یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_173
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_174
دوباره به راهش ادامه داد.
من هم پشت سرش .
کمی از هم دور شدیم که بالاخره به لبه پرتگاهی که سری قبل همونجا اتفاقات عاشقانهای افتاده بود رسیدیم.
مسیحا در چند قدمی پرتگاه ایستاد و نگاهی به اطراف کرد و گفت:
_عجب منظره جالبی داره اینجا...میبینی چقدر هوا خوبه؟!...
نگاهم در بین سرسبزی مناظر چرخید اما فکرم پای حرفهای مسیحا مانده بود. سری تکان دادم.
و او انگار بهتر مرا از خودم شناخته بود.
نگاهش روی صورتم، شایدم روی رخم ماند که گفت:
_هنوز تو فکر حرفای منی؟!...
ولش کن دیگه گفتم...
باز هم سری تکان دادم و او گفت:
_با توام...حسنا میگم ولش کن...
هر وقت بیاد من اسمشو میارم.... هنوز که اسم بیتا رو نیاوردم.
و من تلخ خندیدم و گفتم:
_الان که آوردی...
و او نگاهم کرد:
_بابا الان همینجوری گفتم، گفتم که اسمشو هر وقت بیارم اون موقع تو باید بری... الان که نیومده بیتا.
نگاهش کردم.
رنگ چشمان روشنش توی صورتم بود که گفتم:
_بیتا فقط یه اسمه مسیحا...باشه من که قبول کردم هر وقت اسمش بیاد برم اما تکرار اسمش هم باعث میشه من توی ذهنم برای روزی که میخوام برم ، عزاداری کنم...
اسمشم سنگینه...مگه نمیگی از ثانیههامون از لحظههامون باید استفاده کنیم؟!...
خب وقتی اسمش میاد چه جوری استفاده کنم؟... دیگه چه جوری از لحظات مون لذت ببرم!!...
و او کلافه شد :
_بابا من اسمشو نیاوردم تو شروع کردی اول...
دیدم شاید اگر کوتاه نیایم او خیلی بیشتر از آنچه که عصبانی بود عصبانی میشود ...
به همین دلیل دو کف دستم بالا آوردم و گفتم:
_تسلیم... من اشتباه کردم خواهشاً آروم باش... دیگه عصبی نباش....حیفه به قول خودت اومدیم ماه عسل نیومدیم... زهرمارمون بشه که... بذار لذت ببریم.
با آنکه سکوت کرد اما کامل مشخص بود که هنوز هم عصبانی و دلخور است.
دیگر چیزی نگفتم .
هر دو به اطراف نگاه میکردیم و از مناظر لذت میبردیم.
شاید هم به نظر میرسید که داریم از لحظات با هم بودن ، لذت میبریم و هر دو در فکر همان روزی بودیم که حرفش به میان آمده بود.
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢