eitaa logo
یگانه
40.6هزار دنبال‌کننده
2هزار عکس
910 ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 سودابه خانم سراسیمه سمتم آمد. _چی شده مادر؟! و من با گریه نالیدم. _دستم... مادر جان دستم.... و نگاه سودابه خانم رفت سمت مسیحا.... _چی شده ؟ و مسیحا کلافه نگاهم کرد و گفت: _خورد زمین.... مادر جان با عصبانیت سرش فریاد زد. _پس چرا واستادی ، بِر و بِر منو نگاه می کنی ... ببرش درمانگاه یه عکس از دستش بگیرن... تا خود درمانگاه گریستم. هم سودابه خانم و هم مسیحا را نگران کردم. با آنکه مسیحا حرفی نمی زد اما از نگاه روشنش ، نگرانی فریاد می زد. دکتر درمانگاه با دیدن دستم ، دستور به عکس داد و باز راهی بیمارستان شدیم برای گرفتن عکس ... و کمی بعد با عکس برگشتیم درمانگاه. دستم از مچ در رفته بود و باید جا می افتاد. و چه دردی داشت جا انداختن مچ دستم.... در نهایت با یک آتل که به گردنم آویز شد به خانه برگشتیم. سودابه خانم کلی سفارشم را به مسیحا کرد و شب بخیر گفت و ... با چشمانی پف کرده از فرط گریه وارد خانه شدم و پشت سرم مسیحا در خانه را بست . _دردش آروم شد؟ او پرسید و من ....درد دستم آرام گرفته بود اما هنوز درد قلبی که می سوخت نه... یادم بود که چطور تحقیرم کرد... چه حرفایی به زبان آورد و ... بخاطر درد دستم ، توی گوشم زد ... خیلی آهسته جواب دادم: _بله... درگیر در آوردن چادر و روسری ام شدم که مقابلم ایستاد. اخم روی صورتش داشت و دست دراز کرد سمتم که از ترس ، قدمی به عقب رفتم. نگاهم کرد و با همان جدیت گفت: _فقط خواستم کمکت کنم روسریتو در بیاری... بغض کرده گفتم: _ممنون... شما حرفاتو زدی... دستم هم ناقص کردی... همین محبت شما برام کافیه.... ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖ نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢