eitaa logo
یگانه
40.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
909 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 مسیحا تا شب نیامد . من هم در این فرصت ، حمام رفتم و نماز مغرب و عشا را خواندم و یک تاپ و شلوارک از لباس هایم را انتخاب کردم کمی آرایش کردم و رفتم طبقه ی پایین پیش سودابه خانم. همین که در زدم و حمیرا در را باز کرد ، از نگاه خیره اش متوجه شدم که چقدر تغییر کردم. سلام کردم و او هم جوابم را داد و من وارد شدم که سودابه خانم از آشپزخانه نگاهم کرد. _سلام مادر جون... خوش اومدی .... ماشاالله دخترم چقدر نازه ....تنهایی چرا پس؟... مسیحا کو؟! _ظهر رفت بیرون... اخمی بین ابروان سودابه خانم نشست. _کجا رفت مادر؟! _نگفت بهم ... دستانش را شست و آمد سمت من . _حال بشین دخترم... حمیرا تو برو سر درست مادر... و وقتی حمیرا رفت ، سودابه خانم شروع کرد به صحبت. _ببین عزیزم ... من دلم می خواد مسیحا دورت بگرده... با هم برید بیرون ..برید مسافرت... برید خوش باشید مادر... کاش ازش می پرسیدی کجا می‌ره خب. _آخه عصبی شد... نگفت بهم .... سودابه خانم هم کلافه نگاهم کرد. _حالا شب که اومد من باهاش حرف می زنم... _من حتی ازش پرسیدم در مورد کارش ، جوابمو درست حسابی نداد . _کارش ...کار قبلی پدرشه...یه شرکت پخش عرقیجات گیاهی هست... آخه ما کاشانی هستیم... محصولات خودمون رو اینجا پخش می کنیم... یه دفتر کوچیک داره تو خیابان میرداماد .... یه منشی و دو تا کارمند....یکی حسابداره ... اون یکی مسول فروش... سرم را پایین انداختم و گفتم: _مادر جون ... یه چیزی بهتون بگم قول میدید به مسیحا نگید؟ نگاه مادر جان خشک شد توی صورتم. _چی شده؟! _چرا... چرا به من نگفتید که من انتخاب خودتون هستم و مسیحا منو نمی خواد؟! ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢