eitaa logo
یک لاقبای پابرهنه
199 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
794 ویدیو
12 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💠 پاسخ سعدی علیه الرحمه به و فرصت طلبی که هماهنگ با و جز نق زدن و زِر نشخوار کردن، ثمره ای برای این سرزمین نداشته و این ایام، بعد از ناکامیهای مکرر غرب در توطئه و دسیسه چینی برای ، هر روز به بهانه‌ای از سوراخهای خود بیرون خزیده اند تیغ طعن و نیشخند بر و کشیده اند: «پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» 📚📚📚
هدایت شده از یک لاقبای پابرهنه
💠 پاسخ سعدی علیه الرحمه به و فرصت طلبی که هماهنگ با و جز نق زدن و زِر نشخوار کردن، ثمره ای برای این سرزمین نداشته و این ایام، بعد از ناکامیهای مکرر غرب در توطئه و دسیسه چینی برای ، هر روز به بهانه‌ای از سوراخهای خود بیرون خزیده اند تیغ طعن و نیشخند بر و کشیده اند: «پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» 📚📚📚
هدایت شده از یک لاقبای پابرهنه
💠 پاسخ سعدی علیه الرحمه به و فرصت طلبی که هماهنگ با و جز نق زدن و زِر نشخوار کردن، ثمره ای برای این سرزمین نداشته و این ایام، بعد از ناکامیهای مکرر غرب در توطئه و دسیسه چینی برای ، هر روز به بهانه‌ای از سوراخهای خود بیرون خزیده اند تیغ طعن و نیشخند بر و کشیده اند: «پادشاهی با غلامی عجمی در کشتی نشست و غلام، دیگر دریا را ندیده بود و محنت کشتی نیازموده گریه و زاری در نهاد و لرزه بر اندامش اوفتاد. چندان که ملاطفت کردند آرام نمی‌گرفت و عیش ملک از او منغص بود. چاره ندانستند. حکیمی در آن کشتی بود، ملک را گفت: اگر فرمان دهی من او را به طریقی خامُش گردانم. گفت: غایت لطف و کرم باشد. بفرمود تا غلام به دریا انداختند. باری چند غوطه خورد، مویش گرفتند و پیش کشتی آوردند. به دو دست در سکان کشتی آویخت. چون بر آمد به گوشه‌ای بنشست و قرار یافت. ملک را عجب آمد. پرسید: در این چه حکمت بود؟ گفت: از اول محنت غرقه شدن نچشیده بود و قدر سلامت کشتی نمی‌دانست. همچنین قدر عافیت کسی داند که به مصیبتی گرفتار آید.» 📚📚📚