اربــابـــ
♥️[اربــابـــ]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_110 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دلارام باشه ای گفتم و سرم رو پا
♥️[اربــابـــ]🕊
♥️به قلم°فاطمه.ج♡
#part_111
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
#دلارام
مرد با لبخند به سمت میز رفت و گفت:«چه عجب دختر ما بالاخره بیدار شد.
حالت چطوره؟
زیر لب گفتم خوبم.
به سمت تخت اشاره کرد تا برم بشینم منم بدون هیچ حرفی هر چی میگفت رو گوش میدادم تا سریع از اینجا برم بیرون بعد معاینه وسایلش رو جمع کرد و گفت:«حالت دیگه کامل خوب شده خداروشکر.
رو به ارباب برگشت و گفت:«با اجازتون من دیگه برم.
ارباب سری تکون داد و مرد با گفتن خداحافظ از اتاق بیرون رفت.
منم بلند شدم و گفتم:«با اجازه دیگه منم برم ببخشید که اینجوری مشکل درست کردم.
کمی وایساد و بهم نگاه کرد ولی بعد چند لحظه گفت میتونی بری.
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
join↝🕊❥••@young_master
《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》