eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
279 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
😎 ⛔️گوشه اي از هاي :⛔️ 🔯 وقتي يکي از برترين فرماندهان جنگ تحميلي ارزشي براي ملعون ندارد! 🔯 🔶 جناب آقاي ، طي سالهاي ۶۹،۶۷،۶۵،۶۴،۶۱و۷۵ براي آزادي دهها آمريکايي، انگليسي، فرانسوي، آلماني و... واسطه و ميانجي شدند؛ حتّي براي يک بار هم که شده – تأکيد مي شود حتّي براي يک بار- آزادي گروگانهاي غربي را مشروط به آزادي ۴ گروگان ايراني نکردند!!! ايشان بارها ادّعا کرده اند که به خاطر ملاحظات انسان دوستانه، در آزادسازي گروگانهاي غربي کمک کرده اند. آيا از نظر ايشان، و همراهانش و خانواده هاي آنان جزو انسانها به شمار نمي آيند!؟ چرا اين ملاحظات انسان دوستانه فقط شامل حال گروگانهاي غربي مي شود!؟ ⚠ نکته جالب آنکه نه تنها در يادداشت هاي روزانه تيرماه ۱۳۶۱ جناب آقاي اثري از ماجراي ربوده شدن و همراهانش ديده نمي شود؛ بلکه تا پايان سال ۱۳۶۱ نيز حتّي براي يک بار هم که شده هيچ اشاره اي به ماجراي شدن آنها نمي کنند! حتّي تا مدّتها پس از پايان سال ۱۳۶۱ نيز اثري از در يادداشت هاي روزانه ايشان ديده نمي شود! ⬅بد نيست با هم نگاهي به يادداشت هاي روزانه جناب بعد از ۱۴ تير ۱۳۶۱ بيندازيم: ۳شنبه ۱۵ تير ۱۳۶۱: افطار را در مجلس بودم و شب به خانه آمدم. ۵شنبه ۱۷ تير ۱۳۶۱: افطار مجلس، آش و تخم مرغ و کره و مربّا و ميوه بود. شنبه ۱۹ تير ۱۳۶۱: بچّه ها، عفّت و مهدي را با لباس در آب ]استخر خانه[ انداختند. ۳شنبه ۲۲ تير ۱۳۶۱: با کمک پاسدارها، جوجه کباب درست کرديم و با هم افطار کرديم. ۲شنبه ۲۸ تير ۱۳۶۱: دندان درد شديد آزارم مي داد. خبر مهمّي نداشتيم. ۵شنبه ۷ مرداد ۱۳۶۱: شب، جمعي از فاميل مهمان ما بودند. ۳شنبه ۹ شهريور ۱۳۶۱: بچّه ها براي تفريح، همراه بچّه هاي عمويشان بيرون رفتند. جمعه ۱۹ شهريور ۱۳۶۱: ياسر با شوخي ضربه اي به دستم زد که مجروح شد؛ مي خواست مرا غفلتاً در استخر بيندازد. جمعه ۲۶ شهريور ۱۳۶۱: صبح يکي از همشهري هايمان آمد و مقداري پسته تازه و شيريني آورد... عصر با اينکه سرد بود، شنا کردم. ۵شنبه ۸ مهر ۱۳۶۱: ظهر بچّه ها به مدرسه و فائزه به اسب سواري رفته بود. ۲شنبه ۶ دي ۱۳۶۱: شام، کوفته برنجي و شلغم داشتيم. 🔯 همانگونه که ملاحظه مي شود، جناب آقاي در يادداشت هاي روزانه اش، در حالي که از ذکر جزئي ترين و بي اهمّيّت ترين مسائل نيز غفلت نمي ورزد؛ امّا از ذکر خبر مهم رُبايش عمليّات فتح المبين و عمليّات الي بيت المقدّس (آزادسازي خرمشهر) در روز ۱۴ تير ۱۳۶۱، خودداري مي کند و براي او و همراهانش، حتّي به اندازه يک شام و نيز اهمّيّت قائل نمي شود!!! آيا ملّت مسلمان ايران باور مي کنند که اين مسئله از روي فراموشي و غفلت بوده است!؟ آيا انجام ندادن هيچ اقدام عملي براي آزادسازي و همراهانش – در برابر گروگانهاي غربي – را بايد مسئله اي کاملاً تصادفي و از سر غفلت حساب کرد!؟ 👈 منبع: برگرفته از کتاب " قطعنامه " _ صص ۲۱۴،۲۱۳و۲۱۵ ✌️پي نوشت: البته بماند که این نامرد براي آزادسازي و همراهانش کاري که نکرد هيچ، بلکه چندين فرصت طلايي براي آزادي ايشان را هم از بين برد. 👊 👊 👊 لعنت خدا بر قوم ظالم و کافر 👇 Eitaa.com/yousof_e_moghavemat
💘 🖐 ⁉️ 💔 سعید قاسمی، مسئول واحد اطلاعات ۲۷ در این مورد می‌گوید: ✔ «...با همّت رفتیم پیش تا بلکه بتوانیم منصرفش کنیم. ، ملبّس به لباس فرم سپاه بود. گفتم: "حاج‌آقا، ما کوچیک شماییم، بگذار ما به جای شما به این مأموریت برویم." 🌸 هم با وجود این‌که خیلی ناراحت بود، سعی می‌کرد جلوی حاجی لبخند بزند. او هم اصرار کرد؛ اما انگار نه انگار؛ اصلاً به التماس‌های ما توجهی نکرد. فقط آن نگاه عمیق و گیرای خودش را برای آخرین بار به ما هدیه کرد و با لحن شمرده‌ی همیشگی‌اش گفت: "حضرت امام به بنده امر کرده‌اند گزارشی از وضعیت شیعیان جنوب بیروت را تهیه کنم و برای ایشان ببرم؛ لذا بهتر است خودم به این مأموریت بروم." بعد در حالی که دستم را می‌فشرد، گفت: 🚩 "برادر سعید، دلتان با خدا باشد. به او توکل کنید. هرچه مشیت خداوند باشد، همان می‌شود. خداحافظ." 🦋 🖐 📸 شناسنامه عکس: روز ۱۴ تیر ۱۳۶۱ - پادگان زبدانی - سردار در حال خداحافظی از عزیزانی همچون و . 💘 دلخراش تر اینکه آن طرف ایستاده است تا حاجی خداحافظیش تمام شود و به همراه یکدیگر عازم سفری بی بازگشت شوند... 🌷 🌸 @yousof_e_moghavemat
💘 ...🚩 🌸 ❤ متوسّلیان پس از نشستن در داخل مرسدسِ ۲۸۰ سفارت، نگاهی به همّت و جمع همرزمان باوفای خود کرد، سر به پشتی صندلی خودرو نهاد و در سکوت، پلک‌های خود را بر هم فشرد. 💐 داخل خودرو، علاوه بر متوسّلیان، ، - کاردار سفارت ایران‌ -‌ و - عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران‌-‌ هم نشسته بودند. چهار همسفر آماده‌ی حرکت شدند و نیروها با تکان دادن دست با آنها خداحافظی کردند. ‼ همین‌که خودروی حامل متوسّلیان از نظر محو شد، گویی همه‌ی سنگینی دنیا بر سر خراب شد. بغض، راه گلویش را بست و او را به کنجی کشاند. همّت برای ساعت‌های متمادی در محوطه‌ی پادگان قدم زد و گاه و بی‌گاه به دروازه‌ی ورودی چشم می‌دوخت. تا به آن روز، هیچ‌کس او را تا بدین اندازه، آشفته و دلواپس ندیده بود... ✔ 🦋 @yousof_e_moghavemat
🚩 💘 💫 💦 ...آخرین تصویر به جامانده از سردار شگفتی ساز و دشمن شکار سپاه اسلام ❤ ☆ ☆ ✍ سردار یادداشتی پشت این عکس با این مضمون نوشته است: لبنان، بین بعلبک (شهر شیعه نشین لبنان) و مرز سوریه - لبنان (دره بِقاع یا دره جِنِتا) چند ساعت پس از این عکس، احمد سردار رشید اسلام در راه بیروت به فالانژیستها درآمد. @yousof_e_moghavemat
💘 ...🚩 🌸 ❤ متوسّلیان پس از نشستن در داخل مرسدسِ ۲۸۰ سفارت، نگاهی به همّت و جمع همرزمان باوفای خود کرد، سر به پشتی صندلی خودرو نهاد و در سکوت، پلک‌های خود را بر هم فشرد. 💐 داخل خودرو، علاوه بر متوسّلیان، ، - کاردار سفارت ایران‌ -‌ و - عکاس خبرگزاری جمهوری اسلامی ایران‌-‌ هم نشسته بودند. چهار همسفر آماده‌ی حرکت شدند و نیروها با تکان دادن دست با آنها خداحافظی کردند. ‼ همین‌که خودروی حامل متوسّلیان از نظر محو شد، گویی همه‌ی سنگینی دنیا بر سر خراب شد. بغض، راه گلویش را بست و او را به کنجی کشاند. همّت برای ساعت‌های متمادی در محوطه‌ی پادگان قدم زد و گاه و بی‌گاه به دروازه‌ی ورودی چشم می‌دوخت. تا به آن روز، هیچ‌کس او را تا بدین اندازه، آشفته و دلواپس ندیده بود... ✔ 🦋 @yousof_e_moghavemat
💔 ⊹──⊱✠⊰──⊹ داداش!... دعا می‌کنم برگردی تا یک دنیا حرفِ ضدّ و نقیض، باطل بشود. تا نشنوم که بگویند چندین سدِّ سیاسی، مانعِ برگشتِ تو و سه رفیقت است. تا نشنوم که بگویند مهره‌ی شطرنجِ بازیِ سیاست شده‌ای، تا با گوش‌های خودم نشنوم که بگویند؛ «اس.را.ئی.ل فکر نکند این ما پلِ ارتباطی ما و آنان است و فکر نکنند اگر این چهار تا را به ما بدهند می‌توانند با ایران رابطه برقرار کنند...» ═══°✦ ❃ ✦°═══ ● برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی ، صفحه‌ی ۵۱، دلنوشته‌ای از برادر بزرگوار (نفر اول ایستاده از چپ) ؟؟!!! @yousof_e_moghavemat