فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ليسَ يَشفي القلبَ إلّا أن ترانا ونراك
که دل بیقرار است، مگر با دیدن تو..🌸🍃
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
زنــدگی یعنی: همین بــودنای تـــــــــــو
و دلخوشی من به بودنت❤️
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سر برگردانید و نگاهی
به مشکلاتِ
پُشت سرتان کنید
تمام مشکلات که
از سر گذراندهاید
هیچ یک از آنها
شما را نکشت!
اما تک تک آنها
"باعث شدند" که
امروز یک آدم قوی باشید..
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
محبت ها هیچوقت❤
فراموش نمیشن
محبت کردی اونقدر میچرخه
تا یه روزی 🍃🌸
یه جایی
که روحتم خبر نداره
بهت برمیگرده❤️
محبت کن بی توقع...🍃🌸
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_174 د
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_175
نمیدونم چند دقیقه گذشت تا دوباره نگاه مسیحا سمت من چرخید.
در صورتم ، دنبال ردپایی از غم یا شاید هم اشک بود که گفت:
_چیکار کنیم حالا بمونیم یا بریم؟...
سینهام را از یک نفس ، هوای تازه پر کردم و گفتم:
_مسیحا یه چیزی بگم؟...
و او قبل از اینکه من حتی لب بگشایم به حرف زدن ، گفت:
_فقط خواهشاً دوباره شروع نکن.
خندیدم:
_نه نمیخوام از اون حرفا بزنم.
_خب بگو...بگو ببینم چی میخوای بگی.
_میخوام بگم... میخوام ازت خواهش کنم یعنی...که حالا که زندگیمونو شروع کردیم و نمیدونم تا کی یه سال... ۱۰ ماه... ۶ ماه یا شایدم یه ماه دیگه دووم داشته باشه...
اما دوست دارم تو همین مدت کم یا کوتاه واقعا عاشق هم باشیم.... شاید برای تو سخت باشه... خب آخه قلب من عاشقه ولی تو نه...
اما دوست دارم لااقل به روم نیاری... میدونم که دوستت دارم، ...
دوست دارم احساس کنم که تو هم منو میخوای... لااقل برای همین مدت کوتاه.. باشه؟...
اینکه تو بدونی یک نفر دوستت نداره خیلی سخته.... خیلی ناراحت کننده است....
اصلا انگار ثانیههاتو زهرمارت میکنه.... احساس میکنی خودتو بهش تحمیل کردی....
احساس میکنی داری با بودن کنارش ، شکنجهاش میکنی...
عمیق داشت به حرفهایم گوش میداد. مکثی کردم و ادامه دادم:
_دلم میخواد توی همین مدت کمی که با هم هستیم ... یه حس قشنگو تو چشات ببینم....
نمیگم عشق... که محاله.... ولی آرامش داشته باشی... خوش باشی... باهام خوب باشی...
نمیدونم چه جوری بگم.. اصلاً نمیدونم منظورمو رسوندم یا نه...
طوری نگاهم میکرد که انگار محو حرفهایم شده بود.
سرش را کج کرد و کمی بی صدا خندید و بعد گفت:
_تو واقعا دیوونهای ... میدونستی؟!...
و من با کنجکاوی و شوق پرسیدم:
_دیوونه از چه لحاظ؟!...
و او دوباره نگاهم کرد .
این بار دست دراز کرد و نیشگونی از گونهام گرفت :
_دیوونه از این لحاظ که وقتی با توام خوبم... نگران نباش حال دلم خوبه...آرومم... تو عصبانی میشی... تو ناراحت میشی... منم عصبانی و ناراحت میشم....
پس نگران این چیزا نباش... لااقل تو این یکی باهات موافقم.
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
༺ 𝕍𝕀ℙ❥پآد ༻
در وی آی پی به جاهای حساس رسیدیم
🙈🔞🔞🔞🔞🔞
بیشتر از ۱۰۰ پارت جلوتر از کانال هستیم و روزانه منظم دو پارت داریم.😍❤️🔥
مبلغ خرید وی آی پی پاد فقط ۵۰ تومان به شماره کارت 👇🦋
( 6037997372135500 )
به نام مرضیه ناصری یگانه
و ارسال شات واریزی به👇
@yegane_62
لینک وی آی پی را دریافت کنید.😍
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه آدمهای بزرگ، روزهای سختی رو پشت سر گذاشتن. توی هر بحران، فرصتی برای رشد هست. هر لحظهای که احساس میکنی از پا افتادی، فقط یه درس جدید در پیشته. موفقیت نتیجهٔ صبر، استقامت و تغییر مسیر در لحظات سختیه..🌱
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
دلبسپار به خدایی که
وقتی همه رهایت کردن او کنارت بود...💖
♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥♡❥
❥ @yeganestory ♡
╚═════💝══════╝
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_175
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_176
به جای اینکه از طبیعت لذت ببریم ، بیشتر با هم حرف زدیم.
طوری که موقع برگشت به ویلا دستهایمان درهم قفل شد.
احساس آرامش میکردم از اینکه پنجهی دستش را به دستم سپرده بود و گاهی به انگشتان باریک و کشیده من ، فشاری میآورد .
احساس آرامش به من دست میداد از بودن کنارش.
به خانه برگشتیم.
مسیحا قرار بود برای شام یک ماهی از بازار بخرد.
بنابراین مرا در ویلا تنها گذاشت و به خرید رفت.
من هم با وسایلی که قبلا خرید کرده بودیم مقدمات شام را فراهم کردم.
سسی برای زدن روی ماهی تا طعمدار شود... و آماده کباب شدن.
سالاد کاهو درست کردم و با آن هوای سرد پاییزی به نظرم یک پیاله سوپ کنار آتش هم خیلی میچسبید.
فوری دست به کار شدم و یک قابلمه کوچک برای دو نفر سوپ گذاشتم.
وقتی مسیحا برگشت ، دیگر کارها تمام شده بود که گفت:
_اوه اوه چه خبره اینجا؟!...
چه خبره اینجا ؟!...این همه قابلمه چیه؟...
_این سس ماهیه که باید طعمدارش کنم برای کباب شدن.... اینم یه قابلمه کوچولو سوپه برای اینکه دور آتیش وقتی نشستیم با هم بخوریم.... اینم که ظرف سالاده...
تو چیکار کردی؟...
_منم رفتم ماهی گرفتم، این چطوره؟!...
و بعد ماهی که گرفته بود را بالا آورد و نشانم داد و گفت:
_خوبه؟!...
نگاهی انداختم.
برای ما دو نفر بس بود، گفتم:
_عالیه...گفتی پاکش کنه یا نه؟!...
اخمی کرد:
_دیگه منو دست کم گرفتیا...دیگه اینقدر سرم میشه که باید ماهی رو بگم پاک کنن.
خندیدم و گفتم:
_آفرین...خب بده من که درستش کنم.
ماهی رو از مسیحا گرفتم .
خوب شستم و بعد در مایع سس خواباندم تا طعمدار شود.
مسیحا هم در حیاط ویلا مشغول درست کردن آتش شد.
ویلایمان از ویلاهای اطراف دید نداشت و همین باعث شده بود تا بتوانیم در حیاط سرسبز ویلا راحت باشیم.
دو تا صندلی تاشو از پشت ماشینش بیرون آورد و دور آتشی که درست کرده بود گذاشت.
یک چای آتیشی هم به راه انداخت. سیبزمینیهایی که قرار بود با شام خورده شود ، را زیر ذغال کنار آتش گذاشت و بعد ماهی طعمدار شده را روی توری مخصوص کباب ماهی روی آتش قرار داد.
همه چیز به راه بود.
سوپ ،چای ،ماهی کباب شده...در حالی که دستانم را سمت گرمای آتش دراز میکردم تا گرم شود، گفتم:
_وای چقدر عالی!!... چقدر میچسبه...
لبخندی زد و گفت:
_بله با من خیلی چیزا میچسبه...مخصوصاً مسافرت...
با حرص و عصبانیت و کمی هم خنده گفتم:
_پس چرا اون دفعه که اومدم اینقدر منو اذیت کردی؟!... اصلا به من خوش نگذشت.
او هم با اخمی الکی در حالی که لبخند روی لبانش بود، گفت:
_خب بخاطر اینکه تو هم لجبازی کردی رفتی لبه پرتگاه فکر کردم الانه که خودتو پرت کنی پایین.
و من با عصبانیت گفتم:
_چی داری میگی؟!... اون که بعد از اون دعوایی بود که جلوی مادر و پدرم راه انداختی.
و او که انگار شوکه شده بود اخمهایش را باز کرد:
_واقعا؟؟... بعد از دعوا بود؟!...
_بله آقا مسیحا... یعنی اول شما شروع کردی.
مسیحا برای اینکه این بحث را پایان دهد سر تکان داد و گفت:
_شروع خوبه...من دوست دارم همیشه شروع کننده باشم... چه تو دعوا... چه تو آشتی.. چه تو قهر.
خلاصه دستت باشه... ما شروع کننده خوبی هستیم.
با خنده گفتم:
_شما خیلی آقایی...
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢