eitaa logo
🌴 #یازینب...
2.4هزار دنبال‌کننده
18.1هزار عکس
8.1هزار ویدیو
27 فایل
@Yazinb69armaghan ما سینه زدیم،بی‌صدا باریدند از هر چه که دم زدیم،آنها دیدند مامدعیان صف اول بودیم ازآخر مجلس شهدارا چیدند این زمان زنده نگه داشتن یادشهداکمتر ازشهادت نیست #یازینب‌.. جهت تبادل🌹👇🌹 @ahmadmakiyan14 تبادل بالای ۲k🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
عجب !!!!! در را بسته و مهمان دعوت کرده ایم؟؟؟ دعا برای ظهور ، دعوت امام زمان (عج) است و گناه ؛ در بستن به روی امام 👈 اول باید در را باز کرد سپس مهمان دعوت کرد 👉 ترک گناه ، اخلاص در دعوت است و گرنه دعا لقلقه زبان و تعارف است..... التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
💫الهی در این ❄️شب سرد زمستانی 💫زندگی دوستانم را سبز ❄️تنور دلشان را گرم 💫فانوس دلشان را روشن ❄️لحظه هایشان را بدون غم 💫و چرخ روزگار را ❄️به کامشان بچرخان 💫شبتون زیباتون خوش 💫
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۷_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان خوزستان، شهرستان آبادان) (۱۳۳۴ ه.ش) شهید رمضان علی خدایی🌷 (استان اصفهان، شهرستان تیران وکرون، روستای علی آباد کرون) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید رضا رضائیان شریف‌آبادی🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید یدالله فریدونی 🌷 (استان اصفهان، روستای ونداده) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید امیرحسین قنبریان🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۴۶ ه.ش) شهید نصرت‌الله حاتمی شیروانی‌فرد 🌷 (استان ایلام، شهرستان ایلام) (۱۳۴۷ ه.ش) شهید سیدرضا قائم مقامی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۰ ه.ش) شهید آیت‌الله حسین غفاری 🌷 به دست ماموران ستم شاهی پهلوی (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۳ ه.ش) شهید بهمن عبدالعلی‌پور🌷 (استان آذربایجان غربی، شهرستان ارومیه) (۱۳۵۵ ه.ش) 💐 (۱۳۵۷ ه.ش) شهید ابراهیم یزدانی اسکی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید سیدمحمدحسن سعادت🌷 (استان اصفهان، شهرستان خور، روستای بازیاب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید حسن پاک یاری🌷 (استان فارس، شهرستان شیراز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید سیدمهدی فاضل‌الحسین🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علی اصبغی🌷 (استان بوشهر، شهرستان دشتستان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید روح‌الله میرزاپور🌷 (استان مازندران، شهرستان نکا) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمد چاحوضی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند، روستای چاحوض) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید ابوالقاسم عابدینی🌷 (استان تهران، شهرستان دماوند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید محمد چاحوضی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید عبدالجواد نوری🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان سبزوار) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید یدالله رحمتی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید قدرت‌الله دهقان🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین) (۱۳۶۲ ه.ش) شهید هدایت نورمحمدی🌷 (استان مازندران، شهرستان نوشهر) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید حسین حیدری مبارکه🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید عزیزالله ناطقی ثابت🌷 (استان گیلان، شهرستان رشت) (۱۳۶۴ ه.ش) شهید جمشید دانایی‌فر🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زابل) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید ابراهیم اسپکی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۶ ه.ش) آتش نشان شهید محمد آقایی🌷 (۱۳۶۸ ه.ش) شهید سیف‌الله شفیعی🌷 (استان ایلام، شهرستان ایوان، روستای خرابانان سفلی) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید علی احمد علی همت🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدن، روستای نهر خلج) (۱۳۸۲ ه.ش) آزاده و جانباز شهید سیدهادی هاشمی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۹۴ ه.ش) جانباز شهید علی‌اکبر پاکنهاد🌷 (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۹۵ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
شـب، کم کم در پس پرده زرین صبـح پنهـان شده است آفتـاب، زیبـائی‌اش را بہ چشـم‌های بیدار شادباش می‌گوید صبـح، در نهـایت طـراوت و تـازگی قد می‌کشـد! نفـس بکش! یک روز دیگـر بیـداری‌ات را شـاڪر بـاش! پنجره‌های خوشبختی بہ رویت باز است شاخه‌های روزی، پُر از سیب‌های سرخ و بہ تمنا نشسته‌اند تلاش دستـان ساعی تـو را باز هم تقـویم ورق خورد و یک روز دیگـر پیش روی تـو گستـرده شد یعنی یک روز بہ عمـرت اضافه شد خـدا، کریمانه و در نهـایت سخاوت سفـره نعمـت‌هایش را گشـوده و بہ تماشـا نشستـه است تلاش دستان تـو را برای کسب روزی این دقایـق را دریاب! گام هایت را استوار بر زمیـن بگذار و در شـروع قـدم‌هایت خنکای یـاد خـدا را در روح و جانـت جاری کن! شـروع هفتـه‌تـون پـر از آرامـش و شـادی و سرشار از خیـر و برڪت ─┅─═इई 🌸🌺🌸ईइ═─┅─  🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
....🌷🕊 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین🌷 ....🌷🕊 آرام آرام قاصدکهای رسیده از سفری دور ، همراه نسیمی مهربان به دشت آلاله ها می رسند . هر قاصدک بر گلبن لاله ای می نشیند تا خستگی و رنج این سفر دور و دراز را برای لاله اش بازگو کند . فرشتگان به ضیافت این دشت می آیند و بالهایشان را فرش راه قاصدکها می کنند. اما! کمی آنطرف تر، دل خستگانی که به پهنای دل آسمان گریسته اند تابوتهایی خالی را بر دوش خود حمل می کنند با اینکه تابوت خالیست اما سنگینی عجیبی را بر پشتشان احساس می کنند صاحبان آن تابوتها همان قاصدکها هستند که سبکبار! به سمت مقصد خویش پرواز کرده اند اما چرا آنطرفتر صدای گریه می آید؟! آن همه غم و سوختگی سینه برای چیست؟ انگار هر کسی نجوایی در گوش تابوتی دارد و روی آن چیزی می نویسد شعر می نویسند؟ آرزوها و امیدها را می نویسند؟ از دل تنگی ها و قصه هجران می سرایند؟ از سختی هایی که کشیده اند؟ از نامردی ها و ناجوانمردی ها؟ از کسانی که حرمت نان و سفره را نگه نمی دارند؟ از بی درد ها ی بی غم و غصه که برای خوش گذرانی دو روزه دنیا کبوتر ها را در قفس زندانی کردند و به پرواز بی سرانجام آنان می خندند؟! از لگدهایی که روی خونهای پاک کوبیده شده!؟ اما نه! از رد پای خون گریزی نیست! این خونها پاک شدنی نیستند مگر می شود فراموش کرد آن همه پاکی آن همه صفا و صمیمیت رشادت شجاعت جوانمردی و آن همه عشق خدایی را!!! و او همچنان می نویسد............. اما پهنه تابوت به وسعت همه درد دلهایش نیست چرا که تابوت نیز دلتنگ پیکریست که از دیار غربت به دیار غربت! سفر می کند........... . . . تو فرزند کدام نسل پاکی؟ تو از کدامین دشت روییده ای قاصدک!؟ چه کسی سینه دریاییت را پاره پاره کرده؟ کدام دست ناپاک خون پاک تو را ریخته؟ به کجا سفر می کنی؟ دور از خانه و شهر خویش؟! دور از دستهای پینه بسته پدر و قلب شکسته مادر!؟ . . . سبز و آباد باد! آن خاکی که سینه اش را آرامگاه پیکر پاک تو کرده و خوش بر آن آسمانی که سایه بان آن خاک شده! . و ما باز هم شرمنده ایم😔 ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🕊🌷بسم رب الشهدا والصدیقین🌷🕊 ‌‌ که بود؟ ‌‌ ، متولد سال ۱۳۶۳ از نیروهای قدیمی فاطمیون بود که اولین بار پیش از تشکیل لشکر فاطمیون برای دفاع از حرم اهل بیت (علیهم السلام) به همراه نیروهای ایرانی به سوریه رفت، بعد از تشکیل لشکر فاطمیون به همت عضو این لشکر شد و از همرزمان ، ابوحامد، حجت و دیگر فرماندهان شهید این لشکر بود.‌‌ ‌‌ او از فعالین عرصه جهادی و فرهنگی در حوزه مهاجرین بود که با تشکیل ستاد ویژه خادمین در حماسه اربعین حسینی خدمت می‌کرد و با تشکیل هیأت و دوره‌های آموزشی ویژه مهاجرین قدم‎های اثرگذاری را در جهت توانمندسازی دانشجویان و جوانان افغانستانی در ایران برداشت.‌‌ ‌‌ در سال ۹۶ در اثر اصابت موشک به شدت مجروح شد که این سال‌ها را با درد و رنج ناشی از مجروحیت سپری کرد تا سرانجام در سن ۳۵ سالگی به شهادت رسید. از وی دو فرزند به یادگار مانده است.‌‌ ‌ ...🌹🍃 هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷 .... http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۳ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 صمد گفت:ناراحت نباش. فردا همه خانه را موکت می کنم. فردا صبح زود بلند شدم و شروع کردم به تمیز کردن و مرتب کردن خانه، خانم آقا شمس الله هم کمکم بود. تاعصر کارها تمام شده بود و همه چیز سر جایش چیده شده بود. عصر سماور را روشن کردم چای را دم کردم و با یک سینی چای رفتم توی حیاط. صمد داشت حیاط را آب و جارو می کرد. موکت کوچکی انداخته بودیم کنار باغچه. بچه ها توی حیاط بازی می کردند نشستیم به تعریف و چای خوردن. کمی که گذشت صمد بلند شد رفت توی اتاق لباس پوشید و آمد و گفت: من دیگر باید بروم. پرسیدم: کجا؟ گفت: منطقه با ناراحتی گفتم: به این زودی. خندید و گفت: خانم خوش گذشته. یک هفته است آمده ام. من آمده بودم یکی دو روزه بر گردم. فقط به خاطر این خانه ماندم. اللحمدلله خیالم از طرف خانه هم راحت شد. اگر بر نگشتم سقفی بالای سرتان هست. خواستم حرف را عوض کنم گفتم: کی بر می گردی؟ سرش را رو به آسمان گرفت و گفت: کی اش را خدا می داند اگر خدا خواست بر می گردم. اگر هم برنگشتم جان تو و جان بچه ها.داشت بند پوتین هایش را می بست مثل همیشه بالای سرش ایستاده بودم زن برادرش را صدا کرد و گفت: خانم شما حلال کنید این چند روزه خیلی زحمت ما را کشیدید‌ سر کوچه با او رفتم شب شده بود کوچه تاریک و سوت و کور بود‌ کمی که رفت دیگر توی تاریکی ندیدمش. یک ماهی می شد رفته بود من با خانه جدید و مهدی سرگرم بودم. خانه های توی کوچه یکی یکی از دست کارگر و بنا در می آمد و همسایه های جدیدتری پیدا می کردیم آن روز رفته بودم خانه همسایه ای که تازه خانه شان را تحویل گرفته بودند برای منزل مبارکی که خدیجه آمد سراغم و گفت: مامان بیا عمو تلفن زده کارت دارد. مهدی را بغل گرفتم و نفهمیدم چطور خداحافظی کردم و رفتم خانه همسایه دیوار به دیوارمان. آن ها تنها کسانی بودند که در آن کوچه تلفن داشتند برادر شوهرم پشت تلفن بود. گفت: من وصمد عصر داریم می آییم همدان. می خواستم خبر داده باشم. خیلی عجیب بود. هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم‌. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🍃🌹ﺍَﻟﺴَّﻼﻡُ ﻋَﻠَﻰ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﻋَﻠِﻰِّ ﺑْﻦِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﻭْﻻﺩِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ ﻭَ ﻋَﻠﻰ ﺍَﺻْﺤﺎﺏِ ﺍﻟْﺤُﺴَﻴْﻦِ...🌹🍃 ۱۳۹۸/۹/۲۹ : (علیه‌السلام ) (علیه‌السلام) ...🌹🍃 _••🍃 ...🍃••_ ....🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹👇🌹🍃
آدمها همیشه خوب را برای یافتن خوب تر رها میکنند غافل از اینکه خوب همانیست که وقتی ازهمه چیز وهمه کس بریدی یادش می افتی همان کسی که هر روز حالت را میپرسد و تو سرسری میگویی خوبم همان کسی که تو حضورش را همیشه دیدی و حس کردی اما ساده گذشتی همان کسی که وقتی که کم حوصله ای زمین و زمان را به هم میدوزد تا تو لبخند بزنی خوب همان کسی است که بی منت تو را دوست دارد که تو صدبار دست رد به سینه اش میزنی اما یکبار هم خواهشت را رد نمیکند خوب همانیست که طاقت قهر ندارد میگوید قهر اما دلش دوری ات را تاب نمی اورد خوب همانیست که همه احساسش را خرج تو و اطرافیانش میکند خوب همانیست که به جرم احساسش هرلحظه غرورش رامیشکنی دلش را میشکنی و او دم نمیزند کجا با این عجله لحظه ای درنگ کن خوب خود را با خود نمیبری ؟ خوب یک نفر است و هرگز تکرار نمیشود مبادا از دستش بدهی !!! 🍃🌺   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
چشم از آسمون نمی ‌گرفت ، یک ريز اشک می ‌ریخت ! طاقتم تاب شد ! چی شده حاجی؟ جواب نداد ! خط نگاهش رو گرفتم ! اول نفهميدم ،‌ ولی بعد چرا !! آسمون داشت بچه‌ها رو همراهی میكرد ، وقتی میرسيدند بدشت‌ ماه می ‌رفت پشت ابرها ، وقتی میخواستن از رودخونه رد بشن و نور می‌خواستن ، بيرون ميومد ! پشت بی سيم گفت ، متوجه ماه هم باشين ‌پنج دقيقه ‌ی بعد صدای گريه‌ ی آروم فرمانده ‌ها ازپشت بی سيم میومد..... 📕 ستارگان خاکی التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
شـب پـردﻩ را پـس می‌زنـد و تمـام ﺩاشتہ های فرامـوﺵ شده را عیـاﻥ می‌کنـد خـدا، احسـاس، وجـدان الهـی رحـم کـن تا با احسـاﺱ آرامـش و وجـدانی راحـت بخوابیـم 🌙 شبتـون آروم🌟 بـه امیـد فـردایی بهتـر
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
امـروز را بـا لبخنـدی از ته دل و امیـد بہ فرداهـای بهتـر آغـاز کن امـروز فـردائیست ڪه دیـروز نگرانـش بودی زنـدگی با نـگاه آغاز می‌شـود با دل ادامہ می‌یابـد زنـدگی با محبـت محکم و با صـداقت راسـت می‌شـود زنـدگی با تبسـم آرام و با عشـق زیبـا می‌شـود آرامـش و شـادمانی بدرقـه امـروزتان   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۸_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌷 (استان همدان، شهرستان نهاوند) (۱۳۳۷ ه.ش) شهید حسن شیخ🌷 (استان اصفهان، شهرستان اصفهان) (۱۳۳۹ ه.ش) شهید فریدون تقی صفت🌷 (استان گیلان، شهرستان کوچصفهان، روستای برکاده) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید علی اکبر میرکوزه گر🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید جعفر گمنام 🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان فردوس) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید رحیم بهمنی🌷 (استان فارس، شهرستان داراب) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید فریدون قاسم زاده حسینی شالکوهی 🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدعلیرضا حسینی🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید سیدمحسن قریشی🌷 (استان مرکزی، شهرستان خمین، روستای قلعه بابو) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید عباسعلی کساییان🌷 (استان سمنان، شهرستان دامغان، روستای فرات) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدخسرو راستی🌷 (استان کهگیلویه و بویراحمد، شهرستان کهگیلویه، روستای دم عباس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید عبدالقیوم شیرمحمدلی🌷 (استان گلستان، شهرستان گنبدکاووس) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید فرهاد ایمانی عباسیان🌷 (استان تهران، شهرستان تهران) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید نصرت‌الله حاتمی شیروانی‌فرد🌷 (استان ایلام، شهرستان ایلام) (۱۳۶۷ ه.ش) شهید میلاد قبادی🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید مدافع حرم عباس آبیاری🌷 (استان تهران، شهرستان شهریار) (۱۳۷۰ ه.ش) شهید مظاهر احمدی🌷 (استان اصفهان، شهرستان نجف آباد) (۱۳۷۱ ه.ش) شهید جلال خدابنده🌷 (استان زنجان) (۱۳۷۲ ه.ش) شهید محمدرضا ابوترابی🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۷۳ ه.ش) شهید حسن نسائی عارفی🌷 (استان اصفهان، شهرستان فریدن، روستای نهر خلج) (۱۳۸۲ ه.ش) شهید فرهاد صنعتی🌷 (استان کرمانشاه، شهرستان کرمانشاه) (۱۳۹۲ ه.ش) شهید نورالله جهان‌آرا 🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان جغتای، روستای محمدآباد) (۱۳۹۵ ه.ش) جانباز شهید منصور شریفی یزدی🌷 (استان کرمان، شهرستان کرمان) (۱۳۹۶ ه.ش) ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🍃🌹السلام عليكِ يا زينب كبري، السلام عليكِ يا بنت رسول الله، السلام عليكِ يا بنت اميرالمومنين (علیه السلام ) ...🌹🍃 🍃🌹🍃🌺🍃🌹🍃 🍃🌺پیشاپیش ولادت خانم حضرت زینب (سلام الله علیها) مبارک باد🌺🍃 🍃🌹🍃🌸🍃🌹🍃 با دست شوق چاک گریبان گرفته ایم از فرط شور باده طوفان گرفته ایم در اوج ناز تخت سلیمان گرفته ایم امشب به دست زلف پریشان گرفته ایم شکر خدا ز جام جنونش لبالبیم شکر خدا که گوشه نشیان زینبیم امشب دلم به تاب و سرم گرم از تب است شمع است و شاهد است و شرابی که بر لب است شور و شگفتی است و شبیه عشق مشرب است شامی که روشنایی روز است امشب است امشب تمام گرمی بازار زینب است امشب شب ملیکه دادار زینب است فصل الخطاب عاشقی ما رسیده است ای قطره های تب زده دریا رسیده است زیباترین حماسه دنیا رسیده است زینب به دست حضرت زهرا رسیده است چشمی گشود و چشم شقایق به خواب شد زیباترین دعای علی مستجاب شد باور نداشت چشم فلک دختر این چنین در بین چند کعبه دل دلبر این چنین از هرچه سرفراز زنی سرتر این چنین غیر از خدا نداشت کسی باور این چنین حتی فلک به چشم خواب خیالش ندیده است امشب خدا دوباره حسین آفریده است تا کوچه اش قبیله لیلا ادامه داشت تا خانه اش گدایی عیسی ادامه داشت در قامتش قیامت مولا ادامه داشت زینب که بود حضرت زهرا ادامه داشت زهرا نبود زهره دگر نُه فلک نداشت زینب نبود سفره خلقت نمک نداشت زینب اگر نبود اثر از کربلا نبود زینب اگر نبود علم حق به پا نبود زینب اگر نبود کتاب خدا نبود یک یا حسین بر لب ما و شما نبود بیخود که نیست عاشق و مجنون زینبیم این یا حسین را همه مدیون زینبیم ای برترین عقیله ی ایل و تبارها صبرت صلابت همه ی اقتدارها ای کرده با صدای علی کارزارها ای خطبه ات برنده تر از ذوالفقارها با خطبه هات ها حید کرار زنده شد در هیبتت شکوه علمدار زنده شد نهج البلاغه خوان علی آتشِ کلام ای مرتضای دوم کوفه ؛حسین شام حُسن ختام کرب و بلا تیغ بی نیام با خطبه ات گرفته ای از دشمن انتقام ای زینب مدینه و زهرای کربلا تو تیغ میگرفتی اگر وای کربلا تو آمدی که صبر شوی مجتبی شوی تو آمدی حسین شوی کربلا شوی تو آمدی به آل کسا هم کسا شوی هم ما رأیت سمت جمیلا رها شوی تو آمدی که کعبه دل کربلا شود در سینه ها حسینیه غم رها شود از کودکی برای برادر گریستی از کودکی به خاطر مادر گریستی گاهی کنار سرو صنوبر گریستی گاهی کنار پیکر بی سر گریستی حقت نبود تا که به زنجیرتان کشند با خط تازیانه به تفسیرتان کشند ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۴)🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 هیچ وقت صمد قبل از آمدنش به ما خبر نمی داد. دل شوره بدی گرفته بودم. آمدم خانه. دست و دلم به کار نمی رفت. یک لحظه خودم را دلداری می دادم و می گفتم اگر صمد طوری شده بود ستار به من می گفت لحظه دیگر می گفتم نه حتما طوری شده آقا ستار می خواسته مرا آماده کند. تا عصر از دل شوره مردم و زنده شدم. به زور بلند شدم و غذایی بار گذاشتم و خانه را مرتب کردم کم کم داشت هوا تاریک می شد دم به دقیقه بچه ها را می فرستادم سر کوچه تا ببینند بابایشان آمده یا نه. خودم هم پشت در نشسته بودم و گاه گاهی توی کوچه سرک می کشیدم.وقتی دیدم اینطور نمی شود بچه ها را بر داشتم رفتم نشستم جلوی در. صدای زلال اذان مغرب توی شهر می پیچید اشک از چشمانم سرازیر شده بود به خدا التماس کردم : خدایا به این وقت عزیز قسم بچه هایم را یتیم نکن. مهدی هنوز درست و حسابی پدرش را نمی شناسد. خدیجه و معصومه بدجوری بابایی شده اند. ببین چطور بی قرار و منتظرند بابایشان از راه برسد. خدایا شوهرم را صحیح و سالم از تو می خواهم. این ها را می گفتم و اشک می ریختم یک دفعه دیدم دو نفر از سر کوچه دارند توی تاریکی جلو می آیند. یکی از آن ها دستش را گذاشته بود روی شانه آن یکی و لنگان لنگان راه می آمد. کمی که جلوتر آمدند شناختمشان. آقا ستار و صمد بودند. گفتم: بچه ها بابا آمد. و با شادی تند تند اشک هایم را پاک کردم‌ . خدیجه و معصومه جیغ و دادکنان دویدند جلوی راه صمد و از سر و کولش بالا رفتند. صدای خنده بچه ها و بابا گفتنشان به گریه ام انداخت‌. دویدم جلوی راهشان. صمد مجروح شده بود این را آقا ستار گفت پایش ترکش خورده بود.چند روزی هم در بیمارستان قم بستری و تازه امروز مرخص شده بود دویدم توی خانه. مهدی را توی گهواره اش گذاشتم و برای صمد رختخوابی آماده کردم بعد برگشتم و کمک کردم صمد را آوردیم و توی رختخواب خواباندیم. بچه ها یک لحظه رهایش نمی کردند معصومه دست و صورتش را می بوسید. و خدیجه پای مجروحش را نوازش می کرد. آقا ستار داروهای صمد را داد به من و برایم توضیح داد هر کدام را باید چه ساعتی بخورد. چند تا هم آمپول داشت که باید روزی یکی می زد. آن شب آقا ستار تا صبح خودش از صمد پرستاری کرد اما صبح رفت نزدیکی های ظهر بود داشتم غذا می پختم صمد صدایم کرد معلوم بود حالش خوب نیست. گفت: قدم کفتم بد جور درد می کند. بیا ببین چی شده . بلوزش را بالا زدم دلم کباب شد پشتش.به اندازه یک پنج تومانی سیاه و کبود شده بود. یادم افتاد ممکن است بقایای ترکش های آن نارنجک باشد وقتی که با منافق ها درگیر شده بود‌. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
🌴 #یازینب...
#عاشقی_به_افق_حلب..🌹🍃 #قسمت_یازدهم..🌹🍃 🍃🌹بسم الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 عمو حسین بعد از ۱۰ دقیقه صحبت
..🌹🍃 🌹🍃 🍃🌹بسم‌ الله الرحمن الرحیم 🌹🍃 در کلاس تمرکزم هر جایی می‌گنجید به جز زبان و درس و معلم... اما هر طوری بود تا ساعت ۷ تحمل کردم. بعد از اتمام کلاس، بلافاصله با عمو محمد تماس گرفتم. طبق معمول با اولین بوق جواب داد، عاشق این رفتارش بودم... به به ببین کی زنگ زده، احوال شریف ریحانه خانوم؟ ،خوب هستید؟ میشه صدای وروجک عمو رو بشنوم و خوب نباشم؟ تو چطوری؟ عمو محمد همیشه مهربان بود، البته در بین برادر زاده ها و خواهر زاده ها، من بیشتر از همه دوست داشت... شما، سلامت باشی عمو جون، خوبم... ؟ کار داشتی این وقت شب زنگ زدی؟ خواهش میکنم راستشو بگید جواب آزمایش بابا چی بود؟ _عزیز دلم نگران نباش، داداش علی خوب میشه... التماس میکنم، من بچه نیستم...میدونم هم شما و هم مامان زهرا دارید چیزیو از من پنهان میکنید.در ضمن بابا روز به روز داره بدتر میشه... عمو محمد سکوت کرده بود و من قلبم از شدت بغض و استرس سینه میکوبید... ؟ تموم شده، دارم برمیگردم خونه... _خونه نرو...هرجا هستی صبر کن و آدرس رو برام پیامک کن...میام دنبالت. ... آدرس را پیامک کردم و با منزل تماس گرفتم و به مامان زهرا گفتم عمو دنبالم می آید تا باهم برویم بیرون... دیگر مطمئن بودم اتفاقی افتاده و عمو نتوانسته پشت تلفن من بگوید... باید خودم را برای شنیدن هر چیزی آماده میکردم. استرس لحظه ای از من دور نمیشد و بغض طاقت فرسایی گریبانم گرفته بود... ...🌹🍃 🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
پروردگارا !! هیچ گاه احساس رنجش از آمریکا و اذناب او را در دل ندارم ، زیرا از کفر انتظاری جز خیانت و جنایت نیست !! از روحانیون حزب الله و طرف دار اسلام ناب محمدی ، عاجزانه خواستارم ، همان طور که امام فرمودند ، مواظب تمام نشست و برخاست های خود بوده و با محرومین و مستضعفین جامعه دم خور باشید . بسیجی بودن در شعار نیست ، در عمل است ، بسیجیان گروه خونی دارند که از عاشورای حسینی سرچشمه گرفته و از فتح المبین تا بیت المقدس و... به هم گره خورده است.... 📕 پلاک 10 التماس دعای فرج..... 🌹 اللهم عجل لولیک الفرج...🌹 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷   🌸 🌸 🍃🌺اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد وَعَجِّلْ فَرَجَهُمْ🌺🍃 🌹اللهم عجل لولیک الفرج وفرجنابه🌹            🍃🌺 @Yazinb3🌺🍃
الهـی در ایـن شـب سـرد زمستـانی زنـدگی دوستانم را سبـز تنـور دلشـان را گـرم فانـوس دلشـان را روشـن لحظـه‌هایشان را بـدون غـم و چـرخ روزگار را بہ کامشـان بچـرخان شـ🌙ـب زیبـاتـون خـوش🌟
هدایت شده از 🌴 #یازینب...
شـــ🌙ــبِ مـــن با تــــو بـــخیر می شود تـ♡ـویی که حتــی حـــس بـــودنت می ارزد به ، تــــــمامِ نــداشته هایم،آقا شب بخیرمولای غریبم
باسلام و احترام صبح دوشنبه شمابزرگواران بخیر امروزنهم دی روزبصیرت ومیثاق امت باولایت هست ان شاءالله باحضورخودبه ندای رهبری معظم لبیک گفته ودرهمایش بزرگ بصیرت شرکت میکنیم جهت سلامتی وتعجیل درفرج نورچشم حضرت زهرا(سلام الله علیها) اقاحجت بن الحسن العسکری(عج) کاممان راخوشبوکنیم به کلیدمشکلات لاینحل 🍃🌹اللهم صل علی محمدوال محمدوعجل فرجهم🌹🍃 ...🌹🍃 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3
____~••°° ...°°••~_____ 🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷 🍃🌹 .. 🌹🍃 امروز #۹_دی ۱۳۹۸ هجری شمسی ... @Yazinb3 🌹 (۱۲۸۷ ه.ش) شهید سرباز قادر حسن‌زاده🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان آذرشهر) (۱۳۴۰ ه.ش) شهید هاشم اصغرپورکتی سری🌷 (استان مازندران، شهرستان بابل، روستای کتی سر) (۱۳۴۲ ه.ش) شهید ناصر درویش‌زاده🌷 (استان گیلان، شهرستان رودبار) (۱۳۵۷ ه.ش) شهید احمد شیداپور🌷 (استان آذربایجان شرقی، شهرستان تبریز) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید علمدار طاهرخانی🌷 (استان قزوین، شهرستان تاکستان) (۱۳۵۹ ه.ش) شهید خدامراد مطاعی🌷 (استان لرستان، شهرستان ازنا) (۱۳۶۰ ه.ش) شهید صادق مزدستان🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید حسین علی کلارستاقی🌷 (استان مازندران، شهرستان آمل) (۱۳۶۱ ه.ش) شهید احسان باقری آرانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان آران و بیدگل) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید داود چراغی‌زاده 🌷 (استان تهران، شهرستان ری) (۱۳۶۳ ه.ش) شهید احمد رمضانی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان مشهد) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا ولی‌زاده🌷 (استان مازندران، شهرستان بهشهر) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید سیدحسن موسوی رستگار🌷 (استان خراسان جنوبی، شهرستان بیرجند) (۱۳۶۵ ه.ش) شهید محمدرضا رشیدی🌷 (استان خراسان رضوی، شهرستان تربت حیدریه) (۱۳۶۶ ه.ش) شهید محسن محمدی🌷 (استان اصفهان، شهرستان مبارکه) (۱۳۷۴ ه.ش) شهید صادق حاجیانی🌷 (استان اصفهان، شهرستان کاشان) (۱۳۷۹ ه.ش) شهید محمد شاهوزهی🌷 (استان سیستان و بلوچستان، شهرستان زاهدان) (۱۳۸۷ ه.ش) شهید سیدمجتبی حسینی🌷 (استان مازندران، شهرستان قائمشهر) (۱۳۸۷ ه.ش) 🌹🍃 ....🌹🍃 . هدیه به روح شهدا و شهدای مدافع حرم آل الله صلوات💐 🕊🌷اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌷🕊 ____~°°•• ...••°°~_____ ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3 🍃🌹 @yazinb2 🌹🍃
🌴 #یازینب...
🕊🌹🔹 🌹 🔹 #کتاب_دختر_شینا🌹🕊 #خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 #همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی
🕊🌹🔹 🌹 🔹 🌹🕊 : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🌹🍃 سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🌷🕊 :بانو بهناز ضرابی.. فصل دوازدهم..( قسمت ۵ )🌹🍃 🕊🌷بسم رب الشهدا و الصدیقین 🌷🕊 گفتم: ترکش نارنجک است. گفت: برو یک سنجاق قفلی داغ کن بیاور. گفتم: چه کار می خواهی بکنی. دستش نزن. بگذار برویم دکتر. گفت: به خاطر این ترکش ناقابل برویم دکتر؟! تا به حال خودم ده بیست تایش را همین طوری در آورده ام. چیزی نمی شود برو سنجاق داغ بیاور. گفتم: پشتت عفونت کرده. گفت: قدم! برو تو را به خدا. خیلی درد دارد. بلند شدم. رفتم سنجاق را روی شعله گاز گرفتم تا حسابی سرخ شد. گفت: حالا بزن زیر آن سیاهی. طوری که به ترکش بخورد. ترکش را که حس کردی. سنجاق را بینداز زیرش و آن را بکش بیرون. سنجاق را به پوستش نزدیک کردم اما دلم نیامد گفتم: بگیر، من نمی توانم. خودت درش بیاور. با اوقات تلخی گفت: من درد می کشم تو تحمل نداری؟! جان من قدم زود باش دارم از درد می میرم. دوباره سنجاق را به کبودی پشتش نزدیک کردم. اما بازهم طاقت نیاوردم. گفتم: نمی توانم دلش را ندارم. صمد تو را به خدا بگیر خودت مثل آن ده بیست تا درش بیاور. رفتم توی حیاط. بچه ها داشتند بازی می کردند نشستم کنار باغچه و به نهال آلبالوی توی باغچه نگاه کردم که داشت جان می گرفت. کمی بعد آمدم توی اتاق. دیدم صمد یک آینه دستش گرفته و رو به روی آینه توی هال ایستاده و با سنجاق دارد زخم پشتش را می شکافد. ابروهایش در هم بود و لبش را می گزید معلوم بود درد می کشد یک دفعه ناله ای کرد و گفت: فکر کنم در آمد. قدم بیا ببین. خون از زخم پایین می چکید. چرک و عفونت دور زخم را گرفته بود. یک سیاهی کوچک زده بود بیرون. دستمال را از دستش گرفتم و آن را برداشتم. گفتم: ایناهاش. گفت: خودش است. لعنتی. دلم ریش ریش شد. آب جوش درست کردم و با آن دور زخم را خوب تمیز کردم. اما دلم نیامد به زخم نگاه کنم. چشم هایم را بسته بودم و گاهی یکی از چشم هایم را نیمه باز می کردم تا اطراف زخم را تمیز کنم. جای ترکش اندازه یک پنج تومانی گود شده و فرو رفته بود و از آن خون می آمد. این طوری نمی شود. رفتم ساولن آوردم و زخم را شستم. دست هایم می لرزید. نگاهم کرد و گفت: چرا رنگ و رویت پریده؟! بلوزش را پایین کشیدم. خندید و گفت: خانم ما را ببین. من درد می کشم، او ضعف می کند. کمکش کردم بخوابد. یک وری روی دست راستش خوابید. بچه ها توی اتاق آمده بودند و با سر و صدا بازی می کردند مهدی از خواب بیدار شده بود و گریه می کرد انگار گرسنه بود به صمد نگاه کردم به همین زودی خوابش برده بود. راحت و آسوده. انگار صد سال است نخوابیده. مجروحیت صمد طوری بود که تا ده روز نتوانست از خانه بیرون برود. بعد از آن هم تا مدتی با عصا از این طرف به آن طرف می رفت عصرها دوست هایش می آمدند سراغش و برای سرکشی به خانواده شهدا به دیدن آن ها می رفتند. گاهی هم به مساجد و مدارس می رفت و برای مردم و دانش آموزان سخنرانی می کرد. وضعیت جبهه ها را برای آن ها بازگو می کرد و آن ها را تشویق می کرد به جبهه بروند. اول از همه از خانواده خودش شروع کرده بود. چند ماهی می شد برادرش ستار را به منطقه برده بود. همیشه و همه جا کنار هم بودند. آقا ستار مدتی بود ازدواج کرده بود اما با این حال دست از جبهه بر نمی داشت. نزدیک بیست روزی از مجروحیت صمد می گذشت. یک روز صبح دیدم یونیفرمش را پوشید ساکش را برداشت. گفتم: کجا؟! گفت: منطقه. از تعجب دهانم باز مانده بود. باورم نمی شد دکتر حداقل برایش سه ماه استراحت نوشته بود. ...🌹🍃 🍃🌹اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🌹🍃 ...‌ 🌹 🔹🌹 🌹🕊🌹 🕊🔹🌹🕊🔹🌹🕊🔹 ...🌹🍃 http://eitaa.com/joinchat/1496252420C6e4204b537 @Yazinb3