eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_بیست_و_یکم🌹🍃 مراسم عزاداری که تمام شد به خانه برگشتیم... بدون حرف به
🌹🍃 🌹🍃 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 نور مهتابی چشمهایم را اذیت می‌کرد... سَرم را چرخاندم. دستم به شدت می‌سوخت نمی‌دانستم کجا هستم. عمو محمد روی صندلی کنار تخت نشسته بود ... سرش را میان دستانش فرو برده بود، غصه از چهره‌اش می‌بارید... با پایش روی زمین ضرب گرفته بود... صدای ضربه پایش مثل متِّه روی مغزم بود... احساس سنگینی می‌کردم. حال خوبی نداشتم. با بی حالی به عمو گفتم : پاتو زمین نزنی عمو... او که تازه متوجه شده بود من به هوش آمده ام با چشم های از حرص سرخ شده سرش را بالا آورد و نگاهم کرد... مطمئن بودم الان می خواهد حسابی مرا دعوا کند ! بهت گفتم چیزی بخور؟ با این کارات حال پدر خوب میشه؟ یا اوضاع بهتر میشه؟ نه نمیشه فقط خودت رو اذیت می کنی و درد میشه رو دردای مادرت... گناه داره بنده خدا ! سعی کن هواشو داشته باشی نه اینکه خودتو از پا در بیاری ... دلم نمی‌خواست حرفی بزنم... حال خوبی نداشتم! اما عمو محمد راست می‌گفت من نباید غصه ای روی غصه‌های مادرم شوم! دست خودم نبود این غم برایم خیلی سنگین بود! نمی‌توانستم لحظه‌ای به نبود بابا فکر کنم، اصلا نمی توانستم... من خیلی عاشق پدرم بودم. بعد از تمام شدن سِرُم با کمک عمو به داخل ماشین رفتم ... هنوز سرم گیج می رفت و حسابی سردم بود... از عمو خواستم از همانجا به خانه خودمان برویم اما قبول نکرد و گفت : وقت بهتر شدی میریم اصلا درست نیست مادرت با این حال تو رو ببینه. عمو من باید فردا برم باشگاه... تمرین داریم! خوب! باشه... بعدا میری الان باید استراحت کنی امشب قید خونه رفتن رو بزن... اصرار نکردم چون بهتر بود مامان زهرا مرا در این وضعیت نبیند ... ...🌹🍃 🌹🍃 🌺🍃 .... ...🏴 ..🏴 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2