اربــابـــ
♥️[اربــابـــ]🕊 ♥️به قلم°فاطمه.ج♡ #part_55 ༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄ +از الان به بعد حواست به خودت باشه
♥️[اربــابـــ]🕊
♥️به قلم°فاطمه.جلیلی
#part_56
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
نگاهم رو به رو به رو دوختم چندتا مرد به سمت ما میومدن.
با نزدیک شدن مرد ها بهمون مهام بلند شد و گفت:«فکر کنم وقت رفتنه مراقب خودت باش، برمیگردم.
قطره اشکی از گوشه چشمم چکید بلند شدم و روبه روش ایستادم با گریه گفتم:« من چیکار کنم؟
با هق هق ادامه دادم هر جا بری منم میام.
خواست چیزی بگه که اومدن و از بازو هاش گرفتن و کشون، کشون از حیاط بردنش. دستم رو جلوی دهنم گرفتم تا صدام بلند نشه چشمام رو محکم بستم و گوش هام رو گرفتم تا خورد شدن داداشم رو نبینم، صدای شکست قلبم رو نشنوم. میخواستم به سمت مهام برم ولی پاهام قفل زمین شد بود زانو هام خم شد و چشمام سیاهی رفت...
༄•┄┅┄┄〔♥️🖇〕┄┅┄┄•༄
join↝🕊❥••@young_master
《 هࢪ گونه کپے بࢪداࢪی حتے با نام نویسنده از ࢪمان پیگࢪد قانونے و الهے داࢪد 》