🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊 #خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃 فصل هفتم..( قسمت پنجم)🌹🍃 🕊🌷بسم رب
🕊🌹🔹
🌹
🔹
#کتاب_همسایه_پیامبر🌹🕊
#خاطرات : شهید داوود دانایی 🌹🍃
فصل هفتم..( قسمت آخر )🌹🍃
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین
#امضای_طومار
داوود از اولین روزهای دفاع مقدس در جبهه ها حضور داشت یادم هست که اولین دوره ابی خاکی را برای ما تو پلاژ اندیمشک برگزار کردند برای آموزش چند نفر از برادران ارتشی را آوردند که مسائل مربوط به دوره ابی خاکی را به ما تعلیم دهند یکی از آنها زیاد آدم خوش برخورد و مهربانی نبود کمی البته فقط همین یکی این جوری بود در حین آموزش اخلاق خشکی داشت و حتی بعد از اتمام آموزش با بچه ها نمی جوشید جایی که ما مشغول آموزش بودیم تعداد زیادی درخت بید وجود داشت یک بار که ان مربی ارتشی داشت ما را آموزش می داد یک دفعه با صدای بلند سرمان فریاد کشید شمارش من که تمام شد همه باید سریع از درخت های بید که آن طرف است بروند بالا هر کس هم حرکت اضافه ای بکند خودش می داند و خودش شیر فهم شد بشمار یک بشمار دو ... بشمار سه ...
بچه ها سریع از جایشان کنده شدند و به طرف درخت های بید دویدند هر کس عجله می کرد تا خودش را به درخت ها برسانند و صاف و مستقیم از آن بالا برود خیلی هم بالا رفتن از تنه ان ها مشکل و سخت بود تو همین حین چند نفری از بچه ها شروع کردند به خندیدن و شوخی کردن و مزه پراکندن صدای حرف زدنشان و خندیدنشان بلند شد درجه دار ارتشی یک دفعه متوجه شلوغی و بی نظمی در میان بچه ها شد اما نفهمید این شلوغی و بی انضباطی کار چه کسانی بوده به شدت عصبانی و خشمگین شد سراسیمه امد طرفمان نگاهی غضبناک کرد به بچه ها پیش خودش فکر کرد که اگر الان اقدامی نکند و کسی را تنبیه و مجازات نکند اقتدار و ابهتش نزد بچه ها کم رنگ و مخدوش می شود برای زهر چشم گرفتن و ترساندن بچه ها امد جلو و همین جور از بین بچه ها دست داوود را گرفت و او را کشان کشان اورد بیرون انداختش روی زمین و جلوی بچه ها شروع کرد داوود را زد و تنبیه کرد ما همه خیلی عصبانی شدیم به زور خودمان را کنترل کردیم نمی توانستیم ببینیم ان شخص دارد داوود را که از نیروهای منظم و منضبط است و هیچ تقصیری در این مسله نداشته تنبیه می کند داوود اما هیچ نگفت حتی مقصرین را هم معرفی نکرد ان روز برای همه ما بسیار تلخ بود. چند روز بعد بچه ها طومار بزرگی نوشتند برای فرمانده هان رد بالا در اعتراض به رفتار غیر اخلاقی آن مربی با داوود و همه زیر آن امضا کردند بچه ها طوما را بردند برای داوود که او هم به عنوان شاکی ترین فرد ان را امضا کند داوود تا متوجه شد مفاد آن چیست طومار را تا زد و گفت من این را امضا نمی کنم بچه ها گفتند مگه یادت رفته اون ارتشی اون روز با تو که هیچ تقصیری نداشتی چه کرد داوود نگاهشان کرد و گفت نه یادم نرفته اما اگه قرار باشه من هم بدی اون رو با بدی تلافی کنم دیگه برادری چه معنایی داره اون آقا هر چی که نباشه برادر دینی منه. من این کار رو نمی کنم. بچه ها هر کاری کردند داود از حرفش کوتاه نیامد نامه را امضا نکرد که نکرد بچه ها ماندند که چه کنند وقتی که دیدند داوود حاضر به امضا علیه آن ارتشی نیست به تاسی از او امضاهایشان را یکی یکی پس گرفتند سر اخر نوشتن طومار و فرستادن ان برای فرمانده هان رده بالا منتفی شد.
#یا_زهرا...🌹🍃
🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃
#ادامه_دارد...
🌹
🔹🌹
🌹🕊🌹
🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹
#لبیک_یــــــــازیــــــــنــــــــبــــــ....🌹🍃
http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537
@Yazinb3
https://eitaa.com/aflakiyanekhaki8899
---~~ 🌴 #لبیک_یازینب...🌴~~---