eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.3هزار عکس
8.2هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
میدونی چیه رفیق؛ یکی از ترفند های شیطون اینکه: [زین لَهم اَعمالهُم...] کارامونو قشنگ جلو میده! خودمونم متوجه نیستیما، فلذا فکر میکنیم به‌به و چه‌چه! چه حسابم صاف وپاکه... از پشت پرده خبر نداریم! خدا مرتبا در حال یاداوریه؛ مراقب اعمالتون باشید رنگ شیطون به‌خودش نگیره ..😔 ؟!
میگفت. اگر می‌خواهید نذری کنید فقط گناه نکنید مثلا نذر کنید یک روز گناه نمی‌کنم هدیه به آقاصاحب‌الزمان(عج) از طرف خودم..🌹 🌷🕊
میگفت... یه نوجوون و دیدم تو فکه که این رملا رو کنار میزد یه چاله میکند دوباره روشون و میپوشوند ... چند قدم میرفت دوباره یه چاله میکند و روشونو میپوشوند... گفتم جوون داری چیکار میکنی؟! گفت : دارم گنآهامو تو خاکهــای فکه دفن میکنم... هرچاله که میکند واسه یه گنآه ...😔 ...😭 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
استوری همسر #شهید_محمد_بلباسی🌷 به مناسبت بازگشت پیکر #شهید_محمد_بلباسی... #امان_از_دل_زینب... #ک
بسم الله الرحمن الرحیم عذرخواهی مسئول ایثارگران سپاه از خانواده شهدای تفحص شده خان‎طومان: برخی رسانه‌ها امانت‎داری نکردند چون در عمل انجام شده قرار گرفتیم، مجبور شدیم بدون اطلاع‎رسانی به خانواده همه شهدا اطلاعیه رسمی را منتشر کنیم. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل سوم..( قسمت آخر )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 انگار منتظر همین یک کلمه بود. شروع کرد به اظهار علاقه کردن. گفت: به همین زودی سربازی ام تمام می شود. می خواهم کار کنم، زمین بخرم و خانه ای بسازم قدم به تو احتیاج دارم تو باید تکیه گاهم باشی. بعد هم از اعتقاداتش گفت و گفت از اینکه زن مومن و باحجابی مثل من گیرش افتاده خوشحال است.قشنگ حرف می زد و حرف هایش برایم تازگی داشت. همان شب فکر کردم هیچ مردی در این روستا مثل صمد نیست. هیچ کس را سراغ نداشتم به زنش گفته باشد تکیه گاهم باش. من گوش می دادم و گاهی هم چیزی می گفتم. ساعت ها برایم حرف زد از خیلی چیزها از خاطرات گذشته از فرارهای من و دلتنگی های خودش، از اینکه به چه امید و آرزویی برای دیدن من آمده و همیشه با کم توجهی من رو به رو می شده اما یک دفعه انگار چیزی یادش افتاده باشد گفت: مثل اینکه آمده بودی رختخواب ببری. راست می گفت. خندیدم و پتویی برداشتم و رفتم توی آن یکی اتاق، دیدم خدیجه بدون لحاف و تشک خوابش برده زن برادرهای دیگرم هم توی حیاط بودند. کشیک می دادند مبادا برادرهایم سر برسند. ساعت چهار صبح بود. صمد آمد توی حیاط و از زن برادرهایم تشکر کرد و گفت: دست همه تان درد نکند حالا خیالم راحت شد. با خیال آسوده می روم دنبال کارهای عقد و عروسی. وقتی خداحافظی کرد، تا جلوی در با او رفتم. این اولین باری بود بدرقه اش می کردم. در روستا، پاییز که از راه می رسد، عروسی ها همرونق می گیرند. مردم بعد از برداشت محصولاتشان آستین بالا می زنند و دنبال کار خیر جوان ها می روند. دوازدهم آذر ماه ۱۳۵۷ بود. صبح زود آماده شدیم برای جاری کردن خطبه عقد به دمق برویم. آن وقت دمق مرکز بخش بود. صمد و پدرش به خانه ما آمدند. چادر سر کردم و به همراه پدرم به راه افتادم. مادرم تا جلوی در بدرقه ام کرد. مرا بوسید و بیخ گوشم برایم دعا خواند. من ترک موتور پدرم نشستم و صمد هم ترک موتور پدرش. دمق یک محضرخانه بیشتر نداشت. صاحب محضرخانه پیرمرد خوش رویی بود. شناسنامه من و صمد را گرفت. کمی سر به سر صمد گذاشت و گفت: برو خدا را شکر کن شناسنامه عروس خانم عکس دار نیست و من نمی توانم برای تو عقدش کنم. از این موقعیت خوب بهره ببر و خودت را توی هچل ننینداز. ما به این شوخی خندیدیم، اما وقتی متوجه شدیم محضردار به هیچ عنوان با شناسنامه بدون عکس خطبه عقد را جاری نمی کند اول ناراحت شدیم و بعد برگشتیم قایش. همه تعجب کرده بودند چطوری به این زودی برگشته ایم. برایشان توضیح دادیم موتورها را گذاشتیم خانه. سوار مینی بوس شدیم و رفتیم همدان. عصر بود که رسیدیم. پدر صمد گفت: بهتر است اول برویم عکس بگیریم. همدان، میدان بزرگ و قشنگی داشت که بسیار زیبا و دیدنی بود. توی این میدان پر از باغچه و سبزه و گل بود. وسط میدان حوض بزرگ و پر آبی قرار داشت. وسط این حوض هم روی پایه ای سنگی، مجسمه شاه سوار بر اسب ایستاده بود. عکاس دوره گردی توی میدان عکس می گرفت. پدر صمد گفت: بهتر است همین جا عکس بگیریم. بعد رفت و با عکاس صحبت کرد. عکاس به من اشاره کرد تا روی پیت هفده کیلویی روغنی، که کنار شمشادها بودیم، بنشینیم. عکاس رفت پشت دوربین پایه دارش ایستاد. پارچه سیاهی را که به دوربین وصل بود روی سرش انداخت و دستش را توی هوا نگه داشت و گفت: اینجا را نگاه کن من نشستم صاف و بی حرکت به دست عکاس خیره شدم. کمی بعد عکاس از زیر پارچه سیاه بیرون آمد و گفت: نیم ساعت دیگر عکس حاضر می شود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 از شام بلا شهید آوردند... 😭 به زینب بلباسی بگو‌یید که بابا بـرگشتــــه... 💔 سی سال پیـش، همت ها و باکری ها با نوای "ای مھدی صاحب زمان آماده ایم" پر کشیدند🕊️🌷 و امروز بلباسی ها، رادمهرها و حاجی زاده ها با نوای "منم باید برم؛ آره برم سرم بره" آسمانی شدند 🕊 دیروز متوسلیان جاویدالاثر شد و امروز برخی از نام آنها شد شھدای‌ دفاع‌ مقدس🕊 و نام اینها شد شھدای‌ مدافع‌ حرم🌹 آنها با نوای آهنگران جان میگرفتند و اینها با نوای مطیعی و نریمانی آن روز درِ باغ شھادت را بستند و اینها ناله‌کنان التماس کردند: در ‌باغ ‌شهادت ‌را‌ نبندید!😔 و الان نوای: از ‌شام ‌بلا ‌شهید ‌آوردند گواهی بر ایـن مدعاست که دعایشان به اجابت رسیده اسـت🕊 و اما ما... گویی ما سھمی جـز شنیدن آنها و دیدن اینها نداریم ...😔 حضرت ‌آقا فرمونـد: دیــروز بـرای شهادت دروازه‌ای به آسمـان باز بود و امــروز معبری تنـگ... گویا این معبر باز هـم درحال دروازه شدن اسـت! هنوز هم برای شھـید شدن فرصت هست دل را باید صاف کرد... یا لیتنا کنا معکم فنفوز فوزا عظیما ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
اولین دیدار خانواده شهید مدافع حرم ذکریا شیری در معراج شهدا💔 #شهداي_خان_طومان #کُلُّنٰا_قٰاسِمِ
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 مراسم وداع خصوصی خانواده با پیکر 🌷🕊از شهدای تازه شناسایی‌شده مدافع حرم پیش از ظهر امروز (سه‌شنبه) در معراج‌الشهدای تهران برگزار شد. در این مراسم خانواده پس از پنج سال دوری شهید خود با پیکر وی وداع کردند. روز گذشته پیکر این شهید به همراه هفت شهید دیگر مدافع حرم به مشهد مقدس منتقل و در حرم رضوی طواف داده شد. شهید مدافع حرم «زکریا شیری» نهم فروردین سال ۱۳۶۵ در «خدابنده» زنجان به‌دنیا آمد. پس از پایان تحصیلات دبیرستان و گرفتن دیپلم برای استخدام در سپاه قزوین اقدام کرد و با توجه به‌این‌که زمان خدمت سربازی او فرارسیده بود، همزمان به خدمت سربازی رفت و هشت‌ماه در سنندج خدمت کرد. پس از قبولی در سپاه، وارد دانشگاه افسری شد و پس از گذراندن دوره‌های آموزشی تکاوری، به‌مدت هشت سال در تیپ صاحب‌الامر (عج) سپاه قزوین مشغول به خدمت شد. شهید «زکریا شیری» برای دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام ) و مبارزه با تکفیری‌ها، در اول صفر سال ۱۳۹۴ عازم سوریه شد و ۱۳ روز بعد یعنی چهارم آذر در منطقه «العیس» سوریه بر اثر انفجار تله انفجاری در سن ۲۹ سالگی، به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است. هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 @Yazinb3
از ضربت شمشير و نيزه ام دريا شعله ور مى شود و فضا از نيزه ها و تيرهايم پر مى گردد. هنگامى كه شمشيرم در دست راستم به گردش درآيد، قلب حسود پاره مى شود) وى پس از آنكه به زمين افتاد امام(عليه السلام) بر بالينش حاضر شد و چون مشاهده كرد غلام نسبت به آن حضرت اظهار علاقه مى كند، امام گريان شد و دركنارش نشست و صورت بر جبينش نهاد. غلام كه از اين همه محبت به وجد آمده بود، شادمان شد و فرياد زد: «مَنْ مِثْلي وَ ابْنُ رَسُولِ اللهِ واضِعٌ خَدَّهُ عَلى خَدِّي»؛ (كيست همانند من كه پسر پيامبر صورتش را بر صورتم قرار داده است) اين را گفت و به درجه رفيع شهادت نايل آمد. در اينجا مى بينيم امام(عليه السلام) در لحظه شهادت صورت بر صورت غلامش مى گذارد يعنى همان ابراز محبتى را كه درباره فرزند شجاع و دلبندش على اكبر(عليه السلام) مى كند، درباره غلامش نيز روا داشت. يعنى اينها همه مجاهدان و شهيدان راه خدا هستند و همه آنها عزيز و گرامى اند، و همه در يك مسير و براى يك هدف جهاد كردند و شربت شهادت نوشيدند. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم، علی عابدینی🕊 چهارشنبه ۲۳ مهرماه ۹۹، ساعت ۱۹_مصلی قدس فریدونکنار مراسم تشییع پیکر مطهر پنج‌شنبه ۲۴ مهر ساعت ۸:۳۰ صبح، به صورت خودرویی از مقابل اداره آموزش و پروش تا روستای فِرم 😷 رعایت پروتکل های بهداشتی و همراه داشتن ماسک الزامی می باشد. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هم اکنون پخش مستقیم مراسم وداع شهیدان عزیز خان طومان شبکه ۵ مازندران (شبکه طبرستان)
‏شغلت چیه؟ بسیجی_امنیتی یعنی چیکار میکنی؟ روزای عادی فحش میخوریم، 😊 روزای شلوغ گلوله... 😍 ...
🌴 #یازینب...
هم اکنون پخش مستقیم مراسم وداع شهیدان عزیز خان طومان شبکه ۵ مازندران (شبکه طبرستان)
👈 تماشا کنید ‌ پخش زنده مراسم تشییع شهدا خان طومان در ساری 📺 شبکه افق
از دوستان گروه جهادی 🌷🕊 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 ! قبل از نقل خاطره بگويم كه بعضۍ از كلاسهاي دانشگاه ما تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد و اين باعث مشكل براے خيلے از دختران شده است! ساعت حدود ۵ عصر بود و من مشغول نوشتن يڪ طرح براۍ باشگاه پژوهشۍ در كميته‌ۍ فرهنگۍ بودم كاملا تمركز گرفته بودم كه ناگهان يك دختر خانمۍ مانتوۍ با ظاهرۍ بسيار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام كرد! جواب سلامش كه دادم بدون مقدمه گفت : «حاج اقا ببخشيد مۍ توانم به شما اعتماد كنم؟ بچه ها مۍ گويند راز كسۍ را فاش نمۍ كنيد !» من هم بگونه اۍ كه خيالش را راحت كنم محكم گفتم : «مطمئن باش من در موضع مشورت به هيچ كس خيانت نمۍ كنم.» همين كه خيالش راحت شد چند لحظه اۍ سكوت كرد و بعد با احتياط گفت:... ...👇🌹👇
🌴 #یازینب...
#ارسالی از دوستان گروه جهادی #شهید_علی_خلیلی 🌷🕊 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 #دختران_باید_اسلحه
! حاج اقا من يڪ سؤال شرعۍ دارم آيا دختران مۍ توانند براۍ امنيت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟» شما بودۍ چۍ مۍ گفتۍ؟ من كه از تعجب نمي دانستم چه بگويم تمركز گرفتم و با تامل گفتم : «منظورت را واضح تر بگو» آن دختر خانم كه يڪ ديگر جرات حرف زدن پيدا كرد بود گفت: «حاج اقا راستش را بخواهيد من هر روز يك اسلحه رزمۍ امثال چاقو و... با خودم دارم ولۍ مۍ خواهم يك كلت كمرۍ تهيه كنم!» توۍ اين دانشگاه ما چيزهايۍ آدم مۍ بيند كه در هيچ جاۍ دنيا نمونه ندارد! گفتم : «آخه چرا؟» گفت : «حاج اقا من بعضۍ وقتها كه تا ساعت ۹ يا ۱۰ شب كلاس دارم وقتي به منزل برگردم نزديڪ ساعت ۱۱ شب مۍ شود براۍ همين وقتۍ از دانشگاه به طرف خانه مۍ روم در پياده رو كه پسرها اذيت مۍ كنند و متلڪ مۍ گويند وقتۍ منتظر تاكسۍ مۍ شوم ماشين ها مدل بالابوق مۍ زنند و اذيت مۍ كنند! حاج اقا بخدا شايد وضع ظاهريم به نظر شما بدباشد ولۍ من اهل خلاف و رابطه هاۍ نامشروع نيستم من فقط دلم مۍ خواهد خوش تيپ باشم !» من هم بدون مكث گفتم : «خوب از نظر دين هيچ طورۍ نيست شما اسلحه دفاعۍ داشته باشيد اصلا همه دختران براۍ دفاع از خود بايد نوعۍ اسلحه حمل نمايند ولۍ نه هر سلاحۍ يڪ نوع سلاح است كه خيلۍ هم قدرت تخريب و دفاعۍ بالايۍ دارد» بنده‌ۍ خدا كه منتظر موضع مخالف من بود با اين حرفهاۍ من داشت شاخ در مۍ اورد براۍ همين خيلۍ زود گفت: «چۍ؟ چه؟ چه اسلحه ايۍ مجاز است؟ اسمش چيه ؟» من كه ديدم بدجوري عجله دارد گفتم :«اگر بگويم قول مۍ دهۍ يڪ هفته استفاده كنۍ اگر جواب نداد ديگر استفاده نكنۍ» بنده خدا خيلي هیجان زده شده بود گفت: «قول مۍ دم قول مۍ دم... قول مردونه!» ..👇🌹👇
🌴 #یازینب...
#دختران_باید_اسلحه_حمل_کنند! حاج اقا من يڪ سؤال شرعۍ دارم آيا دختران مۍ توانند براۍ امنيت خود اسلحه
! گفتم : «اسم آن سلاح بۍ خطر و بسيار كار آمد چادر است! شما يڪ هفته استفاده كنيد ببينيد اگر كسۍ مزاحم شما شد ديگر هيچ وقت به طرفش نرويد!» با تعجب مثل كسي كه ناگهان همه انرژۍ او كاهش پيدا كرده باشد گفت: «چادر! اخه چادر...» گفتم :«ديگه اخه ندارد يڪ هفته هم هيچ اتفاقۍ نمۍ افتد» با حالت نيمه نااميدۍ تشكر كرد و رفت. و من ماندم و فكر مشغول كه اۍ بابا عجب كارۍ كردم نكند بنده خدا ديگر هيچ وقت سراغ چادر نرود؛ نكند از مشورت كردن با روحانۍ بيزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم اين فكرها كرده بود كه يادم افتاد به حرف امام خمينۍ عزيزكه فرمودند: «ما مامور به وظيفه هستيم نه مامور به نتيجه!» لذا با خداۍ خودم خيلۍ خودمانۍ گفتم : « خدايا من سعۍ كردم وظيفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضايت تو قرار گرفته باشد بقيه اش هم ،هر چه تو صلاح بدانۍ... » مدت حدود يكي دو ماه از جريان گذشت و من به كلۍ فراموش كرده بودم تا اينكه روزي يڪ خانم محجبه به اتاق من آمد سلام كرد گفت : «حاج اقا مۍ شناسۍ؟» من هم هرچه فكر كردم به ياد نياوردم براۍ همين گفتم: «بخشيد شما را نمۍ شناسم» گفت: «من همان دخترۍ هستم كه اسلحه به من دادۍ تا همراه خودم حمل كنم حالا هم كه مۍ بينيد مثل يك بچه ۍ خوب، سلاح چادر حمل مۍ كنم هرچند هنوز درست و حسابۍ چادرۍ نشده ام! ولۍ مادرم خيلۍ دعاتون كرده چونكه هر روز بخاطر چادر نپوشيدن من در خانه دعوا داشتيم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادرۍ هست و اهل مجالس مذهبۍ ولۍ من فرزند ناخلف شده بودم كه حالا به قول مادرم سر به راه شدم».. ...🌹👇🌹
🌴 #یازینب...
#ارسالی از دوستان گروه جهادی #شهید_علی_خلیلی 🌷🕊 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 #دختران_باید_اسلحه
! من هم كه حيرت زده شده بودم گفتم:« خوب برايم تعريف كنيدچه شد كه چادرۍ بودن را ادامه دادۍ؟» مكثۍ كرد شروع به گفتن جريان كرد:« راستش حاج آقا وقتۍ از اتاق شما رفتم خيلۍ درباره حرفهاۍ شما با ترديد فكر كردم ولۍ تصميم گرفتم امتحان كنم براۍ همين چند روزۍ وقت برگشتن از دانشگاه بطورۍ كه همكلاسۍ ها متوجه نشوند مخفيانه چادر مۍ پوشيدم ولۍ از وقتۍ كه چادر بر سر مۍ كنم ساعت ۱۰ و يا ۱۱ شب هم كه از دانشگاه بر مۍ گردم نه پسرۍ به من متلڪ مۍ گويد نه ماشين مزاحم بوق مۍ زند اصلا كسۍ تصور نمۍ كند كه من چادرۍ اهل خلاف باشم. راستش را بخواهيد بدانيد هيچ وقت فكر نمۍ كردم دخترهاۍ چادرۍ اين همه امنيت دارند! و اين همه خيالشان از بابت مزاحم هاۍ خيابانۍ راحت است. كم كم جريان چادر پوشيدن من را بچه هاۍ كلاس متوجه شدند الان هم مدتها است كه دائم با چادر رفت و امد مۍ كنم و از كسۍ هم خجالت نمۍ كشم البته فكر نكنيد حالا ديگر بسيجۍ شده ام، ولۍ قصد ندارم اسلحه ايۍ كه تازه كشفش كرده ام را به اين راحتۍ از دست بدهم. بعضۍ از دختراۍ كلاس متلڪ مۍ گويند ولۍ بيچاره هاخبر ندارند من چه گنجۍ يافته ام. البته جريان را براۍ يكۍ از بچه ها كه نقل كردم تمايل پيدا كرده براۍ فرار از دست مزاحم ها چادر بپوشد ولۍ خودش مۍ گويد خانواده اش اصلا اهل چادر و امثال چادرنيستند ولۍ فكر كنم تصميم دارد چادر بخرد» راستش را بخواهيد من ديگر حرفۍ براۍ گفتن نداشتم براۍ همين فقط به حرفهاۍ او توجه مي كردم دلم مۍ خواست زودتر از اتاق برود تا اشكهايم سرازیر شوند. وقتي از اتاق رفت تنها كارۍ كه توانستم انجام بدهم سجده شكر بود. ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم🌹🏴 سلام مولای من ! سلام بر بلندای رشادتت.. سلام بر زينب... سلام........... اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَباعَبْدِاللهِ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَابْنَ رَسُولِ اللهِ ، اَلسَّلاٰمُ عَلَيْكَ يَا بْنَ اَميرِالْمُؤْمِنين ، وَ ابْنَ سَيِّدِ الْوَصِيّينَ اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يَا بْنَ فاطِمَةَ سَيِّدَةِ نِسٰاءِ الْعٰالَمينَ ، اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا ثارَاللهِ وَابْنَ ثارِەِ ، وَالْوِتْرَ الْمَوْتُورَ، اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَباعَبْدِاللَّهِ وَ عَلَى الاَْرْواحِ الَّتى حَلَّتْ بِفِناَّئِکَ عَلَیْکَ مِنّى سَلامُ اللَّهِ اَبَداًما بَقیتُ وَ بَقِىَ اللَّیْلُ وَ النَّهار ُوَ لاجَعَلَهُ اللَّهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّى لِزِیارَتِکُمْ  اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْن وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ  🏴🌹اللهم صل علي محمد و ال محمد و عجل فرجهم🌹🏴 ..🇮🇷🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb2
🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷🕊 🕊🌷 🌷🕊 با عرض سلام و درود فراوان به محضر حضرت ولیعصر (عج) و با آرزوی سلامتی روز افزون برای مقام رهبری خداوند را شاکرم که در کشوری با دین ناب محمدی و اعتقادی راسخ به خداوند یکتا و روز معاد متولد شدم و با این تفکر و اعتقاد بزرگ‌شده‌ام و از خانواده‌ام تشکر می‌کنم که با شیر پاک و لقمه حلال مرا بزرگ کرده‌اند تا بتوانم سربازی خود را زیر پرچم ولایت و رهبری ادامه دهم و بتوانم تکه‌ای از دین که برگردنم هست را ادا کنم. سفارشم به خانواده این است که همچون خاری در چشم و گلوی دشمنان انقلاب و رهبری باشند. من می‌دانم داغ عزیز سخت است ولی برای من سخت‌تر این است که یک‌بار دیگر حرم آل الله هجمه نااهلان شود و من زنده باشم و این مصیبت را با چشم ببینم. ما جوانان شیعه اعتقادمان بر این جمله است که می‌گوییم (کلنا عباسک یا زینب) پس باید به آن عمل کنیم و دشمنان باید بدانند این یک شعار نیست بلکه اعتقادی راسخ در خون و جان ما جوانان شیعه و بخصوص مردم ایران است. پدر و مادر عزیز و گرامی، خواهران و برادران خوبم شما افتخار و الگوی من بوده‌اید و هستید و اگر حسنی در من است از وجود شما سرچشمه گرفته است. همسر مهربان و دلسوزم متشکرم که باعث دلگرمی و استواریم در هدفم بوده‌ای امیدوارم که همچون گذشته در برابر مشکلات و کوتاهی‌های روزگار استوار بوده و بتوانیم بچه‌هایمان را انقلابی و ولایتی بزرگ کنیم که باعث افتخار خود و من شود و درنهایت پدر و مادر و برادران و خواهران عزیزم، همسر و فرزندان خود را اولاً به خداوند متعال و سپس به شما می‌سپارم. و من الله توفیق ۹۵/۲/۵ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌴 #یازینب...
#کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊
🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل چهارم ..( قسمت ۱ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 کمی توی همدان گشتیم تا عکس ها آماده شد. پدر صمد عکس ها را گرفت و به من داد. خیلی زشت و بد افتاده بودم. به پدرم نگاه کردم و گفتم: حاج آقا یعنی من این شکلی ام ؟ پدرم اخم کرد و گفت: آقا چرا این طور عکس گرفتی. دختر من که این شکلی نیست. عکاس چیزی نگفت. او داشت پولش را می شمرد؛ اما پدر صمد گفت: خیلی هم قشنگ و خوب است عروس من هیچ عیبی ندارد. عکس ها را توی کیفم گذاشتم و راه افتادیم طرح خانه دوست پدر صمد. شب را آنجا خوابیدیم. صبح زود پدرم رفت و شناسنامه ام را عکس دار کرد و آمد دنبال ما تا برویم محضر. شناسنامه هایمان را گرفت و مبلغ مهریه را از پدرم پرسید و بعد گفت: خانم قدم خیر محمدی کنعان! وکیلم شما را با یک جلد کلام الله مجید و مبلغ ده هزار تومان پول به عقد آقای... بقیه جمله عاقد را نشنیدم. دلم شور می زد. به پدرم نگاه کردم. لبخندی روی لب هایش نشسته بود. سرش را چند بار به علامت تایید تکان داد. گفتم: با اجازه پدرم، بله. محضر دار دفتر بزرگی را جلوی من و صمد گذاشت تاامضا کنیم. من که مدرسه نرفته بودم و سواد نداشتم به جای امضا جاهایی را که محضردار نشانم می داد، اگنشت می زدم اما صمد امضا می کرد. از محضر که بیرون آمدیم حال دیگری داشتم حس می کردم و چیزی و کسی دارد من را از پدرم جدا می کند. به همین خاطر تمام مدت بغض کرده بودم و کنار پدرم ایستاده بودم و یک لحظه از او جدا نمی شدم. ظهر بود و موقع ناهار. به قهوه خانه ای رفتیم و پدر صمد سفارش دیزی داد. من و پدرم کنار هم نشستیم. صمد طوری که کسی متوجه نشود اشاره کرد بروم پیش او بنشینم. خودم را به آن راه زدم که یعنی نفهمیدم. صمد روی پایش بند نبود. مدام از این طرف به آن طرف می رفت و می آمد کنار میز می ایستاد و می گفت: چیزی کم و کسر ندارید. عاقبت پدرش از دستش عصبانی شد و گفت: چرا بیا بنشین. تو را کم داریم. دیزی های را که آوردند مانده بدوم چطور پیش صمد و پدرش غذا بخورم. از طرفی هم خیلی گرسنه بودم. چاره ای نداشتم. وقتی همه مشغول غذا خوردن شدند، چادرم را روی صورتم کشیدم و بدون اینکه سرم را بالا بگیرم غذا را تا آخر خوردم. آبگوشت خوشمزه ای بود. بعد از ناهار سوار مینی بوس شدیم تا به روستا برگردیم. صمد به من اشاره کرد بروم کنارش بنشینم. آهسته به پدرم گفتم: حاج آقا من می خواهم پیش شما بنشینم. رفتم کنار پنجره نشستم. پدرم هم کنارم نشست. می دانستم صمد از دستم ناراحت شده به همین خاطر تا به روستا برسیم، یک بار هم برنگشتم به او، که هم ردیف ما نشسته بود، گناه کنم. به قایش که رسیدیم ف همه منتظرمان بودند. خواهرها، زن برادرها و فامیل به خانه ما آمده بودند. تا من را دیدند، به طرفم دوید. تبریک می گفتند و دیده بوسی می کردند. صمد و پدرش تا جلوی در خانه با ما آمدند. از آنجا خداحافظی کردند و رفتند. با رفتن صمد تازه فهمیدم در این یک روزی که با هم بودیم چقدر به او دل بسته ام. دوست داشتم بود و کنارم می ماند. تا شب چشمم به در بود. منتظر بودم تا هر لحظه در باز شود و او به خانه ما بیاید، اما نیامد. فردا صبح موقع خوردن صبحانه، حس بدی داشتم. از پدرم خجالت می کشیدم. منی که از بچگی روی پای او یا کنار او نشسته و صبحانه خورده بودم، حالا حس می کردم فاصله ای عمیق بین من و ایجاد شده است. پدرم توی فکر بود، سرش را پایین انداخته و بدون اینکه چیزی بگوید، مشغول خوردن صبحانه اش بود. کمی بعد از پدرم خانه بیرون رفت. هنوز چند دقیقه ای نگذشته بود که صدای مادرم را شنیدم. از توی حیاط صدایم می کرد: قدم بیا! آقا صمد آمده . ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6
🌺شهید روح الله قربانی یکی از هم‌دوره‌‌ای های ما بود که من برای تشییعش رفته بودم. 🌺تو مراسم کنار عباس بودم،با گریه گفتم دیدی چه زود عاقبت بخیر شد؟😭 🌺انگار می‌دانست کارش به شهادت می کشد، آرام گفت: «مهدی جان! نترس، نگران نباش، ان شاء الله ما هم بهش میرسیم.» 🍀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آدم‌خواران جهادی اردوغان که به جمهوری باکو اعزام شده‌ بودند، در چند متری مرز ایران با انگشت ایران را نشان می‌دهند! صدا از سنگ درآمد اما از قبیله‌گرایان و غلامان حلقه به گوش اردوغان و علیف در داخل ایران صدا درنیامد که هیچ، خوشحال هم هستند! خیانت اردوغان و علی‌اف رو تحویل بگیرید! مخالفت ما با ج. آذربایجان دقیقا همین نقطه‌ست ...🌸🍃 ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🌴 #یازینب...
آدم‌خواران جهادی اردوغان که به جمهوری باکو اعزام شده‌ بودند، در چند متری مرز ایران با انگشت ایران را
با وارد کردن سگ های ولگرد (تروریست‌ها) از سوریه به جمهوری آذربایجان، توسط دولت ترکیه چند روزی است،فیلمی در حال دست به دست شدن است که تروریست ها می‌گویند بعداز ارمنستان نوبت ایران است. اون دست رو از بازو قطع خواهیم کرد، هیچ رحمی وجود نخواهد داشت.🇮🇷 ... ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6 ‌ ---~~ 🌴 ...🌴~~---
🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 🏴🌹(شهدای کربلا)🌹 بر اساس برخی از منابع کهن، یکی از شهدای کربلا در روز عاشورا فردی به نام قارب الدیلمی، الدئلی است که در دفاع از امام حسین به شهادت رسید. از این شهید والا مقام اطلاعات زیادی در منابع معتبر وجود ندارد، اما در برخی از کتاب‌های متأخر نام او قارب بن عبدالله بن اریقط(اریقد) بیان شده است و نیز گفته شد که مادر او «فکیهة»، کنیز امام حسین بود و در خانه‌ی همسر(رباب بنت امرء القیس) آن‌حضرت، خدمت می‌کرد. قارب همراه امام از مدینه به مکه و سپس به کربلا آمد و در نخستین حمله‏‌اى که صبح روز عاشورا به سمت خیمه‌های امام صورت گرفت، به فیض شهادت نایل شد. در زیارت‌نامه شهداء این‌گونه از او تجلیل شده است: «السَّلَامُ عَلَى قَارَبٍ‏ مَوْلَى‏ الْحُسَیْنِ‏ بْنِ عَلِیٍّ» ...🌹🏴 _••🏴🌹 ...🌹🏴••_ ..🥀 ....🥀 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 @Yazinb6