eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
282 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
💗 حاج احمد 💗
#معرفی_کتاب چشم به راه (زندگی شهید حاج محمد ملایی عرب) گرد آورنده: صالح علیزاده #شهدا #دفاع_مقدس ق
کتاب برش هایی از زندگی شهید است. کتاب از زبان همسر شهید نوشته شده است. شهید ملایی از شهدای گرانقدر دوران دفاع مقدس است که پس از سال ها برای اولین بار کتابی در خصوص زندگی این شهید نوشته شده است. برشی از متن کتاب : گویی به یک سفر زیارتی یا سیاحتی می رود، آنقدر سبک بال وخوشحال بود که انگار جنگی در کار نبود، نه ترسی، نه دلهره ای و... هيچ نیروی منفی در نگاهش نبود. شوق نگاهش هنگام رفتن به کودکی می ماند که به آغوش مادر می رود. سرعت قطار بیشتر شد وقطار دور ودورتر شد، نمی توانستم چشم از قطاری که دیگر دیده نمی شد بردارم. @yousof_e_moghavemat
(زندگی شهید حاج محمد ملایی عرب) صالح علیزاده قطع رقعی جلد شومیز مصور عروج اندیشه بها ۲۰٫۰۰۰تومان کتاب برش هایی از زندگی شهید است. کتاب از زبان همسر شهید نوشته شده است. شهید ملایی از شهدای گرانقدر دوران دفاع مقدس است که پس از سال ها برای اولین بار کتابی در خصوص زندگی این شهید نوشته شده است. برشی از متن کتاب : گویی به یک سفر زیارتی یا سیاحتی می رود، آنقدر سبک بال وخوشحال بود که انگار جنگی در کار نبود، نه ترسی، نه دلهره ای و... هيچ نیروی منفی در نگاهش نبود. شوق نگاهش هنگام رفتن به کودکی می ماند که به آغوش مادر می رود. سرعت قطار بیشتر شد وقطار دور ودورتر شد، نمی توانستم چشم از قطاری که دیگر دیده نمی شد بردارم. @yousof_e_moghavemat
(زندگی شهید حاج محمد ملایی عرب) صالح علیزاده قطع رقعی جلد شومیز مصور عروج اندیشه بها ۲۰٫۰۰۰تومان کتاب برش هایی از زندگی شهید است. کتاب از زبان همسر شهید نوشته شده است. شهید ملایی از شهدای گرانقدر دوران دفاع مقدس است که پس از سال ها برای اولین بار کتابی در خصوص زندگی این شهید نوشته شده است. برشی از متن کتاب : گویی به یک سفر زیارتی یا سیاحتی می رود، آنقدر سبک بال وخوشحال بود که انگار جنگی در کار نبود، نه ترسی، نه دلهره ای و... هيچ نیروی منفی در نگاهش نبود. شوق نگاهش هنگام رفتن به کودکی می ماند که به آغوش مادر می رود. سرعت قطار بیشتر شد وقطار دور ودورتر شد، نمی توانستم چشم از قطاری که دیگر دیده نمی شد بردارم. @yousof_e_moghavemat