eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
797 دنبال‌کننده
2.6هزار عکس
1.4هزار ویدیو
16 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
سیدنا القائد - محمد اسداللهی.mp3
9.04M
🔹نسخه صوتی نماهنگ «سیدنا القائد» 🔹با صدای: و گروه سرود مشکات الزهرا 🥀https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
16.12M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اقتدار ایران افتخار ایران پهپادهای ساخت دست جوانان ایرانی 🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇 🥀@yousefi_ravi 👈
۸ آبان ۱۴۰۳
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خواسته بره توالت سر راه یه افسر عراقی رو با آفتابه اسیر کرده، ای نسل بی تکرار 😂😂 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیست_وهشتم (طلسم
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید (مهمانی بزرگ) بعد از مدت ها پدر و مادرم قرار بود بیان خونه مون … علی هم تازه راه افتاده بود و دیگه می تونست بدون کمک دیگران راه بره … اما نمی تونست بیکار توی خونه بشینه … منم برای اینکه مجبورش کنم استراحت کنه … نه می گذاشتم دست به چیزی بزنه و نه جایی بره … بالاخره با هزار بهانه زد بیرون و رفت سپاه دیدن دوستاش … قول داد تا پدر و مادرم نیومدن برگرده … همه چیز تا این بخشش خوب بود … اما هم پدر و مادرم زودتر اومدن … هم ناغافلی سر و کله چند تا از رفقای جبهه اش پیدا شد .. پدرم که دل چندان خوشی از علی و اون بچه ها نداشت … زینب و مریم هم که دو تا دختر بچه شیطون و بازیگوش … دیگه نمی دونستم باید حواسم به کی و کجا باشه … مراقب پدرم و دوست های علی باشم … یا مراقب بچه ها که مشکلی پیش نیاد … یه لحظه، دیگه نتونستم خودم رو کنترل کنم … و زینب و مریم رو دعوا کردم …. و یکی محکم زدم پشت دست مریم… نازدونه های علی، بار اولشون بود دعوا می شدن … قهر کردن و رفتن توی اتاق … و دیگه نیومدن بیرون … توی همین حال و هوا … و عذاب وجدان بودم … هنوز نیم ساعت نگذشته بود که علی اومد … قولش قول بود … راس ساعت زنگ خونه رو زد … بچه ها با هم دویدن دم در … و هنوز سلام نکرده … - بابا … بابا … مامان، مریم رو زد … ادامه دارد 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
شهید سردار تهرانی مقدم : 📣 «روی قبرم بنویسید اینجا مدفن کسی است که می‌خواست اسرائیل را نابود کند» 🚀 موشک‌هایی که امروز در دست گروه‌های مقاومت است و آرامش را از صهیونیست‌ها گرفته، حاصل دانش و تلاش سردار شهید است. 🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇 📡@yousefi_ravi 👈
۸ آبان ۱۴۰۳
🌸 الاغی که اسیر شد؛ 💠 در یک منطقه کوهستانی مستقر بودیم و برای جابجایی مهمات و غذا به هر یگان الاغی اختصاص داده بودند. از قضا یگان ما خیلی زحمت می کشید و اصلا اهل تنبلی نبود. 💠 یک روز که دشمن منطقه را زیر آتش توپخانه قرار داده بود، الاغ بیچاره از ترس یا موج انفجار چنان هراسان شد که به یکباره به سمت رفت و شد! 💠 چند روزی گذشت و هر زمان که با دوربین نگاه می کردیم متوجه الاغ اسیر می شدیم که برای دشمن و سلاح جابجا می کرد و کلی افسوس می خوردیم. 💠 اما این قضیه زیاد طول نکشید و یک روز صبح در میان حیرت بچه ها، الاغ با وفا، در حالیکه کلی آذوقه دشمن بارش بود نعره زنان وارد شد. 🔺الاغ زرنگ با کلی از دست دشمن کرده بود. 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
46.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
یا صهیون! خیبر خیبر 🤫 خوب گوش کن! حیدر حیدر 👋 📹 نماهنگ نسل آرمانی ۲ کاری از گروه سرود نجم الثاقب 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
ارسالی از مخاطب راهیان نور 👇👇
۸ آبان ۱۴۰۳
با سلام حضور دوستان گرامی خیلی وقت بود که اردوی راهیان نور در گوشم زنگ میخورد ؛ من کسی بودم که شهدا رو دوست داشتم ولی خیلی عمیق به اونها باور نداشتم پیش خودم فکر میکردم اونها هم آدمهایی بودند عادی مثل من وشما که زندگی عادی داشتند. خوب حالا یهو شهادت نصیبشون شده و اینکه عمیقا بهشون اعتقاد نداشتم اینطوری بگم خیلی ذوبشون نشده بودم به هر حال باچند تایی شون با کتاب آشناشده بودم بدی من این بود که اعتقاد قلبی بهشون نداشتم و به سبب همین تو دلم بهانه اینکه راهش دوره هست و من شاید نتوانم مسیر طولانی راه رو تحمل کنم ودائما راه دور و خستگی اتوبوس تو ذهن میآوردم دیگر انکه شنیده بودم راویان درباره شهدا روزه خوانی میکنند و سفر راهیان نور سفر غمباری خواهد بود که از نظر روحی مطلوب بنده نبود اصلا وقتی اسم راهیان نور میامد دلم سنگین میشد خلاصه‌ کلام اینکه سفر راهیان نور را دوست نداشتم همواره دودل بودم هیچگاه مایل نبودم که در این سفر حاضری بزنم. یکروز که گوشی دستم بود ومطالب گروه بسیج را مطالعه میکردم اطلاع رسانی راهیان نور به چشمم خورد باز کنجکاوی من گل کرده بود که این چه سفری هست وچگونه سفری است!؟ هم در آن سفر کرمان گذاشته بودند برای زیارت شهید حاج قاسم سلیمانی هم راهیان نور که بیشتر مایل بودم که به زیارت شهید حاج قاسم سلیمانی مشرف شوم برای همین به صورت حضوری به مرکز بسیج مراجعه کردم و موضوع را با رئیس بسیج مطرح نمودم ایشان بلافاصله لیست را در اختیار من گذاشت تا اسمم را برای شرکت در مراسم زیارت حاج قاسم بنویسم اتفاقاً جزء اولین نفراتی بودم که اسم نوشتم لیست دوم راهم که لیست راهیان نور بود به من داد واز من خواست که نام نویسی کنم به خصوص اینکه فهمید تاکنون به راهیان نور نرفتم کمی تعلل کردم اما بالاخره نام نویسی کردم. بقیه دارد✋ 📡@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
34.61M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 📽 تصاویری بسیار زیبا و دیدنی از سردار دل ها شهید با نوایی شنیدنی از مداح باصفای جبهه ها 🎙بر تو ای جان جان سلام ای غریب زمان سلام مانده از آن ثمر زمان بی تو ای دل تنگ بی شکیب به کجا می روی غریب به کجا می رود جهان بی تو حاج قاسم سلام ... مرد مومن کجایی... سر دور از بدن وای سلام کربلایی سلام ای رسیده به وصل یار سلام به تو ای جان بی قرار رسید به اجابت دعای تو چه سرخ رسید سفر کربلای تو سلام بر تو و غوغای محشرت سلام بر تو و یاران لشگرت سلام بر تو و گل های پرپرت سلام بر تو ، سلام بر تو... 🌸 روحش شاد و یادش گرامی 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیست_ونهم (مهمانی
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید سی ام (نغمه اسماعیل) علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … - جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن … و علی غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … - خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد … - خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام … و بعد رفت طرف مهمون ها وسلام کرد... این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم … دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم … هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ … اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت … توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون … پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد … دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم … علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود… مثل لبو سرخ شده بود … - هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون … مادر علی آقا گفت … این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه … جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم … - به کسی هم گفتی؟ … یهو از جا پرید … - نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم … دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید … - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …  با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم … - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید … هر کاری بتونم می کنم … گل از گلش شکفت … لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد … ادامه دارد 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳
Part07_تنها میان داعش.mp3
7.38M
خاطرات صوتی کتاب تنها میان داعش اثر "فروردین لغایت اردیبهشت ۱۳۹۹" گوینده 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
۸ آبان ۱۴۰۳