eitaa logo
یگانه
41.6هزار دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1هزار ویدیو
2 فایل
قراره با تک تک قصه ها عاشقی کنیم ...💚 هر روز دو پارت از داستان ها تقدیم نگاه مهربونتون میشه😍 جمعه ها و روزهای تعطیل پارت نداریم🌺 کپی حرام و پیگرد قانونی و الهی دارد تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/3111452818C9571b65a83
مشاهده در ایتا
دانلود
یگانه
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 #پاد❤️‍🔥 #مرضیه_یگانه #پارت_97
💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢🌱💢 💢🌱💢🌱💢 🌱💢🌱💢 💢🌱💢 🌱💢 💢 ❤️‍🔥 نمی‌دونم احساس مسیحا چه بود . ولی یه لحظه احساس کردم طوری دارد حرف می‌زند انگار مسبب این اتفاق اوست. پوزخندی زدم و گفتم: _ چی داری میگی مسیحا... تو که باعث این اتفاق نبودی ...یه اتفاق بوده... یه اتفاق ساده . و بعد اشکانمو با دستانم کنار زدم و گفتم: _ بریم غذا بخوریم ... سفره رو تازه چیدم. او هم لبخندی زد اما نمایشی و کامل مشهود بود که پشت لبخندش ، غم فراوانی نهفته است . چرخ‌های ویلچرم را سمت آشپزخانه هل دادم و با همان ویلچر در ضلع خالی میز ناهارخوری ، جایی که مخصوص چرخ ویلچر من بود ، توقف کردم . مسیحا هم پشت میز نشست که گفتم : _نه دیگه... کشیدن ماکارونی فکر کنم جز وظایف شما باشه . خندید: _ آره... آره حواسم نبود... الان من ،ماکارانی رو می‌کشم . دیس خالی روی میز را برداشت و پای گاز ایستاد . ماکارونی را کشید و دوباره پست میز نشست. _عجب بویی... تو محشری !...دختر ، چی درست کردی! هر دو مشغول خوردن شدیم. واقعاً خوشمزه شده بود. دسترنج زحمت یک روز من که شاید خیلی هم سخت گذشت. اما حاصلش خوشمزگی ماکارونی شده بود که به هر دوی ما چسبید. میان خوردن آن ماکارونی چرب و چیلی ، ناگهان متوجه نگاه خیره مسیحا شدم. _ چی شده؟! چیزیش کمه؟! نمکش کمه؟ آره ؟؟ خندید و دستش را سمت صورتم دراز کرد. چانه‌ام را گرفت و با شَست دستش ، دور لبانم را پاک کرد و گفت: _ این رنگ رب ماکارونی روی لبات خیلی قشنگ شده . از این حرفش خشک شدم! نمی‌دانم چرا چشمانم خیره در نگاهش ماند او در حالی که با شَست دستش دور لبانم را تمیز می کرد گفت: _ فکر کنم باید همین الان از زحمات امروزت تشکر کنم . نگاهم در تسخیر نگاهش بود هنوز و نمی‌توانستم حدس بزنم می‌خواهد چه کار کند که از سر جایش برخاست. کل تنش را به سمت میز خم کرد تا صورتش نزدیک صورت من بیاید، و بعد عجیب‌ترین کار را شاید ، برای اولین بار ، انجام داد . لبانش را روی لبان من گذاشت و مرا بوسید و بعد فوری سربلند کرده و با خنده گفت: - چه کاری بود من کردم !... وقتی لبای چرب و چیلی تو رو دیدم... خودم هم نفهمیدم چرا بیقرار شدم و خواستم طعم لبای تو رو بچشم. من هم از حرفش خنده‌ام گرفت و هر دو با هم بلند خندیدیم. ⛔️کپی حتی با نام نویسنده حرام است و پیگرد قانونی دارد.⚖نویسنده راضی نیست❌ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢 🌱_______ 🌱_______🌱_______ @yeganestory ____🌱_________🌱_________ 💢💢🌱💢💢🌱💢💢🌱💢💢