eitaa logo
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
1.1هزار دنبال‌کننده
3.7هزار عکس
1.2هزار ویدیو
12 فایل
فکر کن‌بری گـلزار شهــدا . .! روی قبرا‌رو‌بخونی و‌برسی به یه شهید‌هم‌سنت..(: اونوقته که میخوای سربه تنت‌نباشه.! آره رفیق هم‌سن و سالای ما شهید شدن بعد ما هنوز تو فکر ترک گناهیم!( : ^شرایطمون ' @tablighat1a -
مشاهده در ایتا
دانلود
إِنَّا مِنَ الْمُجْرِمِينَ مُنْتَقِمُونَ ...✊🏼 @YekAsheghaneAheste
⏹فرمانده سپاه محمد رسول الله کجایی؟! بیا که ، ،فاتحین ، صابرین و نوهد... منتظرند تا همگام با تو فتح الفتوح نهایی(آزادی قدس شریف) را به سرانجام برسانند... بیا که جوانان ما بیشتر از همیشه عاشق مبارزه با صهیونیست هستند... امروز بیشتر از همیشه دلتنگت هستیم بیشتر از هرروز بغض غربتت گلوگیر است امروز دلم فقط و فقط از تو گفتن و از تو نوشتن را می خواهد و بس! فرمانده ی غریب و مظلومم...!! @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ازنظرمافلسطینی‌ها، انقلابیونی‌هستند‌که علیه‌دشمن‌غاصب‌می‌جنگند و‌ما‌هر‌انقلابی‌را‌که علیه‌غاصب‌بجنگد،حمایت‌می‌کنیم✨🌱!' @YekAsheghaneAheste
۵۰۰ شهید، در یک حمله .... ۵۰۰ آرزو، ۵۰۰ عشق، ۵۰۰ خانواده، ۵۰۰ زندگی ... آقانمی آیی...💔! @YekAsheghaneAheste
‹♥️🕊› این‌رامن‌بہ‌جوانهامیگویم دنبال‌تعلقات‌پَست‌نباشیم همہ‌ما،راهیہ‌بہ‌یک‌سمت‌هستیم.. @YekAsheghaneAheste
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_48 _ میگم ریحانه میخوای همه رو دعوت کنیم خونه؟ _ یعنی نریم یکی یکی خونشون
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ من ساکت فقط ذوق کردن های محمد رو تماشا میکردم و همین برام دنیا ارزش داشت _صدای قلبش... میشه صدای قلبش رو بشنوم؟ _ بله حتما چند ثانیه‌ای طول نکشیده بود که صدای گوپ گوپی فضای اتاق رو گرفت _ خداروشکر که قلب سالم و تپنده‌ای هم داره دستم رو سفت فشار میداد و اینجوری در کمال آرامش صورتش خوشحالی درونیش رو بهم میفهموند _ این چیزا برای ریحانه جان طبیعیه ولی وقتی بحث بچه خوده آدم باشه داستان فرق میکنه _ عکسش رو هم میتونم بگیرم؟ _ بله البته... بعده اینکه عکس کوچیکی رو داد دست محمد رو کرد به من _ داشتم یک سری از ازمایشاتت رو چک میکردم و چند تا مکمل و ویتامین باید مصرف کنی که هرچی طبیعی تر باشه بهتره، من برات مینویسم یه سرم تقویتی که ببر بیمارستان بده بچه‌ها برات میزنن _ باشه دستت درد نکنه _ اینم دستمال کاغذی، تنهاتون میزارم با رفتنش بالاخره دستم رو ول کرد و محکم عکس رو گرفته بود _ وای ریحانه اینو نگاه کن چقدر کوچیک و خوشگله! _ کوچیکیش رو که میبینم ولی از کجا فهمیدی خوشگله؟ _ کلا دوس دارم شبیه تو باشه ولی اخلاقش باید به من بره یه تای ابروم و بالا انداختم _ چرا اونوقت؟ _ خوب نیست اخلاق تورو بگیره داستان داریم از تخت اومدم پایین و چادرم رو از دستش گرفتم _ خیلی هم دلت بخواد اخلاقش شبیه من باشه _ آره خب مثه تو لوس باشه خوبه باباش نازش رو میکشه با مشت زدم به بازوش _ کم منو اذیت کن آقای محترم _ ما در بست مخلص شما هستیم خانم چشم غره‌ای براش رفتم و از اتاق اومدم بیرون بعده اینکه اون نسخه رو از نیلوفر گرفتم همراه محمد از مطب خارج شدیم _ میای بریم امام زاده صالح؟ _ الان محمد؟ به خدا از صبح خسته شدم _ جان من بیا بریم میخوام شیرینی پخش کنم _ طلب مشهدت رو یادم نرفته _ چشم اونم سره جاش ولی بیا بریم دیگه شده بود عین پسر بچه هایی که اصرار میکنن چیزی که خودشون میخواد بشه سرم و تکون دادم و خوشحال تر از همیشه سوار ماشین شدیم ترافیک عصر تهران زیاد بود و در طول مسیر خیلی جاها هنوز سیاهه شهادت حاج قاسم مونده بود و پوستر های سطح شهر هنوز هم علم بودن... روبروی شیرینی فروشی ایستاد و وقتی برگشت سه تا جعبه دستش بود _ وای محمد چخبره؟؟ _ به چند دلیل و نیت خریدم خانم‌ _ باشه ولی حس نمیکنی زیاد باشن؟ _ امروز جمعیت خیلی زیاده طوری نیست سریع تموم میشه چیزی نگفتم و دوباره حرکت کردیم با تمام اون شلوغی ها بعده نیم ساعت رسیدیم به امامزاده محمد از سمت آقایون داخل شد و من از سمت خانم‌ها _ تنها بری داخل مشکلی نداری؟ _ نه ولی تو چجوری میخوای اینارو پخش کنی؟ _ یکی رو میگم بیاد کمکم نگران نباش _ باشه پس من رفتم _ یک ساعت دیگه خوبه هم رو اینجا ببینیم؟ _ باشه... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ࡅ࡙ܭ ܫߊ‌ܢܚ݅ܧߊ‌ࡅ߭ܘ ߊ߬ܣܢܚࡅ߳ܘ
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ #part_49 من ساکت فقط ذوق کردن های محمد رو تماشا میکردم و همین برام دنیا ارزش داش
꧁༒•²بخت سفید•༒꧂ " السَّلامُ عَلَیکَ اَیُّهَا السَّیِّدُ الزَّکِیُّ، اَلطّاهِرُ الوَلِیُّ، وَالدّاعِی الحَفِیُّ؛ اَشهَدُ اَنَّکَ قُلتَ حَقّاً، حَقّاً، وَنَطَقتَ حَقّاً وَصِدقاً، وَدَعوتَ اِلی مَولایَ وَمَولاکَ... " بعده خوندن زیارت نامه در کتاب دعا رو بستم دل تنگ برادرت شدم یا امامزاده صالح... سلام من رو به برادر مهربونت خیلی برسون و بگو یکی این گوشه از عالم منتظر هست که بطلبیش دو رکعت هم نماز خوندم و به ساعت که نگاه کردم از جام بلند شدم اونجا پر بود از زن و مرد، کوچیک و بزرگ... خیلی شلوغ بود! داخل حیاط با چشم دنبال محمد میگشتم وقتی پیداش نکردم دست بردم سمت گوشی که دیدم جمعیتی دور یکی جمع شدن چند قدم برداشتم و محمد بین اون همه آدم قابل تشخیص شد.. لبش خندون و چهره‌اش پر از شادی... از دیدنش خوشحال بودم، از وجودش ممنون خدا... جعبه خالی شیرینی رو انداخت داخل سطل و از جیبش گوشیش رو برداشت نظاره‌گر کار هاش بودم که گوشیم زنگ خورد _ الو سلام _ سلام خانم تموم نشد این زیارتتون؟ _ چرا اتفاقا منتظر بودم شما کارِت تموم بشه _ من که تمومم کجایی؟ _ روبروت... برگشت سمتم و با دیدنم خندید.. همون خنده‌ی همیشگی... اومد به طرفم _ زیارت قبول عزیزم _ سلامت باشی آقا _ دختر من چطوره؟ _ ایشون هم سلام میرسونه _ بزار از سفر بیام بگردیم براش یه اسم قشنگ پیدا کنیم _ چشم بری ایشالا سلامت برگردی _ ان شاءالله اونقدر خسته بودم که دلم نمیخواست سختی های فردا و پس فردا رو تصور کنم چشمام رو بستم، دو روز بعد رو تصور کردم . . " دو روز بعد... " در قابلمه رو بستم و نیم نگاهی به محمد انداختم _ آخه اینا چیه؟؟ _ چشه مگه؟؟ _ کاهو رو اینقدر ریز نمیکنن که... _ بابا خوبه اندازه‌اش _ بعده این همه سالاد درست کردن عجیبه کارات واقعا _ باشه درشت درشت خورد میکنم. برنجم خوب شده؟ _ آره زیرش چی گذاشتی؟ _ سیب زمینی _ اوه اوه چه شود زیره کتری و روشن کردم که صدای زنگ در اومد... ... کپی ممنوع ⛔️ @YekAsheghaneAheste
ببخشید دوستان دیر گذاشتم امشب🙏🏼😔 امروز واقعا حالم مساعدی نداشتم و اتفاقات دیشب خیلی بدتر کرد اوضاعم رو💔 خلاصه که برای تمام تاخیر های پارت گذاری اللخصوص امشب خیلی معذرت میخوام🙂 حلال کنید✋🏼 دوستان خیلی دعا کنید این روزا... برای تعجیل در فرج آقا امام زمان اجماعا ۵ صلوات بفرستیم🥀
اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجّل فرجهم🤲🏼