eitaa logo
𖹭 یُوس‍‌‌ـفِ زَهْـــــرا 𖹭
331 دنبال‌کننده
1.7هزار عکس
2.2هزار ویدیو
24 فایل
✤امام شناسی ✤دشمن شناسی ✤سخنرانی های اساتید معتبر ✤روایات و پیشگویی های ائمه و عالمان دینی انتقاد، پیشنهاد، تبلیغات، همکاری 👇🏻 @srbzjngnrm
مشاهده در ایتا
دانلود
نجات پیرمرد ، توسل به ولی عصر(عج) 🔸جریانی را شیخ حسین کاشی نقل می کند در یکی از سفرهای حج ، دوستی از علمای نجف به نام حجت الاسلام جنّاتی به دیدن حقیر آمده بود و روز بعد به قصد بازدید با معاون کاروان از منزل خارج شدیم ، در بین راه پیرمرد افغانی که گم شده بود به سمت من آمد و خواهش کرد که او را به یکی از کاروان مربوطه راهنمائی کنم در حالی که نه من او را می شناختم و نه او مرا و حتی اسم مطوف و کاروان خود را فراموش کرده و کارت شناسائی هم همراه نداشت. مدت زمانی طویل تجسس نمودم ولی به نتیجه نرسیدم و مایوس شده بودم ، رفیق همراهم که نیز رفته بود من و آن پیرمرد گمشده حیران و سرگردان و در زیر آفتاب سوزان متحیر بودم ، بالاخره توسل به امام زمان(عج) پیدا کرده و از ایشان کمک خواستم. در اندک زمانی سید روحانی محترمی را مشاهده نمودم که از طرف مقابل می آمد ، به طرف او رفتم ، گوئی این که ایشان هم به سمت ما در حرکت بود با هم ملاقات و سلام عرض نمودیم و جریان گم شدن پیرمرد افعانی را به عرض ایشان رساندم و ایشان به پیرمرد افغانی فرمودند : مگر تو با سید محمد نیامده ای؟! پیرمرد افغانی : قربانت شوم ، بله. آقا دست پیر مرد را گرفت و حرکت کرد شاید کمتر از سه متر از بنده فاصله گرفته بودند که دیگر نه آن آقا را دیدم نه آن پیرمرد را ، و لذا برگشتم و قضیّه را به معاون کاروان که در هنگام مراجعه آن پیرمرد با بنده بود گفتم، ایشان که از حکایت تعجب نموده بود ، افسرده خاطر شد شاید هم افسوس از ندیدن آن سیّد محترم بود. بعد متوجّه شدیم این آقا ، ولی عصر(عج) بود. 📚برگرفته از کتاب (ع) 🌟@yoosofezahra_1180🌟
🌖 نافله شب و دیدن امام زمان(عج) سید حسن صدر کاظمینی فرمودند : در زمانی که من در سامراء در خدمت میرزا شیرازی مشغول تحصیل بودم ، عالم بزرگوار حاج ملّا علی فرزند مرحوم حاج میرزا خلیل تهرانی عسکرین مشرّف شدند و در منزل ما اقامت گزیدند و رسم ایشان همین بود که هرگاه از نجف به زیارت عسکرین می آمدند در خانه ی ما وارد می شدند. اول شب مشغول مطالعه بودیم و بعد خوابیدیم. موقع نماز شب شد بیدار شدم که متوجه شدم حاج ملا علی دارد مرا صدا می زند که برخیز برای نماز شب. من از روی شوخی گفتم : اول شب مطالعه کردم دیگر احتیاج به نماز شب نیست ، الآن باید استراحت کنم. فرمود : بر این نیّت برخیز که فردای قیامت وقتی جمعیت نماز شب خوان ها دنبال سر جدّت امیرالمومنین(ع) به راه می افتند تو هم جز آنها باشی ، چون حضرت قائِد العِزِّ المُحَجِّلِنی است. بلند شدم و وضو گرفتم تا مشغول نماز شویم ، اما ایشان فرمودند : خوب است امشب را در سرداب مطهّر "جایی است که منسوب به حضرت صاحب الامر که افراد زیادی در آن محل شریف خدمت امام زمان(عج) رسیده اند" بخوانیم ، قبول کردم. حاج ملا علی جلو و من به دنبال او به راه افتادیم تا درب صحن مقدّس رسیدیم ، درب صحن را آن زمان از بیرون هم باز می نمودند باز کردیم و وارد صحن شدیم ، رسیدیم به پله های سرداب مقدس ، در آن شب ظلمانی وقتی پا به اول پله گذاشتیم نزدیک درگاه سرداب قامت شخصی را که در هاله ای از نور بود دیدیم که سیمای مبارکش را نور پوشانیده بود ، و مانع از دیدن روی ماهش بود ملا علی که جلو بود رو به من کرد و فرمود :" تَشُوف " یعنی می بینی؟ گفتم : بلی. پس به همان حال متوقف شده و نور را تماشا می کردیم تا تقریبا ده دقیقه گذشت و نور در محل خود باقی ماند و بعد حرکت کرد و داخل سرداب شدیم دیگر من چیزی را ندیدم ، حتّی حاج ملا علی را ندیدم... 📚برگرفته از کتاب (ع) ✍🏻 🌟@yoosofezahra_1180🌟
👑 گردنبند حضرت زهرا(س) محرکه ای زیبا 🌟 روزی پیامبر(ص) نماز جماعت را با مسلمانان به جماعت می خواند ، پس از نماز جمعی در محضر رسول خدا(ص) نشستند ، در این هنگام پیرمرد بینوایی نزد رسول خدا آمد و اظهار داشت " گرسنگی در جگرم اثر گذاشته ، و برهنه ام ، به من غذا و لباس بده که سخت تهیدست نباشم". پیامبر در آن هنگام چیزی نداشت ، به بلال حبشی فرمود :" این پیرمرد را به خانه فاطمه(س) برسان". بلال او را به خانه فاطمه(س) آورد و او جریان تهیدستی خود را به فاطمه گفت. مدت سه روز بود، غذا نرسیده بود و فاطمه و علی گرسنه بودند، در این بحران ، فاطمه در فکر پیرمرد بود که جواب مثبت به او بدهد فاطمه یک گردنبند نقره ای داشت که دخترعمویش "دختر حمزه سیدالشهدا" به او یادگاری داده بود ، آن را از گردنش در آورد و به پیرمرد داد و به او فرمود :" آن را بفروش و پولش را در رفع نیاز های خود ، مصرف کن ". پیرمرد با خوشحالی از خانه فاطمه بیرون آمد، و به حضور پیامبر(ص) رسید و جریان را گفت. پیامبر منقلب شد و اشک در چشمانش حلقه زد. پیرمرد آن گردنبند را در معرض فروش قرار داد. عمّار به او فرمود : آن را چند می فروشی؟ پیرمرد گفت : به اندازه یک وعده غذا که مرا سیر کند ، و یک لباس که با آن نماز بخوانم ، و یک دینار پول ، با آن مخارج سفر و خانه ام را تامین کنم. عمّار از سهمیه غنیمت جنگ که به او رسیده بود و آن را فروخته بود ، مقداری پول داشت ، ۲۰ دینار و ۲۰۰ درهم به پیرمرد داد ، و یک دست لباس نیز به او عطا کرد ، و مرکب خود را نیز در اختیار او گذاشت و یک وعده غذای نان و گوشت نیز به او عطا کرد. پیرمرد شاد شد و از عمّار تشکر کرد و سپس چنین دعا کرد :" خدایا به فاطمه(س) آنقدر ببخش که نه چشم آن را دیده و نه گوش آن را شنیده باشد ". پیامبر فرمود :" آمین ". آنگاه پیرمرد رفت. عمّار یاسر ، آن گردنبند را با مشک خوشبو کرد و در میان یک لباس یمانی نهاد و به غلامش بنام "سهم" داد و گفت : نزد فاطمه(س) برو ، و این گردنبند را به او بده ، تو را هم به فاطمه(س) بخشیدم ، از این پس ، تو غلام فاطمه(س) هستی. "سهم"دستور عمّار را انجام داد ، فاطمه(س) گردنبند را گرفت و "سهم" را آزاد کرد. "سهم" که از آغاز تا پایان ، ماجرا را خبر داشت ، خنده اش گرفت ، فاطمه پرسید :" چرا می خندی؟ " ."سهم" گفت :" برکت گردنبند مرا به خنده آورد ، چرا که گرسنه ای را سیر کرد ، و برهنه ای را پوشاند ، و فقیری را بی نیاز نمود ، و برده ای را آزاد ساخت و سرانجام به صاحبش داده!! ". برگرفته از کتاب (ع) 📔 ✍🏻 ❄️@yoosofezahra_1180❄️
🌴 داستان فدک چیست؟ " فدک " نام سرزمینی آباد است که با مدینه حدود ۱۴۰ کیلومتر فاصله دارد مسلمانان که قدرت یافته اند ، یهودیان نیرومندی را شکست می دهند. یکی از قوی ترین قبیله های یهودی ، در دژهای خیبر زندگی می کنند. در روز اول ، هجوم گروهی مسلمانان به دژها بی نتیجه می ماند. روز دوم " عمر " پرچم اسلام را به دست می گیرد و به همراه عده ای از شجاع ترین سربازان مسلمان به دژها حمله می برد. این سپاه نیرومند ، به خوبی و شجاعت فراوان می جنگد ، اما یهودیان مقاومت نشان می دهند. روز سوم " ابوبکر " پرچم دار سپاه اسلام شده وبا نیروهای خود بر دژها یورش می برد. 👈🏻 یهودیان ، این بار هم شکست نمی خوردند. در روز بعد ، علی(ع) به فرماندهی سپاه برگزیده می شود ، و سریع و آسان ، دژهای مستحکم خیبر را می گشاید. این فتح بزرگ که سهم علی در آن ، بیشتر از هر کس دیگری نمایان است ، اهالی فدک را ترسانیده و شگفت زده کرده است. بنابراین ، هنگامیکه نماینده پیامبر به نزد ساکنین فدک می آید ، رییس این دهکده حاصلخیز صلح و تسلیم را بر نبرد ترجیح میدهد‌ و نیمی از دهکده را در اختیار پیامبر قرار میدهد. اگر این سرزمین ، به نیروی جهاد مسلمانان گرفته میشد ، متعلق به تمامی مسلمین بود ، ولی چون هیج جنگی در فتح دهکده روی نداده است مِلک مربوط به رسول خدا(ص) می باشد . فدک به امر پیامبر به فاطمه میرسد. 📚 برگرفته از کتاب (ع) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @yoosofezahra_1180
✨💫 داستان مقام زهرا در پیشگاه پیامبر 💫✨ عایشه ، یکی از همسران پیامبر می گوید : دره میان مردم هیچ کس را ندیدم که شباهتش به پیامبر(ص) مانند فاطمه باشد ، هنگامی که فاطمه(س) به حضور پیامبر(ص) می آمد ، پیامبر با آغوش باز از او استقبال می کرد و دستهای فاطمه را می بوسید ، و در مجلس خود می نشاند ، و هر گاه پیامبر بر فاطمه وارد میشد ، فاطمه بر می خاست و دستهای پیامبر را می بوسید. در آن هنگام که پیامبر در بستر رحلت آرمیده بود ، پیامبر او را در نزد خود خواند ، و به طور خصوصی و آهسته با او سخن گفت ، دیدم فاطمه گریه کرد ، سپس فاطمه باردیگر آهسته با او سخن گفت ، این بار دیدم خندید و با خود گفتم : این نیز یکی از برتری های فاطمه(س) بر دیگران است که هنگامی که گریه می کرد ، می خندید ، علت را از فاطمه پرسیدم ، فرمود :" در این صورت اسرار را فاش ساخته ام "(فاش کردن اسرار ناپسند است). پس از آنکه رسول خدا از دنیا رفت ، به فاطمه عرض کردم : علت گریه و سپس خنده تو در آن لحظه چه بود؟ در پاسخ فرمود :" آن روز ، پیامبر نخست به من خبر داد از دنیا می رود ، گریه کردم ، سپس به من فرمود : تو نخستین کسی هستی که از اهل بیتم به من می پیوندی ، شاد شدم و خندیدم. ✨مقید بودن فاطمه به آداب اسلام از مستحبات نماز آن است که انسان بوی خوش به بدن و لباسش بزند و با لباس پاکیزه نماز بخواند و با احترام و وقار برای عبادت خدا مشغول شود. لحظات آخر عمر حضرت زهرا بود ، چند لحظه به اذان مغرب مانده بود ، نزدیک بود وقت نماز فرا رسد ، فاطمه به اسماء بنت عمیس فرمود :' عطر مرا بیاور تا خود را خوشرو سازم و آن لباس که با آن نماز می خوانم را بیاور ". سپس وضو گرفت و در این هنگام که می خواست نماز بخواند ، حالش منقلب شد ، سرش را به زمین نهاد و به اسماء گفت :" کنار سرم بنشین ، هنگامی که وقت نماز فرا رسید ، مرا بلند کن تا نماز بخوانم ، اگر برخواستم که چیزی نیست و اگر بر نخاستم شخصی را نزد علی بفرست ، تا خبر فوت مرا به او بدهند." اسماء می گوید ، وقت نماز شد ، گفتم :" الصّلاه یا بنت رسول الله ". جوابی نشنیدم متوجه شدم فاطمه به شهادت رسیده. 📚برگرفته از کتاب (ع) ┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ @yoosofezahra_1180