سوم آبانماه ۱۳۶۲ -- سالروز شهادت «علی رضاییان»، فرمانده قرارگاه مقدم حمزه سیدالشهدا (ع)
⚪️ عملیات والفجر ۴
جبهه مریوان // دشت شیار // بر روی ارتفاع لری
▫️او قبل از انقلاب، کارگری ساده بود و اطلاعات دینی مذهبی بالایی داشت. به علت فعالیتهای ضد رژیم، بارها به زندان ساواک افتاده و شکنجهها شده بود. با پیروزی نهضت اسلامی همراه با نیروهای کمیته، از پادگانها حراست کردهو نگذاشتند اسلحه و مهمات بدست گروهک های ضدانقلاب بیافتد. پس از تشکیل سپاه، به این نهاد انقلابی پیوست و با شروع غائله کردستان به دست ایادی کفر جهانی، راهی این منطقه حساس شد. در پی تجاوز رژیم صهیونیستی عراق به میهن اسلامی، به جبهههای جنوب عزیمت کرد.
شهید رضاییان در عملیاتهای فرمانده کل قوا، شکست حصر آبادان، طریقالقدس، فتحالمبین، بیتالمقدس و رمضان حضور فعالی داشت. او در رویارویی با دشمن مورد اصابت تیر واقع شد بطوری که از زیر گلویش وارد شد و از سمت پیشانیش
خارج شد. سرانجام این سردار لشگر توحید در عملیات «والفجر ۴» در سمت فرمانده قرارگاه مقدم حمزه، هنگامیکه با یگانی از جانبرکفان بسیج، در خطوط مقدم نبرد با دشمن بود، به آرزوی دیرین خود رسید و موهبت الهی شهادت، نصیب او گشت.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
🍂 ذلت صدام!
علی علیدوست قزوینی
┄═❁❁═┄
روز ۲۴ مرداد بود، در راهروی طبقه بالا با مسئول فرهنگی اردوگاه قدم میزدیم و برای هفته دفاع مقدس برنامهریزی میکردیم. باید برنامهریزی میکردیم تا به خوبی برنامهها سر وقت اجرا شود. چند تا پیشنهاد را باهم مرور میکردیم تا هر کاری را به مسئول خودش بسپاریم، همانطور که قدم میزدیم یک دفعه صدای تلویزیون بلند شد و توجه همه را بخود جلب کرد:
سنوزیع علیکم بعد قلیل بیانا مهما!
با شنیدن این جمله پاهایمان میخکوب شد! دوباره چه خبره!
از این «بعد قلیل» ها، خاطره خوشی نداشتیم. هر چند دقیقه یک بار اعلام میکرد تا توجه همه را جلب کند تا اینکه گوینده مشهور تلویزیون عراق در صفحه تلویزیون ظاهر شد و شروع کرد نامه صدام خطاب به رئیسجمهور وقت ایران مرحوم هاشمی رفسنجانی را بخواند.
صدام مغرور و متکبر در این نامه کاملا خورد و شکسته شده بود. سردار قادسیه که روزی در مقابل دوربینها «قرارداد الجزایر» را پاره کرده بود دوباره زبونانه آن را پذیرفت و اعلام کرد که به مرزهای بینالمللی عقب نشینی میکنیم و برای تبادل اسرای دو کشور آمادهایم و برای این که حسن نیت خود را ثابت کنیم هزار نفر را یکطرفه آزاد خواهیم کرد و جملهای خطاب به آقای هاشمی نوشته بود که عجیب بود:
و لقد تحققت کل ما اردتموه!
یعنی همه خواستههای شما محقق شد و شما به همه خواستههایتان رسیدید!!!
آزاده اردوگاه موصل
#خاطرات_آزادگان
🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇
📡@yousefi_ravi 👈
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_نوزدهم (هم راز)
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_بیستم
(مقابل من نشسته بود)
سه ماه قبل از تولد دو سالگی زینب … دومین دخترمون هم به دنیا اومد … این بار هم علی نبود …
اما برعکس دفعه قبل… اصلا علی نیومد … این بار هم گریه می کردم … اما نه به خاطر بچه ای که دختر بود … به خاطر علی که هیچ کسی از سرنوشت خبری نداشت …
تا یه ماهگی هیچ اسمی روش نگذاشتم … کارم اشک بود و اشک …
مادر علی ازمون مراقبت می کرد …
من می زدم زیر گریه، اونم پا به پای من گریه می کرد …
زینب بابا هم با دلتنگی ها و بهانه گیری های کودکانه اش روی زخم دلم نمک می پاشید …
از طرفی، پدرم هیچ سراغی از ما نمی گرفت … زبانی هم گفته بود از ارث محرومم کرده …
توی اون شرایط، جواب کنکور هم اومد … تهران، پرستاری قبول شده بودم …
یه سال تمام از علی هیچ خبری نبود …
هر چند وقت یه بار، ساواکی های شاه مثل وحشی ها و قوم مغول، می ریختن توی خونه … همه چیز رو بهم می ریختن …
خیلی از وسایل مون توی اون مدت شکست … زینب با وحشت به من می چسبید و گریه می کرد …
چند بار، من رو هم با خودشون بردن ولی بعد از یکی دو روز، کتک خورده ولم می کردن …
روزهای سیاه و سخت ما می گذشت …
پدر علی سعی می کرد کمک خرج مون باشه ولی دست اونها هم تنگ بود …
درس می خوندم و خیاطی می کردم تا خرج زندگی رو در بیارم … اما روزهای سخت تری انتظار ما رو می کشید …
ترم سوم دانشگاه … سر کلاس نشسته بودم که یهو ساواکی ها ریختن تو … دست ها و چشم هام رو بستن و من رو بردن …
اول فکر می کردم مثل دفعات قبله اما این بار فرق داشت …چطور و از کجا؟ … اما من هم لو رفته بودم …
چشم باز کردم دیدم توی اتاق بازجویی ساواکم … روزگارم با طعم شکنجه شروع شد … کتک خوردن با کابل، ساده ترین بلایی بود که سرم می اومد …
چند ماه که گذشت تازه فهمیدم اونها هیچ مدرکی علیه من ندارن … به خاطر یه شک ساده، کارم به اتاق شکنجه ساواک کشیده بود …
اما حقیقت این بود … همیشه می تونه بدتری هم وجود داشته باشه … و بدترین قسمت زندگی من تا اون لحظه … توی اون روز شوم شکل گرفت …
دوباره من رو کشون کشون به اتاق بازجویی بردن …
چشم که باز کردم … علی جلوی من بود … بعد از دو سال … که نمی دونستم زنده است یا اونو کشتن … زخمی و داغون … جلوی من نشسته بود …
ادامه دارد
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
صدام رئیس جمهور عراق قرارداد ۱۹۷۵ الجزایر را جلو دوربینها پاره کرد و رسما جنگ ۳۱ شهریور ۱۳۵۹ آغاز شد. با این رویکرد که یک روزه خرمشهر، سه روزه خوزستان و پایان هفته تهران هستند؛ اما از اقصی نقاط کشور برای دفاع حضور یافتند و اگر چه هنوز سازماندهی شکل نگرفته بود ولی اقشار مختلف به مقاومت پرداختند و دشمنی که آمده بود یک روزه خرمشهر را بگیرد با ۳۴ روز مقاومت مواجه شد.
زمانی که خرمشهر سقوط کرد شهید محمد جهان آرا به رزمندگان میگوید، اگر خرمشهر سقوط کرد دوباره می جنگیم و خرمشهر را پس میگیریم ولی مراقب باشید دین، ایمان و اعتقادات شما سقوط نکند. این سخن پیام مهمی برای ما دارد؛ زیرا امروز دشمن سعی دارد ایمان و اعتقادات نوجوانان و جوانان ما را به سقوط بکشاند.
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
. .
📝 در عالــم رویا به #شــــهید گفتم:
چرا برای ما دعا نمیکنید
که شــهید بشـــیم؟
◇ میگـفت:
ما دعـا میکنیم براتون،
شهادت میـــنویسن،
ولی #گـــناه میکنید
پاڪ میشه .. !
👤حاجحسینیکتا
گناهمیکنیمشهیدنمیشیم
https://eitaa.com/yousefi_ravi
25.25M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 پیام_شهداء
📽 برشی بسیار دیدنی و خاطره برانگیز از مستند #روایت_فتح با گفتاری زیبا و شنیدنی از سید شهیدان اهل قلم #شهید_مرتضی_آوینی
🎙 #شهید_آوینی : برادر ، اگر من از فیض شهادت در راه خدا برخوردار شدم و به صف اصحاب اباعبدالله الحسین (ع) پیوستم ، مبادا بگذاری كه جای من در جبهه خالی بماند. باید بر آن عهد وفاداری كه با اماممان بستهایم استوار بمانیم و عباسگونه وجود خود را وقف استمرار و استقرار ولایت كنیم.
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
🍂 به قول شهید آوینی
این سفرهها نماد قناعت بود
و شبیه به سفرههایی که کشاورزان
سَرِ زمینهای زراعت خود پهن میکردند!
حالا رزمندگان به آن "سفره حضرت زَهـۜرا " میگفتند و بعداز قرائت دعای فرج، میگفتند:
اَللَّهُمَّ ارْزُقنا رِزْقاً حَلاَلاً طَیِّباً...
وبعد دست به نانهای داخل سفره میبُردند..
┄═❁๑🍃๑🌺๑🍃๑❁═
شهیدسیدحسین فدایی فروتن
🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیستم (مقابل من
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ
خاطره: همسر طلبه شهید
#بدونِ_تو_هرگز
#قسمت_بیست_ویکم
(یا زهرا س)
اول اصلا نشناختمش …
چشمش که بهم افتاد رنگش پرید… لب هاش می لرزید … چشم هاش پر از اشک شده بود…
اما من بی اختیار از خوشحالی گریه می کردم … از خوشحالی زنده بودن علی … فقط گریه می کردم …
اما این خوشحالی چندان طول نکشید …
اون لحظات و ثانیه های شیرین … جاش رو به شوم ترین لحظه های زندگیم داد …
قبل از اینکه حتی بتونیم با هم صحبت کنیم … شکنجه گرهای ساواک اومدن تو …
من رو آورده بودن تا جلوی چشم های علی شکنجه کنن …
علی هیچ طور حاضر به همکاری نشده بود … سرسخت و محکم استقامت کرده بود … و این ترفند جدیدشون بود …اونها،
من رو جلوی چشم های علی شکنجه می کردن … و اون ضجه می زد و فریاد می کشید … صدای یازهرا گفتنش یه لحظه قطع نمی شد …
با تمام وجود، خودم رو کنترل می کردم … می ترسیدم … می ترسیدم حتی با گفتن یه آخ کوچیک … دل علی بلرزه و حرف بزنه …
با چشم هام به علی التماس می کردم … و ته دلم خدا خدا می گفتم … نه برای خودم … نه برای درد … نه برای نجات مون … به خدا التماس می کردم به علی کمک کنه … التماس می کردم مبادا به حرف بیاد … التماس می کردم که …
بوی گوشت سوخته بدن من … کل اتاق رو پر کرده بود …
ثانیه ها به اندازه یک روز … و روزها به اندازه یک قرن طول می کشید …
ما همدیگه رو می دیدیم … اما هیچ حرفی بین ما رد و بدل نمی شد …
از یک طرف دیدن علی خوشحالم می کرد … از طرف دیگه، دیدنش به مفهوم شکنجه های سخت تر بود …
هر چند، بیشتر از زجر شکنجه … درد دیدن علی توی اون شرایط آزارم می داد …
فقط به خدا التماس می کردم …- خدایا … حتی اگر توی این شرایط بمیرم برام مهم نیست… به علی کمک کن طاقت بیاره … علی رو نجات بده…
ادامه دارد
📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 کلیپی زیبا و دیدنی از دوران #دفاع_مقدس با بیاناتی شنیدنی از حضرت امام خمینی (ره)
🌷خوشا به حال آنان که با شهادت رفتند...
🚩🚩 خوشا به حال آنان که در این قافله نور جان و سر باختند...
⚪️ خوشا به حال آنهایى که این گوهرها را در دامن خود پروراندند...
🌴 خداوندا این دفتر و کتاب شهادت را همچنان به روى مشتاقان باز و ما را هم از وصول به آن محروم مکن...
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
Part02_تنها میان داعش.mp3
7.21M
خاطرات صوتی کتاب
تنها میان داعش
اثر #فاطمه_ولی_نژاد
"فروردین لغایت اردیبهشت ۱۳۹۹"
گوینده #زهرا_امیری
#قسمت_دوم
🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید