eitaa logo
یک جرعه‌ شعر🖊️
337 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
928 ویدیو
9 فایل
📌اندڪۍ شعࢪ بخوان حالت اگࢪ بهتࢪ نشد دࢪ طبابت حڪم ابطال مࢪا صادࢪ بڪن... باشد که در محضر شما صاحبدلانِ سخن سنج، جمال زیبای شعر و ادب را به تماشا بنشینیم و از چشمه سارِ زلالِ آن، جرعه‌ای نیوش کنیم. در محفل ما، شعر سخن میگوید https://eitaa.com/MOUSAVIMOTLAG
مشاهده در ایتا
دانلود
امروز یک نفر برایم اشتباهی فرستاد: «کجایی؟!» دلم هُری فرو ریخت، مدتها بود منتظر شنیدن همین یک کلمه بودم... چه فرقی می‌کند کجای دنیا نشسته باشی؟! مهم این است که یک نفر هست که کجا بودنِ تو برایش مهم است! شاید آن یک نفر رویش نشود بگوید دلم برایت تنگ شده... و به جانم نق میزند بیا دیگر... و همه‌ی این حرف را خلاصه کند در «کجایی؟!» داشتم به همین چیزها فکر میکردم که دوباره برایم فرستاد: ببخشید اشتباه فرستادم! برایش نوشتم: میدانم، من در ایستگاه اتوبوس، خیابان ولیعصر نشسته‌ام. میشود اشتباهی حال مرا بپرسید؟! اما او دیگر حالم را نپرسید... آدم غریبه ها برایشان مهم نیست که دیگران چگونه‌اند و کجای شهر نشسته‌اند، تو که غریبه نیستی... بپرس حال مرا؛ بگو کجایی؟! 𝄞⃟♥︎ @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾
📚 بستنی چند سال قبل تصمیم گرفتم با یک تور به یزد بروم. در میان همراهان ما، یک دختر بیست و چند ساله بانمک با لبخندی شیرین بود که حس و حال مثبتی منتقل می‌کرد،در نتیجه سعی کردم در گپ و گفتگو را با او باز کنم. متاسفانه او خجالتی و کم حرف بود در نتیجه نتوانستم به او زیاد نزدیک شوم. خلاصه شب به یزد رسیدیم و در هتلمان اقامت گزیدیم و فردا سر صبح موقع صبحانه هر کسی دنبال نان تست فرانسوی، سوسیس و تخم مرغ و... بود با تعجب دیدم که دختر مورد بحث برای خودش یک بستنی خریده و در گوشه‌ای مشغول خوردن است. به او نزدیک شدم و گفتم : "دخترم، بستنی برای صبحانه ؟ " خیلی ساده و آرام گفت :" بله ، برای اینکه خوشحالم می‌کنه من روزم رو با هر چی که خوشحالم می‌کنه شروع می‌کنم تا بتونم تا اخر روز خوشحال باشم ."من به فکر فرو رفتم و به او غبطه خوردم که بخاطر حرف دیگران حاضر نیست از شادی‌های کوچک خودش بگذرد. متن از  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
👈آرزو سه تنه درخت ، بر زمین افتاده بودند ، نخستین تنه گفت : کاش مرا دسته تبر نتراشند و دویُم تنه آرزو کرد ؛ کاش مرا سپر نتراشند . سیّم تنه آرام گفت : کاش یکی باشد که ما را چرخ بسازد ، تا هر سه ما جهان را بی همهمه تبر و سپر سفر کنیم .  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
🥲بلیت اینترنتی گرفته بودم برای سه و نیم بعدازظهر. ده دقیقه مانده به شروع فیلم، دم ورودی سینما، جلوی گیشه الکترونیکی ایستادم. اسکرین‌شاتی که موقع خرید از صفحه گوشیم گرفته بودم را باز کردم تا از روش کد رزرو را بزنم روی دستگاه چاپ بلیت. خانم میان‌سالی از پشت سرم با لحنی که قدری عجله‌ یا اضطراب قاطیش بود پرسید دختر خانم ببخشید! ساعت چنده؟ به گوشه راست بالای صفحه موبایل نگاه کردم: دو و ربع. با آهنگی که نشان می‌داد خیالش راحت شده است گفت مرسی! و رفت... همین که برگشتم، ساعتی که اعلام کرده بودم ناخودآگاه دوباره‌ توی ذهنم مرور شد دو و ربع! ساعت غریبی بود! مال حالا نبود! خیلی ازش گذشته بود! لعنت به اسکرین‌شات! سراسیمه و دستپاچه برگشتم و چهار طرفم را گشتم و به هر سمتی چند قدم دویدم؛ نبود. رفته بود. خدا کند قول و قرار مهمی نباشد! کاش دوباره از یکی بپرسد. کاش... در تمام مدت فیلم، توی تاریکی سینما، هزار تا سناریو نوشتم برای زنی که وقتش را - یا شاید فرصتش را - تنظیم کرده بود با ساعت مُرده اسکرین‌شات من‌! و بعد توی زندگی خودم یاد همه سکانس‌هایی افتادم که به جای زمان جاری، جهانم را به وقت گذشته‌هایی تنظیم کرده‌ام که ازشان اسکرین‌شات گرفته‌ام و هی دارم نگاهشان می‌کنم...! - کوله پشتی ریحانه  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
شش ماه و خرده‌ای می‌شود که ساعت مچی‌ام خوابیده است. عقربه‌ها سرِ ساعت هشت و بیست دقیقه متوقف شده‌اند. چرا باطری‌اش را عوض نمی‌کنم؟ چون این ساعت اصلا باطری ندارد و با حرکت مچ دست شارژ می‌شود. چرا تعمیرش نمی‌کنم؟ چون هزینه‌ی تعمیرش کمی کمتر از قیمت خودش است. چرا ساعت جدید نمی‌خرم؟ چون ساعت را صاحبِ زلف مشکین به من هدیه داده و وظیفه‌ی این ساعت بیشتر از این‌که یادآوری زمان باشد، یادآوری صاحب آن زلف مشکین است. همین است که شش ماه خرده‌ای است که ساعت روی مچم به خوابی عمیق فرو رفته است. شکایتی هم ندارم. اصلا حق عقربه‌های ساعت است که بعد از این همه سال بی‌صدا دویدن دنبال همدیگر و بازیچه‌ی دست زمان شدن، حالا بایستند و به خوابی عمیق فرو بروند. حالا نوبت زمان است که دنبال این عقربه‌ها بدود و خودش را با آن‌ها تطبیق دهد. خیلی هم سخت باید باشد. زمان هر دوازده ساعت فقط یک بار می‌تواند با عقربه‌ها هماهنگ می‌شود. ساعت هشت و بیست دقیقه. اصلا لابد یکی از دلایل دیگری که ساعت را هنوز به مچم می‌بندم همین است. لاکردار درس آزادگی داده. شش ماه و خورده‌ای پیش‌تر، ساعت هشت و بیست دقیقه، احتمالا عقربه‌ی کوچک به عقربه‌ی بزرگ تشر زده که گور بابای زمان و تکانِ مچِ دست آقای عطار و گردش زمین به دور خورشید و تقویم جلالی و ابر و باد و مه و غیره. من دیگر از جایم تکان نمی‌خورم. از حالا به بعد کائنات باید به دور من بگردند و برسند به زمانی که من می‌گویم. هشت و بیست دقیقه. احتمالا عقربه‌ی بزرگ هم همانجا دست از خدمت کشیده و زیر لب زمزمه کرده که: مهتاب به نور دامن شب بشکافت | می نوش دمی بهتر از این نتوان یافت. | فهیم عطار |  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
بهم گفت عشق مثل بازی می مونه. تو هر بازی یکی می بره یکی می بازه. بازی عشق مساوی نداره. یا می بری یا می بازی. بگو ببینم تو عاشقی بردی یا باختی؟ تو چشماش خودم رو نگاه کردم و گفتم می دونی اولین بار کِی دستش رو گرفتم؟ تو بازی « نون بیار کباب ببر»! سال آخر دانشگاه همه بچه ها دور هم تو کافه جمع شده بودیم. بعضیا تخته بازی می کردن ، بعضیا شطرنج و بقیه هم دوز ! فقط من و اون بودیم که نشسته بودیم و بازی بقیه رو می دیدیم. بهش گفتم چرا بازی نمی کنی؟ گفت این بازی ها رو دوس ندارم. دلم بازی های قدیم رو می خواد. گفتم مثلا چی؟ گفت مثلا نون بیار کباب ببر! دستم رو گرفتم رو‌ به روش. دستش رو گذاشت رو دستم. تو چشماش زل زدم. خندید و دستش رو کشید. گفت نزدی رو دستم... باختی. دلم می خواست بهش بگم آخه کدوم احمقی می زنه رو همچین دستی... نگفتم. دستش رو گرفت جلوم... دستم رو گذاشتم رو دستش.باز تو چشماش نگاه کردم.زد رو دستم و خندید.گفت باختی. یه بار زد،دو بار زد،سه بار زد.‌بعدش گفت اصلا بازی رو بلدی؟ باید دستت رو بکشی من نتونم بزنم! گفتم می دونم. گفت پس چرا دستت رو نمی کشی؟ گفتم نمی دونم! دستم رو گرفت گذاشت رو دستش و تو چشمام نگاه کرد. دیگه نزد رو دستم. دیگه نگفت باختی. دستم تو دستش موند. فهمید برای بردن بازی نمی کنم. درست میگی رفیق عشق مثل بازی می مونه ولی نه بازی آدم بزرگا... نه بازی که یکی می بره و یکی می‌بازه.‌ تو بازی عشق اگه به بردن فکر کنی باختی!!! اگه بزنی رو دستش، اگه دستت رو بکشی باختی!!! تو بازی عشق باید صبور بود.‌باید گذشت کرد.  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
💥 💥 جوانی بود که عاشق دختری بود. دختر خیلی زیبا و زرق و برق دار نبود، اما برای این جوان همه چیز بود. جوان همیشه خواب دختر را می‌دید که باقی عمرش را با او سپری می‌کند. دوستان جوان به او می‌گفتند: «چرا اینقدر خواب او را می بینی وقتی نمی‌دانی او اصلاً عاشق تو هست یا نه؟ اول احساست را به او بگو و ببین او تو را دوست دارد یا نه.» جوان فکر می‌کرد دختر او را دوست دارد. دختر از اول می‌دانست که جوان عاشق اوست. یک روز که جوان به او پیشنهاد ازدواج داد، او رد کرد. دوستانش فکر کردند که او به هم خواهد ریخت و به مواد اعتیادآور روی خواهد آورد و زندگیش تباه خواهد شد. اما با تعجب دیدند که او اصلاً افسرده و غمگین نیست. وقتی از او پرسیدند که چطور است که او غمگین نیست، او جواب داد: «چرا باید احساس بدی داشته باشم؟ من کسی را از دست دادم که هرگز عاشق من نبود و او کسی را از دست داده است که واقعاً عاشق او بود.» به دست آوردن عشق واقعی سخت است. عشق یعنی خود را فدای دیگری کردن بدون هیچگونه چشم‌داشتی، و اگر فردی این را رد می‌کند، اوست که مهم‌ترین چیز در زندگی را از دست داده است. پس هرگز احساس افسردگی و دل‌شکستگی نداشته باشید.  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
«تو فرشته داری؟» صداش هنوز تو گوشم پخش می‌شه. تو تاکسی دیدمش. پنج، شش سالش بود. یه عروسک گرفته بود تو بغلش و داشت واسش لالایی می‌خوند.‌‌ مادرش داشت با تلفن حرف می‌زد و منم سرم تو گوشی بود. انقدر با عشق برای عروسکش لالایی می‌خوند که همه‌ی حواسم پرتش شد. بهش گفتم اسم عروسکت چیه؟ گفت عروسک نیست. اسمش فرشته‌ست. با هم دوستیم. عروسک هم زیاد دارم تو خونه‌مون... ولی از بازی کردن باهاشون زود خسته می‌شم. دوستم نیستن. توام عروسک داری؟ گفتم نه عزیزم... گفت فرشته چی؟ « تو فرشته داری؟» خندیدم و گفتم نه... آدم بزرگا که عروسک و فرشته ندارن. گفت عروسک رو نمی‌دونم ولی مامان جونم می‌گه همه‌ی آدما فرشته دارن فقط خیلی‌ها نمی‌دونن فرشته‌شون کجاست. باید بری همه‌ی مغازه‌ها رو‌ خوب بگردی تا فرشته‌ت رو پیدا کنی!! بدنم یخ زد... تو دلم هزار تا حس‌ مرده زنده شد. تو ذهنم هزار تا اسم چرخید.آدم‌هاى مثل عروسک زیاد داشتم تو‌ زندگیم، خیلی وقتا شاید خودم هم عروسک دیگران بودم. یعنی فقط بودم. برای سرگرمی... برای وقت گذرونی... برای بازی... برای همین دلم رو می‌زدن... دلشون رو می‌زدم... چون با یه سر چرخوندن هزار تا بهترش پیدا می‌شد!! ولی فرشته چی؟ چند تا فرشته داشتم تو زندگیم؟ چند تا رفیق داشتم؟! اصلا فرشته بودم برای کسی؟ رفیق بودم برای کسی؟ همون‌جا بود که تصمیم گرفتم دیگه تو زندگی عروسک بازی نکنم!! آدمای عروسکی رو از زندگیم حذف کنم. بگردم و فرشته پیدا کنم. رفیق... کسی که از بودنش خسته نشم، از بودنم خسته نشه. کسی که جایگزین نداشته باشه‌. وقتی چشمم رو به روی آدم‌هاى عروسکی بستم تازه فرشته‌ها رو دیدم. شبیه همه بودن و شبیه هیچ‌کس نبودن... نه بال داشتن و نه‌ لباس سفید... ولی دلشون، روحشون برق می‌زد از تمیزی‌... هیچ‌وقت از حرفاشون، خنده‌هاشون، دیدنشون خسته نمی‌شدم. آدم عروسکی نبودن که بعد از یه مدت دل رو بزنن. بین خودمون بمونه رفیق... وقتی فرشته بیاد تو زندگیت تازه می‌فهمی زندگی یعنی چی... رفیق یعنی چی... اون‌وقت دیگه هیچ‌وقت هیچ عروسکی رو تو زندگیت راه نمیدی. حتی اگه دنیا عروسک پسند باشه تو یه نفر با فرشته‌ت می‌مونی. تو یه نفر فرشته‌ت رو ترک نمی‌کنی.  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
روباه در هنگام طلوع خورشید روباهی از لانه اش بیرون آمد و با حالتی سراسیمه به سایه اش نگاه کرد و گفت : امروز شتری خواهم خورد! سپس به راه خود ادامه داد و تا ظهر به دنبال شتر گشت.آنگاه دوباره به سایه اش نگریست و گفت : آری ! یک موش برای من کافی است. 👤جبران_خليل_جبران  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══
در یک سمینار موفقیت، سخنران از حضار پرسید: + آیا برادران رایت هرگز تسلیم شدند؟ حضار فریاد زدند: نه نشدند! + آیا ادیسون تسلیم شد؟ حضار: نه نشد! + سخنران پرسید : مارک راسل تسلیم شد؟ یک نفر گفت: ما تا الان اسم او را نشنیده ایم! سخنران گفت: حق دارید که نامی از او نشنیده اید، چون او تسلیم شد...!  ❉্᭄͜͡💚𝄞 @yekjoreyshaer. 🦋 ✾࿐༅🍃♥️🍃༅࿐✾ ═══‌‌‌‌♥️ℒℴνℯ♥️═══