eitaa logo
پرواز در اقیانوس قطرات
48 دنبال‌کننده
39 عکس
3 ویدیو
1 فایل
گپ و گفت همین طوری https://eitaa.com/Yasabi
مشاهده در ایتا
دانلود
🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸 🌸 یک سُفره هزاران آدمی هزاران سرنوشت یکی آمرزیده یکی رسیده یکی خوابیده یکی نطلبیده یکی ندیده یکی نخواسته یکی عذر خواه یکی نائم یکی نادم یکی ..... 🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 امیدوارم باران رحمت الهی شامل حالمان باشد. بهترینها را برای خودمان رقم زده باشیم. @yekjoftbalbarayhameh 🌸 🌸🌸 🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸 🌸🌸🌸🌸🌸
✅💠 سلسله عکس نوشتهای معرفی بازی 🔴 بازی انتخاب شغل @taaghcheh
🍑🍊🍐🍎🍏🍓🍇🍋🍊🍌🍅🥝🍓🍑 میوه ها برای مهمانی بزرگ امشب تمیز شده بودندو داخل سبد چیده شده بودند.همه خوشحال و منتظر بودند. تنها یکی از هلو ها لحظه به لحظه اضطرابش زیادتر می شد. وقتی شب هولوی  مضطرب در دست یکی از مهمان های مهم جا گرفته است اضطرابش  ۱۰۰ برابر شد . لحظه آشناییش با کارد زمانی بود که گوجه بودنش نمایان شد و عصاره‌های قرمزش به صورت و لباس مرد مهمان ریخت .و برای همیشه مهمان سطل آشغال شد. بشر المنافقین بان لهم عذابا الیما @yekjoftbalbarayhameh 🍎 🍒🍒 🍓🍓🍓 🍐🍐🍐🍐 🍏🍏🍏🍏🍏 🥝🥝🥝🥝🥝🥝🥝
🦋⚡️🦋 ⚡️🦋 ⚡️🦋 🦋⚡️ 🦋⚡️ 💥 برای منافقین عذابی دردناک است.نساء/138💥 @yekjoftbalbarayhameh ⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️⚡️
🌺 👠👠🌺👠👠🌺👠👠🌺👠👠🌺 👠کفش یخی👠 کفش های یخی که سالها میان کوه‌های سر به فلک کشیده محاصره بودند. تصمیم گرفتند که از کوه بالا بروند.  هرچه بالا می رفتند سر می خوردند و دوباره به پایین می افتادند .به سختی می‌توانستند روزی یک قدم بالاتر بروند.  اما هر روز بالا و بالاتر رفتند. چنان سرگرم تلاش بودند که به هیچ چیز دیگر فکر نمی‌کردند. خوشحالی کفش ها فقط و فقط یک قدمی بود که بالا می رفتند و روز به روز کوچکتر و کوچکتر می شدند. وقتی به نوک قله رسیدند با اولین اشعه آفتاب تمام باقیمانده یخ های شان آب شد و از هر کدام دو مروارید  زیبا باقی ماند. وهو الذی یقبل التوبه      ۲۵  شوری @yekjoftbalbarayhameh 🌺👠🌺👠🌺👠🌺👠🌺👠🌺👠🌺👠
🔴🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 🔵🔴🔵🔴🔵🔴🔵 🔴🔵🔴🔵🔴🔵 🔵🔴🔵🔴🔵 🕯 اوست که توبه را از بند گانش می پذیرد. شوری/25🕯 @yekjoftbalbarayhameh 🔵🔵🔵🔵🔵🔵
هدایت شده از مرسلات مدیا
همین یه دفعه.mp3
6.52M
✅💠 همین یه دفعه خدایا شکرت که وقتی اشتباه می کنم کمکم می کنی جبران کنم. @taaghcheh
🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸 🌸با هر 🌸رفیقی 🌸که 🌸پریدم 🌸می گفت 🌸یک 🌸شب 🌸هزار 🌸شب 🌸نمی شود. 🌸ای دل 🌸 غافل 🌸که شبی 🌸ازهزار 🌸ماه 🌸بیشتر 🌸شده 🌸است 🌸🌸شب قدر از هزار ماه بهتر است🌸🌸
👒👒👒👒👒👒 👒👒👒👒👒 👒👒👒👒 👒👒👒 👒👒 👒 👒 👒عروسک بازیگوش👒 عروسک بازیگوش از وسط عروسک‌ها خودش را بیرون کشید نگاهی به عروسک‌های دیگر انداخت آرام با چشم های باز خوابیده بودند. به چشم های خرسی هم نگاه کرد و گفت خوابی؟ اما جوابی نیامد . به بقیه عروسک ها هم نگاه کرد هیچکس حرکتی نمی کرد دستش را به طبقه زیر پایش گرفت و پایین پرید.بنده بیلرسوتش را دوباره روی شانه‌اش گذاشت کلاهش را کمی عقب داد دوباره به راه افتاد. توی مغازه از این طرف وبه آن طرف می پرید و بازی می کرد ناگهان پایین شلوارش به لبه شیشه روی میز گرفت و صدای( قِریچ) داد عروسک با خودش گفت چه صدای زیبایی¡ ایستاد به پارگی نگاهی کرد دستش را داخل پارگی فرو برد و دوباره کشید و دوباره صدای. قریچ. را شنید. پاچه دیگرش را نیز به شیشه کشید و صدای قریچ را شنید و باز هم کشید و کشید.قریییچ هواداشت روشن می‌شد .خودش را سر جایش رساند. روی دست خرسی لم داد چشمهایش را بست و راحت خوابیدید. صبح روز بعد با صدای دخترکی که او را در بغل گرفته بود بیدار شد اما مادر دست داخل پارگی شلوار و لباس عروسک گذاشت کمی پارگی را کنار زد پارچه های زیرین را دید آرام به دخترک گفت جنس مواد به کار رفته داخلش مناسب نیست. دخترک لب هایش را جمع کرد . گفت برایم میخریش! مادرمحکم او را در بغل گرفت و ادامه داد یکی دیگر را انتخاب کن. 👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗👗
💎 ⚖ 💎 ⚖ 💎 ⚖ 💎 ⚖ 💎 ⚖💎 ⚖ 💎 ⚖ 💎 ⚖ 🌟 واز ارزس اشیاء و اجناس مردم به هنگام خرید و فروش با حیله و ترفند نکاهید و در زمین تبهکاری و فتنه انگیزی نکنید. شعراء/183🌟 @yekjoftbalbarayhameh ⚖⚖⚖⚖⚖⚖⚖
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌴🌲🌳🌴🌲🌳🌴🌲🌳🌴🌲🌳🌴🌲🌳🌴🌲🌳🌴🌲🌴🌲🌳🌴 🗒خرس تپلی🗒 خرس تپلی برای چندمین بار فریاد زد. مامان همه اتاقم را تمیز کردم.اجازه هست بروم با بچه ها بازی کنم ؟ مامان نگاهی به اتاق کرد همه جا مرتب شده بود. یک کیسه پلاستیک بزرگ زباله وسط اتاق بود. در پلاستیک را بازکرد پر از کاغذ های تمیز، تکه های کاغذ رنگی، مدادهای نیمه شده بود. مامان خرسی گفت میشه امروز من با شما بیام بازی ‌ها؟ مامان خرسی با بچه ها تا وسط جنگل رسیدند توی جنگل پر از درختای قدبلند بود که سایه اش خنک و دلچسب بود باد خنکی از وسط برگها صورت را نوازش می داد. .مامان خرسی به یکی از درخت هاتکیه داد و بعد هم گفت چه لذتی داره زیر سایه درخت بنشینی. بعد گفت راستی فکر میکنید چند سال طول میکشد تا یک درخت بزرگ بشود؟ خرگوش برفی تندی جواب داد.من تو کتابم خوانده ام یک درخت بلوط ۱۰۰ سال طول می کشدتا بزرگ شود. لاکی گفت مامانم می گوید درختها خیلی دیر رشد می‌کنندو باید مواظبشون باشیم. دم حنا گفت آره اگه وقتی که کوچیک هستند کسی پا روی اونها نگذارد تا له نشوند. خرگوش برفی گفت بله آب و نور هم به مقدار کافی باید بهشون برسد. مامان خرسی خندید و گفت بله. می دانید با درخت چه چیزهایی درست می شود؟ دم حنا تند تند گفت مبل و صندلی کمد و میز. خرگوش برفی ادامه داد مداد و کاغذ. مامان خرسی گفت آفرین به شما .چه اطلاعات خوبی دارید. اگه اجازه بدید من تو این سایه خنک درخت کمی بخوابم بعداز بازی شما با هم بر می گردیم. وقتی به خونه رسیدندخرس تپلی پلاستیک وسط اتاقش رو برداشت تا کنار سطح برد اما وقتی داخل پلاستیک را دید منصرف شد. کاغذها را روی هم مرتب چید کاغذ های رنگی را هم مرتب کرد. مدادهای نیمه شده را دوباره داخل جا مدادیش گذاشت و بعد پلاستیک خالی و به مامانش داد @yekjoftbalbarayhameh 🐥🦆🐸🦁🐶🐱🐭🐹🐰🦊🐻🐼🐨🐒🦉🦍🦓🐆🐅🐪🦏🦌🐐🐑
💦🛁💦🛁💦🛁💦 💦🛁💦 🛁💦 💦🛁💦 💦🛁 🚿 خدا اسرافکاران را دوست ندارد. انعام/142🚿 # عکس_نوشت 🚰🚰🚰🚰🚰🚰
هدایت شده از مرسلات مدیا
راز پاپاپا.mp3
10.09M
✅💠 راز پاپاپا خداوند همه چیز را می داند. تنها رازهایت را به خدا بگو .او به کسی نمی گوید خدا عصبانی نمی شود @taaghcheh
📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣📣 اطلاعیه دوستان و همراهان عزیز به خبر جدیدی که به دستم رسیده توجه کنید چمدان مسافرتتان پر شده و آماده است پر از نفس هایی که برایش ثواب می دادند. آیه هایی که برایش ثواب ختم قرآن می نوشتند. شبهایی که از هزار ماه بهتر بود. گناهان بخشیده شده، چیزی به پایان این ماه بهشتی نماینده. هرچه بیشتر چمدانهایتان را پر کنید ۰ ستاد مبارزه با بیچارگی @yekjoftbalbarayhameh
اختتامیه رویداد ایده پردازی الگوی آشتی و مصالحه در خانواده 🕑امروز ساعت ۱۴ در سامانه: http://dte.bz/kariz4 برگزار می شود. ⛳شما هم می توانید در این رویداد در انتخاب ایده برتر سهیم شوید. دفتر تبلیغات اسلامی اصفهان
🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞🌞 🌞🌞🌞 🌞🌞 🌞 بازی موش موشی موش موشی بی حوصله کنار درخت نشسته بود.آخه دوستاش نبودند و تنهایی نمی توانست بازی کند. خورشید خانم یکی از اشعه هایش را به صورت موش موشی زد. و گفت با من بازی کن. بعد هم به راست و چپ موش موشی چرخید سایه اش به چپ و راستش افتاد موش موشی خوشحال بلند شد . اول یک دستش را داخل نور خورشید حرکت داد وبعد ۲تا انگشتش را بالا برد و بقیه را بهم چسباند شبیه آقا گرگه شد بعد دستهایش را باز کرده از عقب به جلو می آمد از خورشید خانم دور می شد و نزدیک می شد .عقب که بود با صدای کلفت ولی وقتی جلو می آید با صدای ظریفترمی گوید(هو) . دم حنا وخرگوش برفی هم کنار موش موشی آمدند. از بازی موش موشی و خورشید خانم خوششان آمد.با هم از عقب به جلو می آمدند سایه‌هایشان بزرگ و کوچیک می شد. عقب که می رفتند سایه هاشون بزرگ و وقتی جلو می آمدند سایه های کوچکی مثل خودشون داشتند. سایه بازی با خورشید خیلی زیبا است. الم تر الی ربک کیف مد الظل ولو شاءلجعله ساکنا ۴۵ فرقان @yekjoftbalbarayhameh 🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼🌼
🌎🌓🌎🌔🌏 🌍🌒🌏 🌖🌎🌗 🔆 آیا ندیدی پروردگارت چگونه سایه را گسترده؟ و اگر می خواست آن را ساکن قرار می داد. فرقان/45🔆 🌏🌍🌎🌏🌍🌎
🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫 یال قهوه‌ای یال قهوه ای توی بیابان گم شده بود.غذا و آبی که داشت را خورد که یک دفعه کوهان بزرگ را دید.خوشحال شد و باهم به سمت جنگل حرکت کردند.یال قهوه ای به کوهان بزرگ گفت ببخشید اگر کمی زودتر رسیده بودی باهم غذا می خوردیم.چیزی برای خوردن داری؟ کوهان بزرگ گفت من معمولا توی بیابان غذا نمی خورم. یال قهوه ای همانطور که پشت سر کوهان بزرگ راه می‌رفت با خودش گفت چرا کوهان بزرگ،کوهانی به این بزرگی دارد؟ چرا اون مثل من نیست؟ نزدیکی‌های شب که شد. یال قهوه ای گرسنه شده بود اما کوهان بزرگ باز هم به راحتی به راهش ادامه می داد. یال قهوه ای تمام بدنش راباکوهان بزرگ مقایسه کرد فقط یک‌کوهان داشت که او نداشت. در پایان سفر، وقتی انها به آب و علف تازه رسیدند، یال قهوه ای با تعجب زیاد، متوجه شد ۰کوهان دوستش کوچک شده.‌ یال قهوه ای تازه پی برد ، که کوهان دوستش، منبع ذخیره آب و غذا بوده . یال قهوه ای با خودش زمزمه کرد: پس این راز گرسنه نشدن شترجان است.‌ ویتفکرون فی خلق السموات والارض در آفرینش آسمان و زمین فکر می کنند ۱۹۱/آل عمران 🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫🐪🐫
هدایت شده از مرسلات مدیا
آرزوی زنبورک (1).mp3
9.28M
✅💠 آرزوی زنبورک خدا جون هر کسی اورا بخواند . صدایش را می شنود. ⚜️ادعونی استجب لکم⚜️ @taaghcheh
🌕🌛 🌨🌘 🌞 🌎🌥 ☀️. 🌓 🌙 💫🌍 🌞🌟 🌜🌩 ☀️ 🌚✨ 🌩در آفرینش آسمان و زمین فکر می کنند. آل عمران/191🌩 🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈🌈
هدایت شده از مرسلات مدیا
✅💠 سلسله عکس نوشتهای معرفی بازی 🔴 بازی با عروسک @taaghcheh
🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️🌙⭐️ مادر بزرگ توی حیاط قدم می زد. آسمان سیاه را با همان چندتا ستاره نگاه می کرد چند قدم می آمد دوباره به آسمان نگاه می کرد. تو جوابم که پرسیدم طوری شده؟؟ فقط گفت: یاد آخرین لحظات امتحان می افتم که باید برگه ها را بالا ببریم 🌙خدا حافظ ماه خوب خدا🌙 @yekjoftbalbarayhameh ⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️⭐️