eitaa logo
یک فنجان تامل
7.6هزار دنبال‌کننده
54 عکس
7 ویدیو
0 فایل
نکات تاملی که ارزش بارها مطالعه را دارد! ادمین: @Hadadpour
مشاهده در ایتا
دانلود
من سال ها با عشق جنگیدم یک روز تنهایی شکستم داد می خواستم‌ مال خودم باشم چشمانت اما کار دستم داد دلخوش به زانوی خودم بودم آغوشت این سر را بد عادت کرد آرام بودم مثل چشمانت عشقت مرا اهل حسادت کرد جوری حسودم کرده ای دیگر از کوه و دارآباد بیزارم از هر کسی که دوستش داری از "حامد بهداد" بیزارم لعنت به هر چیزی که می خواهی لعنت به چتر و روز بارانی لعنت به هر کس دوستش داری لعنت به چشمان "علیخانی" ای کاش میشد ساعتی جای ان سینه ریز لعنتی باشم اصلا برای دیدن ذوقت گاهی "جواد عزتی" باشم روزی به من هم گوش خواهی کرد اندازه "باران پاییزی" روزی که از من شعر خواهی خواند روزی که مثل من غم انگیزی..
سبزه ها را گره زدم به غمت غم از صبر، بیشتر شده ام سال تحویل زندگیت به هیچ سیزده های در به در شده ام سفره ای از سکوت می چینم خسته از انتظار و دوری ها سال هایی که آتشم زده اند وسط چارشنبه سوری ها بچه بودم... و غیر عیدی و عشق بچه ها از جهان چه داشته اند؟! در گوشم فرشته ها گفتند لای قرآن «تو» را گذاشته اند! خواستی مثل ابرها باشی خواستم مثل رود برگردی سیزده روز تا تو برگشتم سیزده روز گریه ام کردی ماه من بود و عشق دیوانه! تا که یکدفعه آفتاب آمد ماهی قرمزی که قلبم بود مُرد و آرام روی آب آمد پشت اشک و چراغ قرمزها ایستادم! دوباره مرد شدم سبزه ای توی جوی آب افتاد سبز ماندم اگرچه زرد شدم «وانْ یکاد»ی که خواندم و خواندی وسط قصه ی درازی ها!! باختم مثل بچه ای مغرور توی جدی ترین بازی ها! سبزه ها را گره زدم اما با کدام آرزو؟ کدام دلیل؟ مثل من ذره ذره می میرند همه ی سال های بی تحویل!
برای با تو بودن من به هر در میزنم؛ حتی "فلسطین" میشوم اما؛ به "اِشغالم" نمی‌آیی..
خواهر کوچکم از من پرسید پنج وارونه چه معنا دارد؟ من به او خندیدم کمی آزرده و حیرت زده گفت روی دیوار و درختان دیدم باز هم خندیدم گفت دیروز خودم دیدم مهران پسر همسایه پنج وارونه به مینو میداد آنقدر خنده برم داشت که طفلک ترسید بغلش کردم و بوسیدم و با خود گفتم بعد ها وقتی غم سقف کوتاه دلت را خم کرد بی گمان می فهمی پنج وارونه چه معنا دارد...! https://eitaa.com/yekfenjantaamol
من معلم هستم اما در کلاسِ درسِ تو اهلِ پاسِ واحدِ چشمِ خمارت نیستم 🌱🙃
‌ درس زیاد می خواندم و هر جایی که برایم مهم بود با یک مداد زیرش خط می کشیدم "قانون اول نیوتن" همیشه یکی از سوال های امتحانی بود قانون جاذبه هم گفتم جاذبه یاد چشم های مادرم افتادم یاد چشم های بی بی یاد چشم های تو و چشم... عضو مهمی ست اگر نه زن ها اینقدر با دقت، رو به آینه زیرش با مداد خط نمی کشیدند
ای پاسخ بی چون و چرای همه ی ما اکنون تویی و مسئله های همه ی ما کو آنکه در این خاک سفر کرده ندارد سخت است فراق تو برای همه ی ما ای گریه ی شب های مناجات من از تو لبخند تو آیین دعای همه ی ما تنها نه من از یاد تو در سوز و گدازم پیچیده در این کوه صدای همه ی ما ای ابر اگر از خانه ی آن یار گذشتی با گریه بزن بوسه به جای همه ی ما ما مشق غم عشق تو را خوش ننوشتیم اما تو بکش خط به خطای همه ی ما گر یاد تو جرم است غمی نیست‌ که‌ عشق است جرمی که نوشتند به پای همه ی ما در آتش عشق تو اگر مست نسوزیم سوزانده شدن باد سزای همه ی ما
آرزویم فقط این است زمان برگردد تیرهایی که رها شد به کمان برگردد سالها منتظر سوت قطارم که کسی باسلام و گل سرخ و چمدان برگردد من نوشتم که تورا دوست ندارم ای کاش نامه ام گم بشود ، نامه رسان برگردد روی تنهایی دنیا اگر افتاده به من باید امروز ورقهای جهان برگردد پیرمردی به غزلهای من ایمان آورد به سفر رفت و قسم خورد جوان برگردد
مسلم بن عقیل چه سیدی چه بزرگی چه ماه خوشرویی نشسته ای به دلم با کمال خوشخویی به موج، خنده زند چشم‌های بدمستت به ماه، طعنه زنی با هلال ابرویی تو آن دلی به دلیری که نیزه می‌خواهی تو آن سری به بلندی که تیغ می‌جویی در این دقایق آخر چقدر سرشاری مگر رسیده به تو عطر سیب خوشبویی برای آن که جهان خوب‌تر ترا بیند خدا کشانده تو را روی برج و بارویی برقص و زلف برافشان و پای کوبان شو بزن قلندر من لب به ذکر هوهویی شبیه نخل بلندی به خاک افتادی رسید پیش تو‌ سرو شکسته پهلویی چه خوب شد که ندیدی به کربلا آن روز که پای علقمه افتاده دست و بازویی برای کوفه تاسف نخور که پس فردا ز دست دخترکت می کشد النگویی رسیده خیمه به آتش دعا بکن مسلم خدا کند نرسد آتشی به گیسویی پرنداور
اصل شعر هم واقعا زیبا ست: خسته ام مثل جوانی که پس از سربازی  بشنود دوستش از نامزدش دل برده  مثل یک افسر تحقیق شرافتمندی  که به پرونده جرم پسرش برخورده    خسته ام مثل پسربچه که در جای شلوغ  بین دعوای پدرمادرِ خود گم شده است  خسته مثل زن راضی شده به مهرِ طلاق  که پر از چشمِ بد و تهمتِ مردم شده است    خسته مثل پدری که پسر معتادش  غرق در درد خماری شده فریاد زده  مثل یک پیرزنی که شده سربار عروس  پسرش ، پیشِ زنش ، بر سرِ او داده زده خسته ام مثل زنی حامله که ماه نهم  دکترش گفته به دردِ سرطان مشکوک است  مثلِ مردی که قسم خورده خیانت نکند  زنش اما به قسم خوردنِ آن مشکوک است    خسته مثل پدری گوشه آسایشگاه  که کسی غیر پرستار سراغش نرود  خسته ام بیشتر از پیرزنی تنها که  عـــــید باشد ... نوه اش سمت اتاقش نرود !    خسته ام ! کاش کسی حال مرا می فهمید ...  غیر از این بغض که در راهِ گلو سد شده است  شدم ام مثل مریضی که پس از قطع امید  در پی معجزه ای ... راهی مشهد شده است ...
از تو سر می روم و جز تو ندارم راهی از من اصرار ولی از بغلت کوتاهی قبل ما مسأله عشق دگرخواهی بود کم کن این فاصله را تا بشود خودخواهی دور و نزدیک شدن های مداوم یعنی باز دیوانه و دیوانه ترم می خواهی زندگی را به وجودت گره ای کور زدم یک قدم دور شوی عمر مرا می کاهی! جای توضیح تولد بنویسید که ما  غیر از آغوش نداریم ولادت گاهی شعر در سینه من ریخته بودی اما آه بیرون زده از برکت خاطرخواهی قفس دکمه و دریاچه پیراهن تو چند وقتیست مرا کرده "کبوتر ماهی"
خطی کشید روی تمام سؤالها تعريفها، معادله ها، احتمال ها خطی کشید روی تساوی عقل و عشق خطی دگر به قاعده ها و مثال‌ها خطی دگر کشید به قانون خویشتن قانون لحظه ها و زمان ها و سال‌ها از خود کشید دست و به خود نیز خط کشید خطی به روی دفتر خط‌ها و خال‌ها خطها به هم رسید و به یک جمله ختم شد با عشق ممكن است تمام محال‌ها