قسمت2.mp3
زمان:
حجم:
2.35M
باور کن چیزی از دست.....
فقط بزن ،بخواند
#پادکست_2
داستان
دستهای دختر میلرز.
دستهایش را بهم گره کرده.. گلدان گرانقیمت را شکسته است و پدر عصبانی شده است می داند .می داند که قرار است کتک مفصلی بخورد .خودش رادر جالباس طوری قایم کرده است که انگار کسی اینجا نیست. فقط صدای نفس هایش است که شاید او را نمایان کند .
پدر وارد اتاق می شود به هر طرف نگاه میکند اما دختر را پیدا نمی کند.
مادر دو بچه دیگر را در بغل گرفته و صلوات می فرستد.
مادر بزرگ آرام به چهره عروس و نوههایش نگاه می کند.
پدر باز هم به اتاق نگاه می کند ولی کسی را پیدا نمیکند.
انگاردختر نفس هم نمی کشد .هیچ صدایی نیست .
پدر که ناامید میشود از اتاق خارج میشود اما صدای تکان خوردن چیزی پدر را به اتاق بازمیگرداند .دستهایش را یک بار باز و بسته می کند و دوباره به اتاق نگاه می کند جای دختر را حدس می زند به سمت جالباسی میرود در را که باز میکند مادر بچه ها را رها میکند و به سمت اتاق می دود.
پدر دست دختر را می گیرد و از جا- لباسی بیرون می آورد. دستش را بالا میبرد دختر سرش را پایین میاندازد و چشمهایش را میبندد مادربزرگ جلو دختر قرار می گیرد دست پسرش را میگیرد بلند فریاد می زند به خاطر من حواسش نبود. انگار آبی بر سر پدر می ریزد نگاهی به رنگ پریده مادر میکند صلوات را در ذهنش مرور می کند آرام دستش را پایین میآورد
الکاظمین الغیظ
#داستان_رمضان_4
#میم_بی
بوی عطر
وقتی وارد
خانه می شدیم
از بوی
پیراهنش
جایش
را حدس
می زدیم
می گفت
می خواهم
مثل جدم
باشم.
که از
بویش
پیدایش
می کردند
🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔🔔
مسابقه
همراهان عزیز
به راحتی می توانید در مسابقه شرکت کنید.
کافی داستان را برای ما خوانش کنید
وبرای ما بفرستید.
صوت شما تدوین می خورد ودر کانال بارگزاری می شود.
به همین راحتی
به همین جذابی
ارتباط با مدیر
https://eitaa.com/Yasabi
حرفش همه اش این بود
رفیق (ر)داره
(ر)کجه
دنبال کسی باش
که همیشه
ص
ا
ف
و
ص
ا
د
ق
ب ا ش ه
شاید درست می گفت!!!!
داستان
روز جمعه است.
محمد زودتر از همه از خواب بیدار می شود و روی تخت می نشیند. چشمانش هنوز خواب آلوده است حس حرکت ندارد . به اطراف نگاه می کند مادر و پدر را می بیند که هنوز خواب هستند سرش را که به سمت راست می گرداند خواهرش را هم روی تخت می بیند ولی نمیخواهد بخوابد باز هم به اطراف نگاه می کند به سمت میز خم می شود بلیط های باغ وحش را در دستش میگیرد و سر جایش شل می شود و دوباره به خواب می رود.این بار چشمهایش را که باز می کندپدر کنارش نشسته و دارد او را می بوسد. دست هایش را دور گردن پدر میاندازد بعد از صبحانه و لباس پوشیدن به باغ وحش میروند.همه خوشحال هستند و با دقت به حیوانات و پرندگان نگاه میکنند خرطوم فیل ،پای شتر، بالهای پرندگان همه و همه برایشان جالب است.
وقتی سوار ماشین می شوند دیگر پدر هیچ نمی گوید انگار به چیزی عمیق فکر میکند . محمد که تحمل سکوت را ندارد شروع به سوال کردن میکند .اما انگار پدر خیلی با دقت جواب محمد را نمیدهد محمد دوباره میپرسد پدر ناراحتی ؟چرا حرف نمیزنی؟ پدر که انگار تازه متوجه شده است میگوید ناراحت!نه پسرم
قربون خدا برم چقدر تفاوت چقدر زیبایی چقدر لطافت
در واقع آدم محو این همه جلوه می شود.
خدای مهربون خودش می گویدبه چیزهایی که خلق کردم با دقت نگاه کنید
افلا ینظرون علی ابل کیف خلقت
#داستان_رمضان_5
#میم_بی
مسابقه
بعضی
گلها
گل
دارند
گلهای
همدیگر
را
ببینید
لطفا
پس
هم
خارها
بعضی
و
خار
دارند
ساده و راحت یک جمله با کلمات بسازید
و کانال را به نام زیباتون مزین کنید
#مسابقه_2
جوابها را به آیدی زیر بفرستید.
https://eitaa.com/Yasabi
🌸 مسابقه بهار قرآن، بهار دلها
🌀 شماره ۱
🔹شرکت در مسابقه: dte.bz/1442
🇮🇷 معاونت فرهنگی تبلیغی دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان