eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
✅ پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله: 📍 اِنَّ اللّه َ تَعالى جَميلٌ يُحِبُّ الْجَمالَ سَخىٌّ يُحِبُّ السَّخاءَ نَظيفٌ يُحِبُّ النَّظافَة؛ 📌 خداوند، زيباست و زيبايى را دوست دارد بخشنده است و بخشش را دوست دارد پاكيزه است و پاكيزگى را دوست دارد. 📚 نهج الفصاحه ح۶۹۰ @yousof_e_moghavemat
💚 🍁صدقه میدهم هر روز برای جسمم 🍂غافل از اینکه بدون تو دلم در خطر است 🍁به لبم هست "بیا" و به دلم هست "نیا" 🍂این دورویی و نفاقم بخدا یک هنر است 🌷 @yousof_e_mighavemat
یا برگرد یا آن دل را برگردان... @yousof_e_moghavemat
🌷 🌷شهیدعباس عاصمی مسئول تفحص لشکر ۱۷ حضرت علی‌بن‌ ابیطالب(ع) بود و بیش از ۲۰۰ بار برای شهدای جنگ تحمیلی به مناطق مختلف اعزام شدبود خیلی به اسم حضرت (س) حساس بودتااسم حضرت رومی شنیداشک ازچشمانش سرازیرمی شدقبل ازشهادتش خواب عجیبی دیده بودمی گفت خواب دیدم که (ص)درمسجدی هستند افرادی که درآنجابودندبه من گفتند اگرمی خواهی ایشان راببینی داخل مسجدشووقتی واردمسجد شدم نورانی دیدم که درکنارهم نشسته بودندبه من الهام شدکه نفراول آنهاحضرت ونفردوم حضرت (س) است خواستم به عقب برگردم حضرت (س)با دستشان به من اشاره فرمودند تانزدیکتربروم سریع جلورفتم وقتی خواستم قسمتی از حضرت (س) راکه روی زمین بودبه عنوان تبرک ببوسم حضرت دستی روی گذاشتددرهمین لحظه ازخواب بیدارشدم حال عجیبی داشتم 👈شهیدعباس عاصمی ازشهدای هست که به همراه شهیدموسوی نژاددرشمالغرب به همراه ایشان شهادت رسید 🌷فرمانده تفحص لشگر۱۷علی بن ابیطالب(ع) همرزم شهید 🍃🌹 @yousof_e_moghavemat
۱۹ تیرماه گرامی باد . ⚘ ولادت: ۱۳۴۵/۰۱/۰۵ شهادت: ۱۹/۴/۱۳۶۵ پدر و مادر ایشون (که پدر و مادر شهیدان عباس و على فخارنیا هستند) از اوتاد محله ی افسریه ی تهران‌ اند.این دو بزرگوار امسال در حج تشریف دارند. دیروز روحانى کاروان شان با پرس و جو، حاج منصور فخارنیا رو در صحراى عرفات بین حجاج پیدا مى کنه و مى پرسه پسر شما شهید شده؟ حاج منصور آقا جواب میده: بله! روحانى کاروان میگه: اسم شهیدتون عباسه؟ حاج منصور باز میگه: یکى از دو شهیدمون عباسه. روحانى میگه: من که از پدر شهید بودن شما خبر نداشتم؛ اسم شهیدتون رو هم نمى دونستم. شهید شما به خوابم آمد و گفت اسم من عباس فخارنیاست. بروید پدر من رو توی کاروان پیدا کنید و بهش بگویید چون قلب اش مشکل داره، امشب به مشعر و فردا به منىٰ نرود! پدر شهدا میگه: نمیشه که. روحانى کاروان هم در جواب میگه: حاج آقا! من نه شما رو مى شناختم و نه پسر شهیدتون رو. این چیزى بود که باید میومدم به شما بگم. شما هم مى تونید نایب بگیرید و خودتون از همین جا برگردید مکه به هتل تون. حاج منصور فخارنیا هم طبق توصیه ى روحانى کاروان، براى خودش و همسرش نایب گرفته و از واقعه ى امروز در منىٰ جون سالم به در مى بره. @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
لباس های چه کسی را شسته ای؟ 🎞خاطره شنیدنی از حاج احمـــد متوسلیان🕊 🎙آقای حجت‌الاسلام والمسلمین پناهیــان. @yousof_e_moghavemat
دل‌من‌تنگ‌همین‌یڪ‌لبخنـد وتــودرخنـــده‌مستانہ‌خود میگـذری(: نوش‌جانت‌امّـا گاه‌گاهےبہ‌دل‌خسـتہ‌ماهم نظــری . . .💔 @yousof_e_moghavemat
↪ 😅 ؟؟!!!! 😂 🤪 🤤 ↘️ 🏷 زمانی که (ص) تشکیل شد، با توجه به استعدادی که داشت، به عنوان شروع به کار کرد. محل کار او در یک کانکس بود که در  آن یک پنجره تعبیه شده بود و این کانکس در سطح بالاتری از زمین قرار داشت. این طوری رضا بر رزمنده های مراجعه کننده تسلط داشت؛ از طرفی بچه های رزمنده باید بر روی بلوکی می رفتند. 🤭 یک روز که آماده می شدیم برای ، یک بسیجی رزمنده پشت پنجره قرار گرفت و گفت: "مرخصی می خوام." رضا گفت: "طبق دستور فرمانده تیپ ، چون عملیات نزدیک است نمی توانیم بدهیم." بسیجی خیلی اصرار کرد. رضا گفت : "آقا،  گفته است  مرخصی ندهید. چرا اینقدر اصرار می کنید؟" ولی وقتی رضا دید این بسیجی همچنان پافشاری می کند، یه بغل دست رضا بود. گفت: "وایسا الان بهت مرخصی می دم". تقریباً سر و صورت بسیجی مقابل پنجره بود. پارچ آب را روی سر بسیجی خالی کرد گفت: "حالا متوجه شدی...مرخصی نمی دیم". 😂😂 👤 راوی: سردار «نصرت الله قریب» 📸 شناسنامه عکس: - بُستان، سال ۱۳۶۳ ، حمیدرضا فرزاد در کنار سردار 🤗 @yousof_e_moghavemat
💔 پیغام آوردند که برای بردن جنازه یوسف به مقر حزب کومله بیایید. پدرش با شنیدن این خبر همان جا دق کرد و جان سپرد. من و برادرش به آن سوی رودخانه رفتیم، یوسف را شهید کرده بودند. بدن یوسفم تکه تکه شده بود. انگشت هایش، جگرش، اعضا و جوارحش... گفتند: همین جا دفنش کن؛ با دست‌هایم زمین را کندم، تکه تکه یوسفم را در قبر گذاشتم. راوی: مادر @yousof_e_moghavemat
هرگاه در نماز حضور قلب نداشتيد بعد از آن يك صفحه قرآن بخوانيد. @yousof_e_moghavemat
آتـش به دلم مانـده و بــاران به نگاهـم این خاصیـتِ بغـــض ِ به جا مانده از عشـق است ... @yousof_e_moghavemat