eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_یادت_باشد_داستان عاشقانه و زندگی #شهید_حمید_سیاهکالی_‌مرادی🌷 #فصل_سوم.. #قسمت_ششم..
🕊🌹🔹 🌹 🔹 ۱۳۹۸_مبارک 🌹🍃🌺🍃🌹 عاشقانه و زندگی 🌷 .. ...🌷🕊 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفت این گل ها که قابلتو نداره اما از اونجا که این هفته قبول کردی بیای هیت برای تشکر این دسته گل رو برات گرفتم. از خدا که پنهان نیست نیت من از رفتن به هیت فقط این بود که حمید دست از سرم بر دارد ولی همین رفتار باعث شد آن شب برای همیشه در ذهنم ماندگار شود و از آن به بعد من هم مانند حمید پای ثابت هیت خیمه العباس شوم حمید خیلی های دیگر را با همین رفتار و منش هیتی کرده بود. با هم خودمانی تر شده بودیم دوست داشتیم به سلیقه خودم برایش لباس بخرم اول صبح به حمید پیام دادم که زودتر بیایید تا برویم بازار و برایش لباس بخریم. تاریخ ارسال پیامک روی گوشی که افتاد دلم غنج رفت امروز روز وعده ما برای محضر و خواندن عقد دائم بود روز دهم آبان مصادف با میلاد امام هادی دل توی دلم نبود عاقد گفته بود ساعت چهار بعد از ظهر محضر باشیم که نفر اول عقد ما را بخواند. حمید برای ناهار خانه ما بود هول هولکی ماکارونی را خوردیم و از خانه بیرون زدیم سوار پیکان مدل هفتاد به سمت بازار راه افتادیم وقت زیادی نداشتیم باید زودتر بر می گشتیم تا به قرار محضر برسیم نمی خواستم مثل سری قبل خانواده ها و عاقد معطل بمانند. حمید کت داشت برایش یک پیراهن سفید با خط های قهوه ای همراه شلوار خریدیم چون هوا کم کم داشت سرد می شد ژاکت بافتنی هم خریدیم تا نزدیک ساعت سه و نیم بازار بودیم خیلی دیر شده بود حمید من را به خانه رساند تا من به همراه خانواده ام خودم بیاییم و خودش هم به دنبال پدر و مادرش برود. جلوی در خانه که رسیدیم از روی عجله ای که داشت ماشین را دقیقا کنار جدول پارک کرد داشتم با حمید صحبت می کردم غافل از همه جا موقع پیاده شدن یکراست داخل جوی آب افتادم صدای خنده اش بلند شد و گفت ای ول دست فرمون حال کردی عجب راننده ای هستم برات شوماخری پارک کردم هیچ وقت کم نمی آورد یک جوری اوضاع را با حرف ها و رفتارش جمع و جور می کرد. پدر و مادرم سر ساعت چهار به محضر رسیدیم خیابان فلسطین محضر خانه ۱۲۵روبروی مسجد محمد رسول الله بعد از نیم ساعت پدر و مادر حمید و سعید آقا رسیدند با آن ها احوال پرسی کردم و نگاهم به در بود که حمید هم بیاید ولی از او خبری نشد خشکم زده بود این همه آدم آمده بودند ولی اصل کاری آقا داماد نیامده بود جویا که شدم دیدم بله داستان سری قبل باز تکرار شده است آقا وسط راه متوجه شده شناسنامه همراهش نیست تا حمید برسد ساعت از پنج گذشته بود...🌹🍃🌺🍃🌹 ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#کتاب_حر_انقلاب_اسلامی🌹🍃 #زندگی_نامه_و_خاطرات : #سردار_شهید_شاهرخ_ضرغام 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت دو
🌹🍃 : 🌷🕊 فصل دوم ..( قسمت سوم)🌹🍃 🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 ۱۳۵۷ ۱۳۵۷ اوایل سال۱۳۵۷ بود که شاهرخ به مکان میامی رفت. جایی بسیار بزرگ تر و زیباتر از مکان های قبلی. شهروز جهود گفته بود: اینجا باید ساکت و آرام باشد چون مهمان های خارجی دارم. برای همین هم روزی سیصد تومان بهت می دهم. در آن ایام آوازه شاهرخ تقریبا در همه محله های شرق تهران و بین اکثر گنده لات های آنجا پخش شده بود. من دیده بودم، چند نفر از کسانی که برای خودشان دار و دسته ای داشتند چطور به شاهرخ احترام می گذاشتند و از او حساب می بردند. در یکی از دعواها شاهرخ به تنهایی اصغر ننه لیلا به همراه دار و دسته اش را زده بود. آن ها هم با نامردی از پشت به او چاقو زده بودند. شاهرخ در آن ایام هر کاری که می خواست می کرد و کسی جلودارش نبود. عصر یکی از روزها شخصی وارد مکان میامی شد و سراغ شاهرخ را گرفت گارسون میز ما را نشان داد آن شخص هم آمد و کنار میز ما نشست. بعد از کمی صحبت های معمولی گفت: من یک کار کوچک از شما می خوام و در مقابل پول خوبی پرداخت می کنم. بعد چند تا عکس و آدرس و مشخصات را به ما داد و گفت: این آدرس هتل جهان است. این هم مشخصات اتاق مورد نظر شما امشب توی این اتاق باید بهروز وثوقی را با چاقو بزنید چشمان شاهرخ یک دفعه گرد شد و با تعجب گفت: آدم بکشم؟! نه آقا اشتباه گرفتی! آن مرد ادامه داد: نه فقط مجروحش کنید. این یه دعوای ناموسیه. فقط می خوام خط و نشون براش بکشیم. بعد دستش را داخل کیف برد و سه تا دسته اسکناس صد تومانی روی میز گذاشت و گفت: این پیش پرداخته اگر موفق شدید دو برابرش رو می دم در ضمن اگه احتیاج بود حبیب دو لایی و دار و دسته اش هم هستند. شاهرخ پرسید: شما از طرف کی هستین، این پول رو کی داده؟! اما آن آقا جواب درستی نداد. شب با احتیاط کامل رفتیم هتل جهان یک روز هم در آن حوالی معطل شدیم اما بهروز وثوقی عصر روز قبل از ایران خارج شده بود. ناصر کاسه بشقابی، اصغر ننه لیلا، حسین فرزین، حبیب دولایی و چند تا دگیه از گنده لات های شرق و جنوب شرق تهران دعوت شده بودند شاهرخ هم بود هر کدام از این ها با چند تا از نوچه هاشون آمده بودند من هم همراه شاهرخ بودم. جلسه که شروع شد نماینده ساواک تهران گفت: چند روزی هست که در تهران شاهد اعتصاب و تظاهرات هستیم خواهش ما از شما و آدم هاتون اینه که ما رو کمک کنید توی تظاهرات ها شما جلوی مردم رو بگیرید مردم رو بزنید ما هم از شما همه گونه حمایت می کنیم. پول به اندازه کافی در اختیار شما خواهیم گذاشت جوایز خوبی هم از طرف اعلی حضرت به شما تقدیم خواهد شد. جلسه که تمام شد همه از تعداد نوچه ها و آدم هاشون می گفتند و پول می گرفتند اما شاهرخ گفت باید فکر کنم بعدا خبر می دهم بعد هم به من گفت: الان اوایل محرم ، مردم عزادار امام حسین هستند من بعد از عاشورا خبر می دم. عاشق امام حسین بود شاهرخ از دوران کودکی علاقه شدیدی به آقا داشت. این محبت قلبی را از مادرش به یادگار گذاشت راه اندازی هیئت با کمک دوستان ورزشکار ، عزاداری و گریه برای سالار شهیدان در سطح محل ، آن هم قبل از انقلاب از برنامه های محرم او بود. هر سال در روز عاشورا به هیئت جواد الائمه در میدان قیام می آمد بعد هم همراه دسته عزاداری حرکت می کرد. پیرمرد عالمی به نام حاج سید علی نقی تهرانی مسئول و سخنران هیئت بود شاهر را هم خیلی دوست داشت. در عاشورای سال۱۳۵۷ ساواک به بسیاری از هیئت ها اجازه حرکت در خیابان را نمی داد اما با صحبت های شاهرخ دسته هیئت جواد الائمه مجو گرفت. صبح عاشورا دسته حرکت کرد ظهر هم به حسینیه برگشت. شاهرخ میاندار دسته بود محکم و با دو دست سینه می زد. نمی دانم چرا اما آن روز حال و هوای شاهرخ با سال های قبل بسیار متفاوت بود موقع ناهار حاج آقای تهرانی کنار شاهرخ نشسته بود بعد از صرف غذا مردم به خانه هایشان رفت. اما حاج آقا در حسینیه ماند و با شاهرخ شروع به صحبت کرد ما چند نفر هم آمدیم و در کنار حاج آقا نشستیم صحبت های او به قدری زیبا بود که گذر زمان را حس نمی کردیم. این صحبت ها تا اذان مغرب به طول انجامید بسیار هم اثر بخش بود من شک ندارم اولین جرقه های هدایت ما در همان عصر عاشورا زده شد. آن روز بعد از صحبت های حاج آقا و پرسش ها ما حری دیگری متولد شد آن هم سیزده قرن پس از عاشورا حری به نام شاهرخ ضرغام برای نهضت عاشورایی حضرت امام ( ره) . ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 🌹🍃 ....🌹🍃 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
دختربچه کاپشن صورتی با گوشواره قلبی، سلام ما رو به پسربچه سه ساله پیرهن قرمز برسون! چه روزهایی گذشته بر این مردم بر این مملکت .... بر این خاک.... 🕊 🕊 ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 👇🌹👇 https://rubika.ir/Yazinb_69 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---