💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢🌱💢
💢🌱💢🌱💢
🌱💢🌱💢
💢🌱💢
🌱💢
💢
#پاد❤️🔥
#مرضیه_یگانه
#پارت_4
روز قبل از عروسی همراه خانواده به محضر رفتیم و یک عقد محضری ساده برگذار کردیم تا روز عروسی برای عکس و آتلیه به هم محرم باشیم.
و هنوز پای همان سفره ی ساده ی عقد محضری هم ، من نمی دانستم که دل مسیحا با من نیست!
شاید تنها جایی که دلم را خوش کرده بودم به جذبه ی مردانه ی مسیحا همان پای سفره ی عقد محضری بود....
وقتی حلقه ام را دستم کرد . لحظه ای نگاهش به من افتاد.
من لبخند زدم و او نه....
باز هم این را به حساب ابهت مردانه اش گذاشتم.
اما همان شب همه چیز را گفت...
و من گریه کردم... پای هر کلمه اش ...پای هر حرفش... اما جا نزدم...
دیر بود برای جا زدن....
فردای آن روز ، یعنی روز عروسی مان هر دو سکوت محض بودیم....
سکوت او ، بابت حسی بود که نسبت به من نداشت ...
و سکوت من از همان احساسی بود که خیلی قبل تر از آن روز نسبت به او پیدا کرده بودم.
اما وقتی دنبالم آمد دم در آرایشگاه ، وقتی دسته گلم را دستم داد ، یک نگاه با تامل به من انداخت.
و من چقدر دلم را به همان نگاه با تاملش خوش کردم.
سوار ماشین عروس سمت باغ و آتلیه می رفتیم که سکوتش را شکست بالاخره.
_فکر می کردم دیشب که همه چیز رو بهت گفتم امروز مراسم رو بهم بزنی.
⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖
نویسنده راضی نیست❌
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢
🌱_______ 🌱_______🌱_______
@yeganestory
____🌱_________🌱_________
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢