با گوشه شال مشکیم داشتم ور میرفتم و با خودم میگفتم نترس دختر تو دیگه 22سالته ولی چه کنم که همیشه از جاهای خلوت میترسیدم.
با شنیدن صدای ماشینی که وارد کوچه شد قدم هام رو سریع تر برداشتم.
وقتی ماشین نزدیک تر شد صدای #مداحی ای که گذاشته بود به گوشم رسید.
طولی نکشید که یه ماشین 206کنارم وایساد و از تو ماشین صدای دوتا #پسر جون اومد که داشتن منو صدا میکردن.
+سلام دختر خانم.
سری روم رو ازشون گرفتم. با استرس آب دهنم و قورت دادم و به روی مبارکم نیاوردم و به مسیرم ادامه دادم ولی انگار ول کن نبودن و همش بوق میزدن و صدام میکردن.
خم شدم و #کفشم رو از پام در اوردم و به سمتشون نشونه گرفتم که
یکی از پسرا سریع گفت:«خانم بخدا نذریههـ...
به ساندویج تو دستش نگاه کردم و دیدم نه واقعا راست میگه. آبروم رفت که...
https://eitaa.com/joinchat/4023648413C33fda45c3e
هرچی از خنگ بازی این دختره بگم بازم کم گفتم😂🙈
#ادامه ماجرا☝️🏻