eitaa logo
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
715 دنبال‌کننده
2.4هزار عکس
1.3هزار ویدیو
14 فایل
این کانال راهیان نور است روایتگرِ. هشت سال دفاع مقدس؛ سیره شهدا و فرماندهان؛ آزادگان؛ مدافعان حرم ؛ راهیان نور؛ جبهه مقاومت؛ گام تمدن ساز، روایت پیشرفت، جهاد تبیین امام و رهبری می باشد مطالب خود را ارسال بفرمایید آی دی ادمین: @Yousefiravi کپی آزاد 🤲
مشاهده در ایتا
دانلود
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت_بیست_ونهم (مهمانی
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید سی ام (نغمه اسماعیل) علی با شنیدن حرف بچه ها، زیر چشمی نگاهی بهم انداخت … نیم خیز جلوی بچه ها نشست و با حالت جدی و کودکانه ای گفت … - جدی؟ … واقعا مامان، مریم رو زد؟ … بچه ها با ذوق، بالا و پایین می پریدن … و با هیجان، داستان مظلومیت خودشون رو تعریف می کردن … و علی غرق داستان جنایی بچه ها شده بود … داستان شون که تموم شد … با همون حالت ذوق و هیجان خود بچه ها گفت … - خوب بگید ببینم … مامان دقیقا با کدوم دستش مریم رو زد … و اونها هم مثل اینکه فتح الفتوح کرده باشن … و با ذوق تمام گفتن … با دست چپ … علی بی درنگ از حالت نیم خیز، بلند شد و اومد طرف من … خم شد جلوی همه دست چپم رو بوسید … و لبخند ملیحی زد … - خسته نباشی خانم … من از طرف بچه ها از شما معذرت می خوام … و بعد رفت طرف مهمون ها وسلام کرد... این بار که علی رفت جبهه، من نتونستم دنبالش برم … دلم پیش علی بود اما باید مراقب امانتی های توی راهی علی می شدم … هر چند با بمباران ها، مگه آب خوش از گلوی احدی پایین می رفت؟ … اون روز زینب مدرسه بود و مریم طبق معمول از دیوار راست بالا می رفت … توی همین حال و هوا بودم که صدای زنگ در بلند شد و خواهر کوچیک ترم بی خبر اومد خونه مون … پدرم دیگه اون روزها مثل قبل سختگیری الکی نمی کرد … دوره ما، حق نداشتیم بدون اینکه یه مرد مواظب مون باشه جایی بریم … علی، روی اون هم اثر خودش رو گذاشته بود… مثل لبو سرخ شده بود … - هانیه … چند شب پیش توی مهمونی تون … مادر علی آقا گفت … این بار که آقا اسماعیل از جبهه برگرده می خواد دامادش کنه … جمله اش تموم نشده تا تهش رو خوندم … به زحمت خودم رو کنترل کردم … - به کسی هم گفتی؟ … یهو از جا پرید … - نه به خدا … پیش خودمم خیلی بالا و پایین کردم … دوباره نشست … نفس عمیق و سنگینی کشید … - تا همین جاش رو هم جون دادم تا گفتم …  با خوشحالی پیشونیش رو بوسیدم … - اتفاقا به نظر من خیلی هم به همدیگه میاید … هر کاری بتونم می کنم … گل از گلش شکفت … لبخند محجوبانه ای زد و دوباره سرخ شد … ادامه دارد 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
Part07_تنها میان داعش.mp3
7.38M
خاطرات صوتی کتاب تنها میان داعش اثر "فروردین لغایت اردیبهشت ۱۳۹۹" گوینده 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
روز امام جواد علیه السلام : ثَلاثٌ مَن کُنَّ فِیهِ لَم یَندَم: تَرکُ العَجَلة ، وَ المَشوِرَة ، وَ التَّوَکُلُ عَلَی اللهِ عِندَ العَزمِ؛ سه چیز است که هر کس آن را مراعات کند ، پشمیان نگردد : 1 - اجتناب از عجله ، 2 - مشورت کردن ، 3 - و توکل بر خدا در هنگام تصمیم گیری . 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید
9.33M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ویدئو_شبیه_سازی از حمله اخیر رژیم صهیونیستی علیه کشورمان و عملکرد موفق پدافند هوایی 🥀به کانال نهر خَیِّن بپیوندید👇 📡@yousefi_ravi 👈
راهیان نور دانش آموزی در منطقه چهارزبر یادمان عملیات مرصاد چهارشنبه ۹ آبان ۱۴۰۳ https://eitaa.com/yousefi_ravi
7M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⏳ 9 آبان 💠 اسارت وزیر نفت ایران به دست عراقی‌ها 🔹مهندس محمدجواد در دانشکده نفت آبادان تحصیل نمود و سپس در پالایشگاه نفت تهران مشغول به کار شد. او از انقلابیون زمان شاه بود که فعالیت‌های سیاسی او منجر به دستگیری توسط ساواک و اخراج از پالایشگاه نفت شد. 🔸پس از پیروزی انقلاب کار خود را در وزارت نفت از سر گرفت و به همراه سایر متخصصین دلسوز با فعالیت‌های شبانه‌روزی، خلأ تکنسین‌های خارجی را در صنعت نفت ایران پر نمود تا اینکه محمدعلی رجایی، نخست وزیر وقت، در مهرماه ۵۹ وی را به عنوان وزیر نفت در کابینه خود برگزید. 🔺هنوز یک ماه از دوران وزارت او نگذشته بود که در سفری که برای بازدید از پالایشگاه آبادان به خوزستان رفته بود، در مسیر جاده به همراه چند تن دیگر از همکاران به اسارت نیروهای ارتش صدام در آمده و به عراق منتقل می‌شوند. ▪️تلاش‌های زیادی برای آزادی او از طریق مجامع بین‌المللی صورت گرفت ولی نتیجه‌ای در بر نداشت تا این که در نهایت بر اثر شکنجه در زندان‌های عراق به شهادت رسید. 🥀@yousefi_ravi باماهمراه باشید ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
نهر خَیِّن 🥀 جهاد تبیین
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید #بدونِ_تو_هرگز #قسمت سی ام (نغمه اسماع
بِسمـ ِاللهِ الرَّحمن ِالرَّحیمِ خاطره: همسر طلبه شهید سی ویکم (برای آخرین بار) اسماعیل برادر علی، نغمه خواهرم رو دیده بود … مادرشون تلفنی موضوع رو با مادرم مطرح کرد و نظرش رو پرسید … تنها حرف اسماعیل، جبهه بود … از زمین گیر شدنش می ترسید … این بار، پدرم اصلا سخت نگرفت … اسماعیل که برگشت … تاریخ عقد رو مشخص کردن … و کمی بعد از اون، سه قلوهای من به دنیا اومدن … سه قلو پسر … احمد، سجاد، مرتضی … و این بار هم علی نبود … این بار هم موقع تولد بچه ها علی نبود … زنگ زد، احوالم رو پرسید … گفت؛ فشار توی جبهه سنگینه و مقدور نیست برگرده … وقتی بهش گفتم سه قلو پسره … فقط سلامتی شون رو پرسید … - الحمدلله که سالمن … - فقط همین … بی ذوق … همه کلی واسشون ذوق کردن… - همین که سالمن کافیه … سرباز امام زمان رو باید سالم تحویل شون داد … مهم سلامت و عاقبت به خیری بچه هاست … دختر و پسرش مهم نیست … همین جملات رو هم به زحمت می شنیدم … خیلی دلم براش تنگ شده بود … حتی به شنیدن صداش هم راضی بودم … زمانی که داشتم از سه قلوها مراقبت می کردم … تازه به حکمت خدا پی بردم … شاید کمک کار زیاد داشتم … اما واقعا دختر عصای دست مادره … سه قلو پسر … بدتر از همه عین خواهرهاشون وروجک … هنوز درست چهار دست و پا نمی کردن که نفسم رو بریده بودن … توی این فاصله، علی … یکی دو بار برگشت … خیلی کمک کار من بود … اما واضح، دیگه پابند زمین نبود … هر بار که بچه ها رو بغل می کرد … بند دلم پاره می شد … ناخودآگاه یه جوری نگاهش می کردم … انگار آخرین باره دارم می بینمش … نه فقط من، دوست هاش هم همین طور شده بودن … برای دیدنش به هر بهانه ای میومدن در خونه … هی می رفتن و برمی گشتن و صورتش رو می بوسیدن … موقع رفتن چشم هاشون پر اشک می شد … دوباره برمی گشتن بغلش می کردن … همه … حتی پدرم فهمیده بود … این آخرین دیدارهاست … تا اینکه … واقعا برای آخرین بار … رفت … ادامه دارد 📡https://eitaa.com/yousefi_ravi باماهمراه باشید
راهیان نور ارسالی مخاطب 👇👇