اربــابـــ
♥️[اربــابـــ]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_121 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ #دریا غلام حسین رو کرد بهم و گفت
♥️[اربــابـــ]🕊
♥️به قلم°فاطمه.ج♡
#part_122
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
#دریا
پله های عمارت رو یکی یکی بالا رفتم، از بالا سر و صدایی بلند شده بود که استرس رو به جونم انداخت یعنی چی شده؟
پله ها رو سریع تر بالا رفتم و بالاخره رسیدم.
جمیعت رو کنار زدم و وارد اتاق شدم.
با چیزی که دیدم وحشت کردم دستم رو گذاستم رو گوشم و بلند جیغ زدم نهههه...نههه این دلارام نیست امکان نداره.
اشکام مثل رودخونه از صورتم جاری شد.
نه نباید اینجوری میشد صدای هق هقم بلند شد ولی صدای جمعیت از من بیشتر بود...
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
join↝🕊❥••@young_master
《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》