eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
عراقی با معرفت! حسن از بچه های گردان شهادت بود که از سال 64 تا 65 باهاش همرزم بودم. آخرش هم دی 1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه جاودانه شد و به برادر شهیدش پیوست. یکی از روزها که در پادگان دوکوهه بودیم، حسن خاطره عجیبی تعریف کرد که هیچوقت از ذهنم پاک نمی شود. حسن می گفت: زمستان 1363 در عملیات بدر، من و داداش کوچیکم با هم و در کنار هم می جنگیدیم. شرق رود دجله بود که داداشم تیر خورد و جلوی چشمم به شهادت رسید. از یک طرف داداشم شهید شده بود و از طرف دیگه فرمان عقب نشینی داده بودند و باید سریع به طرف اسکله می رفتیم و با قایق منطقه رو ترک می کردیم؛ وگرنه همه اسیر می شدیم. مونده بودم چیکار کنم. نشسته بودم بالای سر داداشم، سرش رو گذاشته بودم روی زانوم و زار زار گریه می کردم. می خواستم با خودم بیارمش عقب، ولی عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند. نمی دونستم چه جوری به مادرم بگم داداشم کنار من شهید شد، ولی نتونستم پیکرش رو بیارم عقب. ترجیح دادم همونجا کنار داداشم بمونم و شهید بشم. همون طور که نشسته بودم بالای سر داداشم، بی خیال همه چی شده بودم و اصلا توجه نداشتم دور و برم چی میگذره. ناگهان متوجه شدم یک نفر پشت یقه ام را گرفت و مرا از زمین بلند کرد. رنگم پرید. نگاه که کردم دیدم یک کماندوی عراقی است که هیکل گنده ای هم داشت. اشهد خودم رو گفتم. کماندوی عراقی همون طور که مرا از زمین بلند کرده بود، باتعجب به پیکر داداشم نگاه کرد. ظاهرا فهمیده بود این پیکر یکی از عزیزان منه که این طوری دارم براش گریه می کنم. با هول و هراس به اطراف نگاهی انداخت، با زبان بی زبانی و دست، به من اشاره کرد که پیکر داداشم را بردارم و زود از این جا دور بشم. از کارش تعجب کردم. داداشم را به دوش گرفتم و خواستم راه بیفتم. شک کردم که نکند از پشت سر مرا بزند. بهش که نگاه کردم، با اضطراب به عراقی هایی که داشتند به مجروحین ما تیر خلاصی می زدند، اشاره کرد و ملتمسانه خواست که سریعتر بروم و رفتم. همین طور که پیکر برادرم روی دوشم بود، از او دور شدم و توانستم داداشم را به آخرین قایقی که داشت می رفت عقب، برسونم.-داودآبادی @yousof_e_moghavemat
💢روزشمار دفاع مقدس (30 دی) 💢رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (30 دی) • درگذشت مهندس «مهدی بازرگان» اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران (1373 ه.ش) • شهادت شهید ارسلان حبیبی (1360 ه.ش) • شهادت شهید قاسم گرجی مسئول ستاد تیپ سوم رمضان لشکر 27 محمدرسول الله (ص) (1365 ه.ش) • آزادسازی محور سنندج – دیواندره توسط نیروهای گروه جندالله سنندج، دیواندره و بیجار (1360 ه.ش) • عملیات پاکسازی آبادی‌های اوزن ‌دره و کهنه ده از توابع مهاباد توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش) • عملیات ماسو و دایماب در منطقه نقده توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش) • شهادت شهید صادق محمدی، فرمانده گردان مسلم (ع) لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در عملیات کربلای 5 (1365 ه.ش) @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز برایم سخت است باور کنم صاحب این لبخند در میان ما نیست😔 #شهید #سرلشکر #حاج_قاسم_سلیمانی @yousof_e_moghavemat
"حسن امیری فر" متولد 1301، ساکن محله نازی آباد بود. او در خیابان وحدت اسلامى تقاطع چهار راه مختارى، یک دکه کوچک یخ فروشی داشت و همه خرج زندگی خود و خانواده را از آن تامین می کرد. جنگ که شروع شد، او هم سریع احساس تکلیف کرد. عموحسن دکه یخ فروشی را ول کرد و غیرتمندانه رفت جنگ. هر بار که به او می گفتند: "عمو، شما پشت جبهه بمون و خدمت کن، دیگه از شما گذشته بری جبهه!" می گفت: "چی میگید؟ من صدتا جوون رو حریفم." و سرانجام عموحسن، پس از سالها حضور در خط مقدم و عملیات مختلف، در 64 سالگی، در سرزمین تفتیده شلمچه، در عملیات کربلای پنج، در کنار دهها هزار جوان که برای دفاع از شرف و کیان دین و میهن جان خویش را فدا کردند، در خون خفت. حقوق یک بسیجی که می رفت تا جلوی پیشرفته ترین سلاح و تانک و هواپیمای بعثیان را با بدن خویش سد کند، فقط ماهی 2400 تومان بود! بالاترین حقوق آن زمان برای افراد متاهل و عیالوار و زن و بچه دار هم حدود 4500 تومان بود... کلاه باسربند قرمز دارند @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💞 و عزیمت به جنوب 😔 👈 قسمت سی و سوم 👉 💎 در ، پس از پشت سر گذاشتن مرحله سختِ انتخابِ نفراتِ اعزامی، سرانجام در صبح سرد و سوزناک پنجشنبه ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۰ ، مینی‌بوس حامل نفرات اعزامی از مقابل ساختمان در حالی به حرکت درآمد که باران اشک از چشمان بازماندگان جاری بود. نصرت الله قریب ، یکی از همراهان آن قافله پیرامون حال و هوای در آن روز گفته است: "... روزی که با آن اتوبوس آبی رنگ از خارج شدیم، دقیقاً یادم نیست چند نفر بودیم. بعضی دوستان می گویند ۴۷ ، ۴۸ نفر بودیم؛ امّا من ۵۲ نفر توی ذهنم هست. به هر حال اتوبوس که راه افتاد، وسط آن ایستاد و شعری خواند. در این شعر به کوه و دشت و صحرا اشاره می کرد و خطاب به شعرش را می خواند. مضمون شعر زیاد یادم نیست؛ امّا معنی آن این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ای که ما برمی‌گردیم و انتقام خون شما را می گیریم. وقتی که اتوبوس از فاصله گرفت، بچه ها حس خاصی پیدا کرده بودند چون برای اولین بار می دیدند که با آن شور و حال خاص خودش را دارد شعر می‌خواند. حاج احمدی که ضد انقلاب با شنیدن نام او خودش را خراب می کرد، حالا ایستاده بود وسط اتوبوس و داشت برای ما شعر می خواند. آن صحنه ها، صحنه های خیلی عجیبی بود که هیچ وقت آنها را فراموش نمی کنم و به خصوص مشاهده صحنه های گریه و اشک ریختن مردم که اصلاً راضی نبودند از شهرشان برود..." 📚 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند ، نوشته سردار / صفحه ۸۰ و ۸۱ @yousof_e_moghavemat
امروز سالروز شهادت آتشنشانان حادثه پلاسکو بود روحشون شاد یادشون گرامی 😔😒😢😞😩😫 🌺💐🌷🌸🖤 @yousof_e_moghavemat
#اخلاق_شهدایی📝 « اگر ڪسی او را نمی‌شناخت ؛ هرگز باور نمی‌ڪرد ڪه با فرمانده‌ی لشڪر مقدس امام حسین (ع) روبروست ." » «نماز جماعت ظهر تمام شد . جعبہ شیرینی را برداشت . چون وقت تنگ بود ؛ سریع خودش بہ هر نفر یڪی می‌داد و می‌رفت سراغ بعدی .» « رسید بہ " حاج حسین خرازی" . چون فرمانده بود ڪمرش را بیشتر خم ڪرد و جعبہ را پایین آورد .» ّ« رنگ حاجی عوض شد . با اخم زد زیر جعبہ و گفت : "خودت مثل بقیه یڪی بده " » ✍️ #شهید_حاج_حسین_خرازی بہ نقل از آقای مرتضوی @yousof_e_moghavemat
💖 #شب_ولادت 🎉 اول بهمن ۱۳۳۱ #سالروز_ولادت سردار بزرگ و پرافتخار سپاه اسلام فرمانده دلاور و شجاع #لشکر_27_محمد_رسول_اللهﷺ #فاتح_خرمشهر سردار سرلشکر پاسدار #جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان #باید_که_اسرائیل_از_جهان_زدوده_شود #حاج_احمد_متوسلیان #حاجی_متوسلیان #حاج_احمد #احمد_متوسلیان #متوسلیان #دفاع_مقدس #حزب_الله 🆔 @yousof_e_moghavemat
📷 تصاویر حاج قاسم سلیمانی در مرز فلسطین اشغالی با لبنان 🔺پيمان جوانان لبنانى در مرز فلسطین اشغالی با سپهبد شهید حاج قاسم سليمانى: آزادى قدس نزديك است #شهید #حاج_قاسم_سلیمانی #القدس_لنا @yousof_e_moghavemat
❣ 🔻 ✅ کت و شلوار برادرش را پوشیده بود. من هم با یک بلوز دامن ساده و یک چادر سفید، نشستم سر سفره عقد. 🎊 سفره غذاخوری بود؛ تویش فقط یک شاخه نبات گذاشته بودند، و یک آیینه با حلقه صد و پنجاه تومانی خرید اسماعیل. 💐 عروسی‌مان هم هیچ بریز و بپاشی نداشت، شام دمپخت دادیم؛ حتى عکس هم نگرفتیم؛ تازه به جای بزن و بکوب‌های معمول هر عروسی، قرار شد یک خانم جلسه‌ای بیاوریم تا برای مهمان‌ها از محاسن ازدواج صحبت کند. 📚 منبع: کتاب نیمه پنهان ماه، ج۴، ص۲۷ و28 @yousof_e_moghavemat
💠 فقط خداوند میداند منصور خان برای ملتش ، هویتش و در نهایت برای ایمان و وطنش چند بار تا یک قدمی مرگ رفت و آمد اما خم به ابرو نیاورد . وقتی از پلکان هواپیما می آمدی پایین چه نجوایی میکردی ؟ راستی دلاور خاطرت هست چه دلیرانه می گفتی : 🔹 این بار هم برای تو ایران ... 🌷 شهید منصور محمدی آزاد، خلبان تیزپرواز هوانیروز ارتش - دوران #دفاع_مقدس @yousof_e_moghavemat