eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
🌴 #یازینب...
دوم خرداد سالروز شهادت فرمانـده دلاور سپاه همدان جانشین لشکر۲۷ محمدرسول‌الله ﷺ عملیات بیت‌ المقد
---~~~🌴 🍃🌺🍃 🌴~~~--- 👇👇 .ﺍﻭ ﺩﺭ ﺭﺍﻩ ﺍﻧﺪﺍﺯﯼ ﻧﺨﺴﺘﯿﻦ ﺭﺍﻫﭙﯿﻤﺎﯾﯽ ﻭﺳﯿﻊ ﻣﺮﺩﻣﯽ ﺩﺭ ﺍﺻﻔﻬﺎﻥ، ﻧﻘﺶ ﻓﻌﺎﻝ ﻭ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﮔﺮﯼ ﺍﯾﻔﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻫﻤﭽﻨﯿﻦ ﺩﺭ ﻣﻨﺰﻝ ﺁﯾﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﺩﻣﯽ ﺍﺯ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻫﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﻣﻬﻢ ﺑﻪ ﺷﻤﺎﺭ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ . ﺩﺭ ﺭﻭﺯﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻭﺯﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ ، ﺩﺭ ﺗﻬﺮﺍﻥ ﺣﻀﻮﺭﯼ ﭼﺸﻤﮕﯿﺮ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ ﻭ ﺩﻭﺷﺎﺩﻭﺵ ﻣﺮﺩﻡ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺩﺭ ﺗﺴﺨﯿﺮ ﭘﺎﺩﮔﺎﻧﻬﺎ ﺷﺮﮐﺖ ﻣﯽ ﺟﻮﯾﺪ . ﺷﻬﺒﺎﺯﯼ ﺑﺎ ﺷﻮﺭ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﮐﻪ ﺩﺍﺷﺖ، ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺤﻘﻖ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ ، ﭼﻨﺪ ﺭﻭﺯﯼ ﺩﺭ ﮐﻤﯿﺘﻪ ﺍﺳﻠﺤﻪ ﺑﺪﺳﺖ ﻣﯽ ﮔﯿﺮﺩ ﻭ ﺑﻪ ﺣﺮﺍﺳﺖ ﺍﺯ ﺩﺳﺘﺎﻭﺭﺩﻫﺎﯼ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ . ﺩﺭ ﺍﺳﻔﻨﺪ ﻣﺎﻩ ۱۳۵۷ ، ﺑﻪ ﻧﻬﺎﺩ ﻧﻮﭘﺎﯼ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺍﺳﻼﻣﯽ ﭘﯿﻮﺳﺘﻪ ﻭ ﺑﻪ ﻋﻀﻮﯾﺖ ﺭﺳﻤﯽ ﺍﯾﻦ ﻧﻬﺎﺩ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﻭ ﻣﻘﺪﺱ ﺟﻮﺷﯿﺪﻩ ﺍﺯ ﺑﻄﻦ ﻣﺮﺩﻡ ﺩﺭ ﻣﯽ ﺁﯾﺪ ﻭ ﺩﺭ ﭘﺎﺩﮔﺎﻥ ﺳﻌﺪ ﺁﺑﺎﺩ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺍﻭ ﺗﻼﺵ ﺯﯾﺎﺩﯼ ﺩﺭ ﺟﻬﺖ ﺗﻘﻮﯾﺖ ﺗﺸﮑﯿﻼﺕ ﺳﭙﺎﻩ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ، ﺑﻄﻮﺭﯼ ﮐﻪ ﮐﻤﺘﺮ ﺑﻪ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﯿﺸﺘﺮ ﻭﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺳﭙﺎﻩ ، ﺑﻪ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﻬﺎﯼ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﻣﺼﺮﻭﻑ ﻣﯽ ﺩﺍﺭﺩ . ﺍﻣﺎ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻧﻔﻮﺫ ﮔﺮﻭﻫﮑﻬﺎﯼ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ﺩﺭ ﻣﺤﯿﻂ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ، ﺍﻭ ﺑﻪ ﻃﻮﺭ ﺟﺪ ، ﻋﻤﺪﻩ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﺶ ﺭﺍ ﻣﻌﻄﻮﻑ ﺑﻪ ﺁﻧﺠﺎ ﻧﻤﻮﺩﻩ ﻭ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﻭ ﻣﺒﺎﺭﺯﻩ ﺑﺎ ﻋﻨﺎﺻﺮ ﻣﻨﺤﺮﻑ ﻭ ﺿﺪ ﺍﻧﻘﻼﺏ ، ﺟﺒﻬﻪ ﺟﺪﯾﺪﯼ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺍﯾﺠﺎﺩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﻣﺤﻤﻮﺩ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺩﺭﺍﯾﺖ ﻭ ﺑﯿﻨﺶ ﻣﮑﺘﺒﯽ ، ﭘﯽ ﺑﻪ ﻣﺎﻫﯿﺖ ﻧﻔﺎﻕ ﺳﺎﺯﻣﺎﻥ ﻣﻨﺎﻓﻘﯿﻦ ﺑﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ ، ﺗﻼﺵ ﻭ ﮐﻮﺷﺶ ﻓﺮﺍﻭﺍﻧﯽ ﺩﺭ ﺩﺍﻧﺸﮕﺎﻩ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﻓﺸﺎﯼ ﭼﻬﺮﻩ ﻧﻔﺎﻕ ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻭﻫﮏ ﺻﻮﺭﺕ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﻪ ﯾﺎﺭﯼ ﺩﻭﺳﺘﺎﻥ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺍﺵ ، ﺍﯾﻦ ﮔﺮﻭﻫﮏ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﺷﻮﻣﺶ ، ﻣﺎﯾﻮﺱ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ . ﺩﺭ ﺳﺎﻝ ۱۳۵۹ ، ﺑﺮﺍﯼ ﺳﺎﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﻭ ﺳﺎﺯﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﺷﻬﺮ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﺑﻪ ﺍﯾﻦ ﺷﻬﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﺑﺎ ﻋﺰﻣﯽ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﻓﻌﺎﻟﯿﺘﯽ ﮔﺴﺘﺮﺩﻩ ، ﺍﯾﻦ ﺍﻣﺮ ﻣﻬﻢ ﺭﺍ ﺗﺤﻘﻖ ﻣﯽ ﺑﺨﺸﺪ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﭼﻨﺪﯼ ﻧﯿﺰ ﺑﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﭙﺎﻩ ﭘﺎﺳﺪﺍﺭﺍﻥ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﻣﻨﺼﻮﺏ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ . ﺍﻭ ﺑﻪ ﻋﻨﻮﺍﻥ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺩﻟﺴﻮﺯ ﻭ ﻓﺪﺍﮐﺎﺭ ﻭ ﺩﺭ ﻋﯿﻦ ﺣﺎﻝ ﻗﺎﻃﻊ ﻭ ﻣﻨﻀﺒﻂ ، ﺑﻪ ﺭﺗﻖ ﻭ ﻓﺘﻖ ﻭ ﺳﺎﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺳﭙﺎﻩ ﻫﻤﺪﺍﻥ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩﻭ ﺩﺭ ﺟﺬﺏ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﻣﺘﻌﻬﺪ ﻭ ﺍﻧﻘﻼﺑﯽ ﺑﻪ ﺳﭙﺎﻩ ، ﺩﻗﺖ ﻋﻤﻞ ﺑﻪ ﺧﺮﺝ ﻣﯽ ﺩﻫﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺳﭙﺮﺩﻥ ﻣﺴﺌﻮﻭﻟﯿﺖ ﺑﻪ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺷﺎﯾﺴﺘﻪ ، ﮐﯿﻔﯿﺖ ﺁﻧﺮﺍ ﺑﺎﻻ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ . ﺷﻬﺒﺎﺯﯼ ، ﻫﻤﺰﻣﺎﻥ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺟﻨﮓ ﺗﺤﻤﯿﻠﯽ ، ﺭﺍﻫﯽ ﺟﺒﻬﻪ ﻣﯽ ﺷﻮﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺻﺤﻨﻪ ﻫﺎﯼ ﻣﺨﺘﻠﻒ ﮐﺎﺭﺯﺍﺭ ، ﺣﻀﻮﺭﯼ ﻋﺎﺷﻘﺎﻧﻪ ﻭ ﻓﻌﺎﻝ ﻣﯽ ﯾﺎﺑﺪ . ﻭﯼ ﺍﺑﺘﺪﺍ ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﻫﺎﯼ ﻏﺮﺏ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ ﻭ ﭘﺲ ﺍﺯ ﺗﺤﮑﯿﻢ ﻭ ﺗﺜﺒﯿﺖ ﻣﻮﺍﺿﻊ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ ﺍﺳﻼﻡ ﺩﺭ ﺁﻧﺠﺎ ، ﺑﻪ ﺟﺒﻬﻪ ﺟﻨﻮﺏ ﻋﺰﯾﻤﺖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﻫﯿﭻ ﺗﻼﺷﯽ ﺩﺭ ﻣﻘﺎﺑﻠﻪ ﺑﺎ ﺩﺷﻤﻦ ﺩﺭﯾﻎ ﻧﻤﯽ ﻭﺭﺯﺩ ﻭ ﮐﺎﺭﺁﻣﺪﯼ ﻭ ﻟﯿﺎﻗﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﺩﺭ ﺑﻌﺪ ﻧﻈﺎﻣﯽ ﺑﻪ ﻇﻬﻮﺭ ﻣﯽ ﺭﺳﺎﻧﺪ . ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﺁﻏﺎﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻤﺒﯿﻦ ، ﺑﻪ ﻣﺴﺌﻮﻭﻟﯿﺖ ﻣﻌﺎﻭﻧﺖ ﺗﯿﭗ ۲۷ ﻣﺤﻤﺪ ﺭﺳﻮﻝ ﺍﻟﻠﻪ (ﺹ ) ﺑﺮﮔﺰﯾﺪﻩ ﺷﺪﻩ ﻭ ﺑﻪ ﻫﺪﺍﯾﺖ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺗﺤﺖ ﺍﻣﺮ ﺗﯿﭗ ﻣﯽ ﭘﺮﺩﺍﺯﺩ ﻭ ﺩﺭ ﺗﺤﻘﻖ ﺍﻫﺪﺍﻑ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻭ ﻣﻨﻬﺪﻡ ﮐﺮﺩﻥ ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺩﺷﻤﻦ، ﻧﻘﺶ ﻭ ﺳﻬﻢ ﺑﺴﺰﺍﯾﯽ ﺍﯾﻔﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﻣﺤﻤﻮﺩ ﭘﺲ ﺍﺯ ﻓﺮﺍﻍ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻤﺒﯿﻦ ﺗﯿﭗ ۲۷ ﺭﺍ ﺑﺮﺍﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺗﯽ ﻭﺳﯿﻊ ﻭ ﺑﺰﺭﮔﺘﺮ ﺗﺠﻬﯿﺰ ﻭ ﺁﻣﺎﺩﻩ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﺍﻭ ﺑﺮﺍﯼ ﺍﺟﺮﺍﯼ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ، ﻧﯿﺮﻭﻫﺎﯼ ﺯﺑﺪﻩ ﺗﯿﭗ ﺭﺍ ﺭﺍﻫﯽ ﻣﺤﻮﺭ ﺍﻫﻮﺍﺯ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﮐﺮﺩﻩ ﻭ ﺑﺎ ﺷﺮﻭﻉ ﺭﻣﺰ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ، ﺑﻪ ﺧﻄﻮﻁ ﺩﺷﻤﻦ ﯾﻮﺭﺵ ﻣﯽ ﺑﺮﺩ. ﺷﻬﺒﺎﺯﯼ، ﺩﺭ ﺍﯾﻦ ﺣﻤﻠﻪ ﻧﯿﺰ ﻫﻤﭽﻮﻥ ﻓﺘﺢ ﺍﻟﻤﺒﯿﻦ، ﭘﺮ ﺷﻮﺭ ﻭ ﺑﺎ ﺭﺷﺎﺩﺕ، ﺩﺭ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﯽ ﺭﺯﻣﻨﺪﮔﺎﻥ، ﺣﻤﺎﺳﻪ ﺍﯼ ﻣﺎﻧﺪﮔﺎﺭ ﺧﻠﻖ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ ﻭ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍ ﺗﺎ ﺩﺭﻭﺍﺯﻩ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﺑﻪ ﺁﺳﻤﺎﻥ ﻋﺸﻖ ﻭ ﺳﺮﺯﻣﯿﻦ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻋﺮﻭﺝ ﻣﯽ ﮐﻨﺪ. ﭘﯿﺶ ﺍﺯ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ، ﺍﺯ ﺣﺎﻟﺖ ﻭ ﺳﮑﻨﺎﺗﺶ ﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﺍﻭ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺣﻀﺮﺕ ﺩﻭﺳﺖ ﺑﺮﺍﺕ ﻋﺸﻖ ﺭﺍ ﺩﺭﯾﺎﻓﺖ ﮐﺮﺩﻩ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻣﺸﺨﺺ ﺑﻮﺩ ﮐﻪ ﭼﻬﺮﻩ ﺍﺵ ﺁﺳﻤﺎﻧﯽ ﺍﺳﺖ . ﺷﻬﯿﺪ ﺷﻬﺒﺎﺯﯼ ﺭﻭﺯ ﺩﻭﻡ ﺧﺮﺩﺍﺩ ﻣﺎﻩ ۱۳۶۱، ﺩﺭ ﺁﺳﺘﺎﻧﻪ ﻓﺘﺢ ﺧﺮﻣﺸﻬﺮ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﯿﺎﺕ ﺑﯿﺖ ﺍﻟﻤﻘﺪﺱ، ﺑﺮ ﺍﺛﺮ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﺗﺮﮐﺶ ﺧﻤﭙﺎﺭﻩ، ﺑﻪ ﻓﻮﺯ ﻋﻈﻤﺎﯼ ﺷﻬﺎﺩﺕ ﻧﺎﯾﻞ ﺁﻣﺪ🌷 هدیه به روح شهداء و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات 🍃🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم 🌷🍃 ----~~~ 🌴 🍃🌺🍃🌴~~~--- ... @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب🌹🍃 #قسمت_اول 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 چشمم از پنجره به حیاط مدرسه افتاد... آس
...🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 قطره های خون روی فرش جلوی آشپزخانه ته دلم را خالی کرد. دویدم سمت راه رو... توان حرف زدن نداشتم... نشستم زمین و جیغ زدم ... زندایی فاطمه سراسیمه از پله ها بالا آمد... کنارم نشست و صورتم را بین دست هایش گرفت... چی شده؟ منو نگاه کن...ریحانه؟ ...زندایی خون... ناله میکردم و زجه میزدم! _ریحانه نصف جون شدم...بگو چیشده؟ زبانم بند آمده بود.دست زندایی را گرفتم و بردمش کنار فرشی که قطره های خون روی آن بود... زندایی که تازه متوجه ماجرا شده بود ،دستم را گرفت و مرا روی مبل نشاند... رنگ به رخسار نداشتم و دست و پایم به لرزه افتاده بود... بگیر این آب قند رو بخور تا حالت جا بیاد و جریان رو برات تعریف کنم... کمی از آب قند خوردم ،حالم بهتر شد... خواهش میکنم بگو...بابا طوریش شده؟ چیز خاصی نیست نگران نباش...فقط... فقط چی زندایی؟ بگو! طبق معمول از جاش بلند شد و نتونست خودش رو کنترل کنه و افتاد،سرش خورد به لبه ی پله آشپزخونه و شکست... ؟تو رو خدا زندایی راستشو بگو ...چه بلایی سر بابا اومده؟😭 سیل اشک هایم گونه ام را خیس کرده بود... من دومین و آخرین دختر بابا بودم... به قول خودش ته تقاری شیطون و تخس بابا... عجیب دلبسته بابا بودم... حتی تحمل نداشتم یک خار به پای بابا برود... اما حالا چه میشنیدم ؟! بابای من سرش شکسته؟😭 دارد...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
از دوستان گروه جهادی 🌷🕊 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 ! قبل از نقل خاطره بگويم كه بعضۍ از كلاسهاي دانشگاه ما تا ساعت ۱۰ شب ادامه دارد و اين باعث مشكل براے خيلے از دختران شده است! ساعت حدود ۵ عصر بود و من مشغول نوشتن يڪ طرح براۍ باشگاه پژوهشۍ در كميته‌ۍ فرهنگۍ بودم كاملا تمركز گرفته بودم كه ناگهان يك دختر خانمۍ مانتوۍ با ظاهرۍ بسيار نامناسب وارد اتاق من شد و سلام كرد! جواب سلامش كه دادم بدون مقدمه گفت : «حاج اقا ببخشيد مۍ توانم به شما اعتماد كنم؟ بچه ها مۍ گويند راز كسۍ را فاش نمۍ كنيد !» من هم بگونه اۍ كه خيالش را راحت كنم محكم گفتم : «مطمئن باش من در موضع مشورت به هيچ كس خيانت نمۍ كنم.» همين كه خيالش راحت شد چند لحظه اۍ سكوت كرد و بعد با احتياط گفت:... ...👇🌹👇
🌴 #یازینب...
#ارسالی از دوستان گروه جهادی #شهید_علی_خلیلی 🌷🕊 🏴🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🏴 #دختران_باید_اسلحه
! حاج اقا من يڪ سؤال شرعۍ دارم آيا دختران مۍ توانند براۍ امنيت خود اسلحه همراه خودشان داشته باشند؟» شما بودۍ چۍ مۍ گفتۍ؟ من كه از تعجب نمي دانستم چه بگويم تمركز گرفتم و با تامل گفتم : «منظورت را واضح تر بگو» آن دختر خانم كه يڪ ديگر جرات حرف زدن پيدا كرد بود گفت: «حاج اقا راستش را بخواهيد من هر روز يك اسلحه رزمۍ امثال چاقو و... با خودم دارم ولۍ مۍ خواهم يك كلت كمرۍ تهيه كنم!» توۍ اين دانشگاه ما چيزهايۍ آدم مۍ بيند كه در هيچ جاۍ دنيا نمونه ندارد! گفتم : «آخه چرا؟» گفت : «حاج اقا من بعضۍ وقتها كه تا ساعت ۹ يا ۱۰ شب كلاس دارم وقتي به منزل برگردم نزديڪ ساعت ۱۱ شب مۍ شود براۍ همين وقتۍ از دانشگاه به طرف خانه مۍ روم در پياده رو كه پسرها اذيت مۍ كنند و متلڪ مۍ گويند وقتۍ منتظر تاكسۍ مۍ شوم ماشين ها مدل بالابوق مۍ زنند و اذيت مۍ كنند! حاج اقا بخدا شايد وضع ظاهريم به نظر شما بدباشد ولۍ من اهل خلاف و رابطه هاۍ نامشروع نيستم من فقط دلم مۍ خواهد خوش تيپ باشم !» من هم بدون مكث گفتم : «خوب از نظر دين هيچ طورۍ نيست شما اسلحه دفاعۍ داشته باشيد اصلا همه دختران براۍ دفاع از خود بايد نوعۍ اسلحه حمل نمايند ولۍ نه هر سلاحۍ يڪ نوع سلاح است كه خيلۍ هم قدرت تخريب و دفاعۍ بالايۍ دارد» بنده‌ۍ خدا كه منتظر موضع مخالف من بود با اين حرفهاۍ من داشت شاخ در مۍ اورد براۍ همين خيلۍ زود گفت: «چۍ؟ چه؟ چه اسلحه ايۍ مجاز است؟ اسمش چيه ؟» من كه ديدم بدجوري عجله دارد گفتم :«اگر بگويم قول مۍ دهۍ يڪ هفته استفاده كنۍ اگر جواب نداد ديگر استفاده نكنۍ» بنده خدا خيلي هیجان زده شده بود گفت: «قول مۍ دم قول مۍ دم... قول مردونه!» ..👇🌹👇
🌴 #یازینب...
#دختران_باید_اسلحه_حمل_کنند! حاج اقا من يڪ سؤال شرعۍ دارم آيا دختران مۍ توانند براۍ امنيت خود اسلحه
! گفتم : «اسم آن سلاح بۍ خطر و بسيار كار آمد چادر است! شما يڪ هفته استفاده كنيد ببينيد اگر كسۍ مزاحم شما شد ديگر هيچ وقت به طرفش نرويد!» با تعجب مثل كسي كه ناگهان همه انرژۍ او كاهش پيدا كرده باشد گفت: «چادر! اخه چادر...» گفتم :«ديگه اخه ندارد يڪ هفته هم هيچ اتفاقۍ نمۍ افتد» با حالت نيمه نااميدۍ تشكر كرد و رفت. و من ماندم و فكر مشغول كه اۍ بابا عجب كارۍ كردم نكند بنده خدا ديگر هيچ وقت سراغ چادر نرود؛ نكند از مشورت كردن با روحانۍ بيزار شود. حضرت وجدان من را سرگرم اين فكرها كرده بود كه يادم افتاد به حرف امام خمينۍ عزيزكه فرمودند: «ما مامور به وظيفه هستيم نه مامور به نتيجه!» لذا با خداۍ خودم خيلۍ خودمانۍ گفتم : « خدايا من سعۍ كردم وظيفه ام را انجام دهم انشالله مورد رضايت تو قرار گرفته باشد بقيه اش هم ،هر چه تو صلاح بدانۍ... » مدت حدود يكي دو ماه از جريان گذشت و من به كلۍ فراموش كرده بودم تا اينكه روزي يڪ خانم محجبه به اتاق من آمد سلام كرد گفت : «حاج اقا مۍ شناسۍ؟» من هم هرچه فكر كردم به ياد نياوردم براۍ همين گفتم: «بخشيد شما را نمۍ شناسم» گفت: «من همان دخترۍ هستم كه اسلحه به من دادۍ تا همراه خودم حمل كنم حالا هم كه مۍ بينيد مثل يك بچه ۍ خوب، سلاح چادر حمل مۍ كنم هرچند هنوز درست و حسابۍ چادرۍ نشده ام! ولۍ مادرم خيلۍ دعاتون كرده چونكه هر روز بخاطر چادر نپوشيدن من در خانه دعوا داشتيم .راستش حاج اقا خانواده ما مخصوصا مادرم چادرۍ هست و اهل مجالس مذهبۍ ولۍ من فرزند ناخلف شده بودم كه حالا به قول مادرم سر به راه شدم».. ...🌹👇🌹
🌷🕊بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 🌷🕊🌷🕊 طاقانک یکی از شهرهای استان چهار محال و بختیاری و در بخش مرکزی شهرستان «شهرکرد»واقع است. دهم بهمن ۱۳۹۱ ،این افتخار را کسب کرد که یکی از جوانان برومندش، در جریان دفاع از حرم حضرت زینب در سوریه، شربت شهادت بنوشد. شهید علی عسگری متولد ۱۳۶۲ بود و امروز افتخار شهر خود و ستاره ای درخشان در آسمان مظلومیت تشیع است. روی سنگ مزار این شهید بزرگوار جمله ای حک شده که نقل قولی از زبان خود اوست. «امیدوارم حضرت زینب مرا به عنوان پاسدار حرم مبارکش و مدافع شیعیان مظلومش پذیرفته باشد». در ادامه گفتگویی با برادر این شهید را می خوانید: ایشان بسیجی داوطلبی بود که علیرغم تمام موانعی که در این راه داشت، تمام این موانع را دور زد و از درآمد خودش که یک درآمد معمولی و کارگری بود، تمام هزینه ها را پرداخت کرد و به جبهه سوریه اعزام شد تا اینکه به شهادت رسید. ایشان به عنوان بسیجی داوطلب به سوریه رفتند و با نیروهای مدافع حرم تشکیل یک گردان دادند. 👇👇 _دارد