داشتم خاکریز می زدم که آمد بالای لودر ، سلام کرد و کنارم نشست و مرتب توضیح می داد که کجا خاکریز بلندتر باشد و کجای خاکریز پایین تر و معلوم بود که خیلی وارد است .
آتش دشمن که شدیدتر شد من را فرستاد پایین و خودش پشت بولدوزر نشست .
مدتی که گذشت آمدند دنبالش و صدایش کردند و گفتند :
" آقای رضوی بی سیم از فرماندهی "
خشکم زد .
خودش بود ، مهندس محمد تقی رضوی ، قائم مقام قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء جهاد ، همانی که همه بچه ها به اسم
"آتقی" او را می شناختند .
#شهید_محمد_تقی_رضوی
#قائم_مقام_قرارگاه_مهندسی_خاتم_الانبیاء
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
🌹باهم به خواستگاری دختر داییاش رفتیم
محمدتقی رو کرد به خانوادهی عروس و گفت:
- زندگی من به یک کولهپشتی خلاصه میشه. بیشتر اوقات در جبههام. میخوام با علم به این واقعیات به من جواب بدین.
🌹آنها پذیرفتند.
همسرش را عقد کرد و با خود به اهواز برد. مدتی گذشت. دلمان برای زوج جوان تنگ شدهبود بار بستیم و برای دیدنشان به اهواز رفتیم.
🌹آن دو از همه زیپ و پیرایههای زندگی، فقط دو پتو داشتند که آن را هم از جهاد سازندگی به امانت گرفته بودند: یکی فرش و زیراندازشان بود و آن دیگری روانداز.
🌹آنها حتی بالش نداشتند شب وقت خوابیدن ، محمدتقی اور کتش را زیر سر میگذاشت و همسر او چادرش را.
✍ راوی : مادر شهید
#شهید_محمد_تقی_رضوی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
داشتم خاکریز می زدم که آمد بالای لودر ، سلام کرد و کنارم نشست و مرتب توضیح می داد که کجا خاکریز بلندتر باشد و کجای خاکریز پایین تر و معلوم بود که خیلی وارد است .
آتش دشمن که شدیدتر شد من را فرستاد پایین و خودش پشت بولدوزر نشست .
مدتی که گذشت آمدند دنبالش و صدایش کردند و گفتند :
" آقای رضوی بی سیم از فرماندهی "
خشکم زد .
خودش بود ، مهندس محمد تقی رضوی ، قائم مقام قرارگاه مهندسی خاتم الانبیاء جهاد ، همانی که همه بچه ها به اسم
"آتقی" او را می شناختند .
راوی هم رزم شهید
#شهید_محمد_تقی_رضوی
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat