سَرِ کویت دگری نیست که نیست از حیایِ لبِ شیرینِ تو ای چشمهٔ نوش غرق آب و عرق اکنون شکری نیست که نیست مصلحت نیست که از پرده برون افتد راز ور نه در مجلسِ رندان خبری نیست که نیست شیر در بادیهٔ عشق تو روباه شود آه از این راه که در وی خطری نیست که نیست آب چشمم که بر او مِنَّت خاکِ درِ توست زیرِ صد مِنَّتِ او خاکِ دری نیست که نیست از وجودم قَدَری نام و نشان هست که هست ور نه از ضعف در آن جا اثری نیست که نیست غیر از این نکته که حافظ ز تو ناخشنود است در سراپای وجودت هنری نیست که نیست ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━━━╯
چو دست بر سر زلفش زنم به تاب رود ور آشتی طلبم با سر عتاب رود چو ماه نو ره نَظّارگان بیچاره زند به گوشه ابرو و در نقاب رود شب شراب خرابم کند به بیداری وگر به روز شکایت کنم به خواب رود طریق عشق، پرآشوب و فتنه است ای دل بیفتد آن که در این راه با شتاب رود گدایی در جانان به سلطنت مفروش کسی ز سایه این در به آفتاب رود دلا چو پیر شدی ، حُسن و نازکی مفروش که این معامله در عالم شباب رود حباب را چو فتد باد نَخوت اندر سر کلاه داریَش اندر سر شراب رود حجاب راه تویی حافظ از میان برخیز خوشا کسی که در این راه بی‌حجاب رود ╭━═━⊰✹❀✹⊱━═━╮ 🆔 @yazdsabteahval ╰━═━⊰❀✹❀⊱━═━╯