eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🐅 🐅 💥 💣 🔥 در کردستان که بود، بهش لقب داده بودند. برای سرش، جایزه گذاشته بود. عاشورای ۱۳۴۱ به دنیا آمد و روز ۱۳۶۲ به رسید. یكی از همرزمانش می‌گوید: «یك بار یك كُرد آمد پیش و گفت: یك مطلبی می‌خواهم به شما بگویم و اعتراضی بكنم، اما قول بده كه مرا نَكُشی. گفت: نترس بگو. آن كُرد پنجاه هزار تومان پول درآورد، روی میز گذاشت و گفت: این پول را به من داده‌اند كه تو را بُكُشم. سرش را روی میز گذاشت و گفت: من یك سر بیشتر ندارم و آن را هم می‌دهم. كُرد گریه كرد و دست و صورت را غرق بوسه كرد.» ☺️ 🌺 سردار @yousof_e_moghavemat
شیر کوهستان 4️⃣ 🌸روزی از روزها مهدی خردسال که بیش از سه سال سن داشت به سختی بیمار شد و به حالت اغما رفت مادر مهدی خاطرت تلخ آن روز را اینگونه تعریف می کنند: 🌺آن روز حال مهدی رو به به قامت و رفت و من مجبور بودم از چشمه آب بیاورم وقتی رفتم پدرش بالای سرش نشسته بود اما بعد از رفتن من حال مهدی بدتر شد 🍃پدرش وقتی این حال را دید دست و پای بچه را رو به قبله کرد. دست به آسمان برد و گفت یا قمر بنی هاشم یا باب الحوائج من این بچه را از شما می خواهم این بچه نوکری برای شماست خدایا اگر مصلحت و صلاح توست تو را به دستهای قلم شده ابوالفضل قسم می دهم بچه ام را به من برگردانی. 🌾پدرش در حال دعا کردن بود که من از راه رسیدم. دیدم دعاست اما مهدی واقعا مرده بود. 🌷من بلند فریاد زدم که مهدی مرده و این بود که همسایگان همه به منزل ما آمدند و شروع به شیون و زاری کردند. اما به طور تعجب انگیز بعد از ساعتی رنگ مهدی برگشت و انگار جان دوباره ای گرفت. 💐پدر مهدی هم به نظرش و پا کرد و فرزندش را به عنوان سقای هیئت ها تربیت کرد 📎کتاب #شیر_کوهستان ، زندگی نامه شهید #مهدی_خندان @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🌹 🚩 ۲۸ آذر ۱۳۶۲ عملیات سردار سلحشور و دریادل ۲۷_محمد_رسول_الله (ص) فرمانده تیپ یکم عمار ۲۷ 👈 👉 شهید مهدی خندان به سال 1341 در روستاي «سبوبزرگ» از توابع لواسان كوچك به دنیا آمد. مهدی دوره راهنمايي را در سال 1353 به اتمام رساند و پس از آن به هنرستان دكتر احمد ناصري در تهران رفت. او سال 1357 همزمان با پیروزی انقلاب توانست ديپلمش را در رشتة مكانيك بگیرد. مهدی تابستان 1359 به عنوان عضو فعال بسيج به پادگان امام حسين (ع) اعزام شده و دوره آموزش عمومي نظامي را با موفقیت گذراند و سپس براي مقابله با ضد انقلاب عازم كردستان شد و به سمت جبهه هاي غرب رفت. ایشان به مدت شش ماه در جبهه غرب در سرپل ذهاب ماند و پس از آن به عضويت پاسداران در آمده و مدت چهار ماه به عنوان محافظ بيت امام خميني (ره) به خدمت مشغول شد و در جبهه غرب چنان رشادت و شهامتي از خود نشان مي دهد كه لقب  را به او می‌دهند. خندان خرداد سال 1361 همراه و ديگر رزمندگان به لبنان اعزام شد و حدود چهار ماه هم در آنجا به خدمت مشغول شد. سرانجام روز 28 آذر 1362 برابر با اربعين حسيني، در مرحله سوم عمليات «والفجر 4» در ارتفاعات ، هنگام عبور از ميدان مين و سيم خاردار، توسط گلوله تير بار دشمن مزد زحماتش را گرفت و به رسید. 🆔 @yousof_e_moghavemat
۶۰ 🤯 یکی از مهم‌ترین و در عین حال شورانگیزترین پست‌های نگهبانی جماران، روی پشت‌بام خانه‌ی امام بود. از قضا آن شب نوبت هم بود. مهدی سرِ پست خوابش می‌برد. مسئول شیفت، جهت سرکشی و تعویض پست سر می‌رسد. با دیدن صحنه‌ای، خشکش می‌زند و زبانش بند می‌آید!...😨 می‌بیند حضرت امام (ره) با یک لباس ساده و دمپایی، در حالی که کلاشینکف را روی دوشش انداخته، در حال نگهبانی است؛ طوری قدم می‌زند که انگار نگهبان آن شب خودش بوده است...😉 👈 برگرفته از کتاب جذاب و خواندنی نوشته‌ی سرکار خانم مریم عباسی جعفری با تخلیص و اختصار از صفحه‌ی ۱۹۳ _____________________________ ☆ مهدی خندان؛ جانشین تیپ یکم عمّار از ۲۷_محمد_رسول_الله‌‌‌‌‌‌‌‌‌ﷺ در روز ۲۸ آذر ۱۳۶۲ طی مرحله‌ی سوم عملیات والفجر ۴ غیورمندانه پشت سیم‌خاردارهای دشمن در ارتفاعات کانی‌مانگا به شهادت رسید. او به معروف است. @yousof_e_moghavemat
😉 🌯 یک شب مهدی دیر به خانه آمد. تا رسید منزل، بابا حسابی او را کتک زد. وقتی آمدیم زیر کُرسی، دیدم مهدی نه تنها ناراحت نیست، بلکه دارد می‌خندد. گفتم: چرا می‌خندی؟ داری بابا رو مسخره می‌کنی؟ خیلی بی‌ادبی! گفت: نه آبجی! تو نمی‌دونی چی شد؟ گفتم: چی شد!؟ گفت: من امرو یه چیزی خوردم به اسم که خیلی خوشمزه بود. گفتم: از کجا پول اوردی!؟ گفت: با پولی که بابا واسه کرایه ماشین داده بود، یه ساندویچ خوردم. بعدم مجبور شدم کل مسیرو پیاده بیام. این شد که دیر رسیدم خونه و کتکم خوردم. امّا اون ساندویچِ خوشمزه به این کتک‌خوردنه می‌ارزید. گفتم: پع چرا واسه ما نیاوردی؟ گفت: دفعه دیگه پیاده میام، پولشو واسه تو ساندویچ می‌خرم. 🥰 ❤ 👈 به نقل از خواهرِ سردار ؛ فرمانده‌ی تیپ یکم عمّار ملقّب به منبع: کتاب ، صفحه ۳۶ با کمی اختصار. @yousof_e_moghavemat
📚 تا جایی که بضاعت مالی‌اش اجازه می‌داد، از مراکز انتشاراتی معتبر تهران نظیر: دفتر نشر فرهنگ اسلامی، انتشارات بعثت، نشر صدرا و واحد تبلیغات حزب‌ جمهوری اسلامی، آثار مفید نویسندگان و اندیشمندان مذهبی و انقلابی کشور را خریداری و آن‌ها را در سطح منطقه‌ی لواسانات، بین علاقمندان توزیع می‌کرد. مادر ارجمندش درخصوص اشتیاق شدید مهدی به ترویج فرهنگ اسلامی از طریق توزیع کتب مذهبی می‌گوید: «...اصلاً از فردای پیروزی انقلاب، تمام زندگی این بچّه خلاصه شده بود در کتاب و کتاب و کتاب. خیلی به کتاب‌های علاقه داشت. مخصوصاً وقتی بعد از شهادت ایشان، امام گفت که من تمام آثار او را تایید می‌کنم. البته بیشتر از تمام کتاب‌ها، به علاقه داشت. دائم می‌دیدیم به هر دوست و آشنایی که می‌رسد، کتابی به او هدیه می‌دهد؛ کتاب‌های مذهبی...» 💎 منبع زیرنویس: کتاب ارزشمند و خواندنی ؛ سرگذشت‌نامه‌ی فرمانده تیپ یکم عمّار سردار به اهتمام گل‌علی بابایی و حسین بهزاد، صفحه ۴۴. @yousof_e_moghavemat