eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۶۴ ✍ رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتو کانادا بود، اما... #متن_خاطره: به خاطر معدل بالا، با پیشنهاد آموزش و پرورش برای ادامه‌ی تحصیل به کانادا رفت و رتبه‌ی اول دانشگاه تورنتـو کانادا رو بدست آورد. وقتی هم درسش تموم شد، اومد ایران و تصمیم گرفت به جبهه بره. بهش‌گفتم: شما تازه ازدواج کردی،یه مدت بمون و جبهه نرو. اما گفت: نه مادر! من از امکانات کشور استفاده کردم و رفتم‌کانادا تحصیل کردم، الان‌ درسم‌تموم شده و وظیفه‌ی‌ شرعی‌ام‌ اینه که برم جبهه، و به اسلام و مردم خدمت کنم... 📌خاطره‌ای از زندگی مهندس شهید حسن آقاسی زاده 📚منبع: کتاب خدمت از ماست82 ، صفحه 70 #شهیدآقاسی‌زاده #نخبه #بی_تفاوت_نبودن #تعهد #عشق_وطن #تکلیف_گرایی @yousof_e_moghavemat
✍️ این توصیه ی شهید کاظمی به شهید همت را ، همه ی نیروهای انقلابی باید بخوانند #متن_خاطره: مأموریتم که تموم شد ، رفتم با حاج همت🕊 درباره‌ی برگشتم صحبت کردم. شهید همت بهم گفت: یه خاطره برات بگم؟ گفتم بگو؟✨ حاجی ‌گفت: وقتی‌توی پاوه مأموریتم تموم شد ، به شهید ناصر کاظمی گفتم: مأموریتم تموم شده و می خوام برم. ناصر پرسید: بریده ای؟ از سوالش تعجب کردم 🙁وگفتم: منظورت رو نمی فهمم، حکمم سه ماهه بوده و حالا تموم شده...😟 ناصر کاظمی گفت: مأموریت و مدت مأموریت زیاد مهم نیست! اگه بریدی بیا تسویه حساب کن و برو ، اگر هم نبریدی بمان و کار کن، اینجا کار زیاده و بهت احتیاج داریم...🥀 منصرف شدم و دیگه باهاش درباره برگشتن حرف نزدم... 🌷خاطره ای از سردار شهید محمد ابراهیم همت 📚سالنامه یاران ناب ۱۳۹۳ #تلاش_و_کوشش #جهاد #پرکاری #تکلیف_گرایی #شهیدهمت #شهیدناصرکاظمی @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۰۶ 🌺 رفتاری عجیب و جالب از آقازاده‌ای که شهید شد محمد حسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوه‌ی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت به سمت تانکی‌ که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمه‌ی تانک عراقی داره می‌سوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا می‌بینم یه انسان داره می‌سوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم.... تیر خورد به سینۀ محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینه‌اش داره وضو می‌گیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانی‌اش رو روی خاک گذاشت و پر کشید... 🌷خاطره‌ای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی 📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۲۵ 🌺 جاذبه‌ی بالای یک شهید... تا وقت نماز می‌شد، خودش رو به نزدیکترین مسجد می‌رسوند. اگه توی راه می‌دید دو سه تا جوان دور هم ایستادند، می‌رفت بینشون. چند لحظه بعد می‌دیدم اون جوونا رو که شاید اهل نماز نبودند و قیافه‌شون هم به بچه مسجدی نمی‌خورد، با خودش به مسجد آورده. ایامِ نوجوانی منصور در محله مون چند تا مشروب فروشی وجود داشت. آنوقت هم منصور می چرخید بین نوجوانان و اونا رو می آورد مسجد. منتظر نمی شد تا آنها مسجدی بشن، می‌رفت و مسجدی‌شون می‌کرد. 🌹خاطره‌ای از زندگی سردار شهید منصور خادم‌صادق 📚منبع: کتاب آرزوی فرمانده ، صفحه ۱۳۱ @yousof_e_moghavemat
۱۱۴ 🌺 توصیه‌ای از شهید مهدی باکری که باید آن را با طلا نوشت... @yousof_e_moghavemat