پ.ن: عراق، سلیمانیه، منطقه عملیاتی بیت المقدس چهار، فروردین ۱۳۶۷، وضو پیش از اعزام به منطقه عملیاتی
#عکاس: احسان رجبی
@yousof_e_moghavemat
🌸ترسيدم روز بخورم ريا بشه
توي بچهها خواب من خيلي سبك بود.
اگر كسي تكان ميخورد، ميفهميدم.🙃
تقريباً دو سه ساعت⏰ از نيمـه شب
گذشته بود.خوروپف😴 بچههايي كـه
خسته بودند، بلند شده بود.😶
كه صدايي توجهم🧐 را جلب كرد.اول
خيال كردم دوباره موش🐭 رفته سراغ
ظرفهااما خوب كه دقت كردم،🤨ديدم
نه، مثل اين كه صداےچيز خوردن يك
جانور دو پا است🙄😑
يكي از بچههاي🧔 دسته بـود. خوب
ميشناختمش مشغول جنگ هستهاے
بود.😂
آلبالو بود يا گيلاس،🍒نميدانم. آهسته
طوري كه فقط خودش بفهمد، گفتم:😐
«اخوي، اخوي! مگه خدا روز را از دستت
گرفته كه نصف شب با نفست مبارزه
ميكني؟🤔🙄
او هـم بے معطلی پـاسـخ داد:
ترسيـدم روز بخـورم ریا بشه
#طنز_جبهه
@yousof_e_moghavemat
وقتي كه علي نوجوان بود، همسرم گلايه كرد و گفت پسرمان وقتش را زياد در بيرون از خانه تلف ميكند، مراقبش باش. من هم براي اينكه بيشتر علي را تحت نظر بگيرم، او را با خودم به بنايي بردم.
يك روز كه به خانه آمديم، علي زودتر از من به سر كار برگشت. فكر كردم شايد دوباره براي وقتگذراني به جايي رفته است، زود به سر كار برگشتم و ديدم 10، 12 نفر از بچههاي فعال در زمينه قرآن دارند پسرم را در بنايي كمك ميكنند.
علتش را پرسيدم و متوجه شدم مواقعي كه علي در خانه نبوده، به مسجد و محافل قرآني ميرفته و حالا دوستانش كه ديده بودند او چند روزي سراغشان را نگرفته، خودشان پيشش آمده بودند و به رسم رفاقت و دوستي او را كمك ميكردند.
آن روز من شرمنده او و خودم شدم چراكه فكر ميكردم علي به بيراهه ميرود. در حالي كه او در مجالس قرآني شركت ميكرد. پسرم عشق به قرآن داشت و 9 جزء كلام الله مجيد را حفظ بود. يك بار كه قرار بود به جلسهاي قرآني برويم، نتوانستم او را سوار بر موتور تا جلسه ببرم اما علي به خاطر شوقي كه داشت، 5، 6 كيلومتر راه را با پاي پياده آمده بود و آن قدر سريع هم آمده بود كه كمي بعد از رسيدن من، نفس نفس زنان خودش را رسانده بود.
✍به روایت پدربزرگوارشهید
#شهید_علی_زاده_اکبر 🌷
#سالروز_ولادت
@yousof_e_moghavemat
اینجا عرش است یا فرش ؟
تو گويی ملائک نشستهاند و
تلاوت می ڪنند آیات الهــی را
#قرائت_قرآن
#دفاع_مقدس
@yousof_e_moghavemat
🔸امام خامنه ای :
دنیـا ، مقـام ،نـان و نـام
و اینکه به نامِ ڪی تمام میشود
برایش اهمیتـی نداشت ...
با انصاف ، شجاع و سرسخت بود ،
در عینِ لطافت عارفانه در مقام جنگ
یڪ سرباز سختڪوش بود.
#شهید_دکتر_مصطفی_چمران
#مقام_معظم_رهبری
@yousof_e_moghavemat
💢 «یوسی منشاروف» تحلیلگر ارشد مرکز راهبردی ـ امنیتی "اورشلیم":
🔸 آرمان آیتالله خمینی با تلاش چهل ساله فرماندهان سپاه پاسداران بهجایی رسیده است که هماکنون نیروهای شبهنظامی شیعه در قالبی فراملیتی در مرز شمالی اسرائیل آرایش مشترک گرفتهاند و ما را تهدید میکنند.
#قدس_خرمشهر_دیگر_می_شود
@yousof_e_moghavemat
اَللّهُـم ...
اِنّـى اَسْئَلُڪَ
خَیْـرَ مـا سَئَلَڪَ
مِنْهُ عِبادُڪَ الصّالِحُونَ
وَاَعُوذُ بِڪَ مِمَّا اسْتَعاذَ
مِنْهُ عِبـادُڪَ الْصّالِحـُـون
#نماز_بندگی
#عید_فطر_در_جبهه
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌴بچه بسیجیهای خرمشهر
✍️ یادداشت های هنرمند شهید بهروز مرادی
▫️
آنچه که مینویسم و شما میشنوید ادراکاتی است که در اثر مجاورت و زندگی با بعضی انسانهائی بدست آمده که امروز در جمع ما نیستند و کبوتران خونینبالی را مانند که از بام هستی سر به آسمان در بینهایت در پروازند.
روزهای اولی که توی کوچه پسکوچهها به بازیگوشی و علافی عمر میگذراندند، بجز مزاحمت و شکستن شیشه در و همسایه، و یا احیاناً در شب دهه عاشورا چسباندن چسب روی زنگ منزل یهودیها و یا مسیحیها، از جمله افتخاراتی بود که به آن مینازیدند و عقیده داشتند که باید تا صبح عاشورا بیدار ماند.
هنگام سحر جگر آبپز شده گوسفندان قربانی را از دست آشپز مسجد محل قاپ زده و با ولع نوشجان میکردند یا احیاناً خبر کردن احمد و محسن و تقی و .... بهسرکردن عبای زنانه در مجلس عزاداری زنهای محل خود را قاطی نموده و یک چائی داغ بالا میکشیدند.
و صبح عاشورا هم که میشد میرفتند دنبال دسته زنجیرزنهای فلان تکیه و تا نزدیکیهای ظهر، بو میکشیدند که کجا ناهار امام حسین میدهند. و غروب هم بیحال، بیرمق، زهوار در رفته، برمیگشتند به خانههایشان و مثل لش ولو میشدند توی اتاق، درحالی که کف پاهایشان یکمن کثافت پینه بسته بود.
این همه آن چیزی بود که از عاشورا و امام حسین توی مخ بچههای کوچک محل رفته بود. کمکم اینها بزرگ شدند، و در سنین نوجوانی پا بهرکاب انقلاب. توی مسجد محل به اتفاق دیگران کلاس قرآن و حدیث تشکیل دادند، و بچههای کوچولوی محل را جمع کرده بودند، تا از این کلاسها استفاده کنند. ولی عموعلی خادم مسجد زیرلب قر میزد. که این دیگه چه وضعیه، مگه مسجد جای بچه کوچیکاس، برید بیرون برید گم شید. بچههای کوچک لجبازی میکردند، عموعلی هم عصبانی میشد.
چوب را بر میداشت و دنبال آنها داد و بیداد میکرد. دِ برید تخمسگهای مردمآزار.
محمود، سیدابراهیم، منصور، جمشید، تقی و بچههای دیگر ریشسفیدی میکردند، تا عموعلی را راضی کنند، ولی عموعلی سماجت میکرد و پا در یک کفش که: نه مسجد جای بچه کوچیکا نیست. اما هرطوری بود کمکم سدّ ِ عموعلی هم شکست و با اجازه بانیان مسجد قرار شد که در هفته چند جلسه منظم توی مسجد تشکیل بشه. و بچههای محل در این جلسات شرکت کنند.
در خلال این مدت منصور و جمشید به اتفاق چندتای دیگه میرفتند توی نخلستانهای اطراف شلمچه و پل نو. تا وضع فقرای روستاها را از نزدیک بررسی کنند و احیاناً کمکی.
و محمود هم داخل مسجد با چندتای دیگه کار فکری و فرهنگی میکردند.
اما از چیزهای خیلی جالب این بود که این بچهها بیسر و صدا کمکهای جنسی را از این و آن توی طبقه بالاخانه مسجد جمع میکردند و شبها تا دیروقت میبردند بین مستمندان، میان روستاهای پر از نخل لب مرز تقسیم میکردند بدون اینکه کسی بوئی ببرد.
#دست_نوشته
#شهید_بهروز_مرادی
#yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
📚 کتاب مشهور آب هرگز نمی میرد را خوانده اید؟
شهیدی که سردار میرزامحمد سلگی که خاطراتش در کتاب آب هرگز نمی میرد به قلم استادانه حمید حسام نگاشته شده و تحسین عجیب #رهبری را در پی داشته به ایشان اشاره می کند و خود را تحت تاثیر ایشان می داند.
در کتاب ستودنی آب هرگز نمی میرد در فصل ابتدایی کتاب سردار سلگی به #ماجرای سپاهی شدن خودش اشاره می کند و می گوید تحت تاثیر رزمندگانی که قیافه و چهره ی زیبا و نورانی یعضی از آنها هنوز در خاطرم مانده است که بعدها آنها را در مسوولیت های بالاتر در قرار گاه کربلا دیدم و در پاورقی می نگارد که یکی از آنها سردار شهید سرلشکر احمد سوداگر سپاهی شده و می گوید اینان با سلاح اشک از کنار ما می گذشتند و نارنجک داخل تانک ها می انداختند و ما حیرت زده مثل فیلم های #هالیوودی نظاره می کردیم...
برای آشنایی با این شهیدی که از نوابغ جبهه حق بود و بعدها رئیس پژوهشگاه معارف دفاع مقدس شد و تدوین کتب درسی و گنجاندن درس آشنایی با دفاع مقدس با همه مخالفت ها و مشکلات در مفاد درسی دانشگاهی از خدمات ایشان بود شهیدی که از همرزمان بزرگانی چون باکری, قاسم سلیمانی, احمد کاظمی, غلامعلی رشید و امثالهم بود و از فرزندان دزفول
خاطرات بسیار جذاب ایشان در کتاب جاده های سربی به رشته ی تحریر در آمده و تاکنون 11بار منتشر شده است یکی از تمایزات این کتاب اطلاعات عملیاتی بودن بسیاری از مطالب آن است و در جای جای کتاب نام شهدا و بزرگانی از جنگ را ذکر می کند.... که بسیار جذاب و خواندنی است و هم شیرین است.
#روز_دزفول
#روز_مقاومت
#چهارم_خرداد
@yousof_e_moghavemat