eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
283 دنبال‌کننده
17.3هزار عکس
3هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
امام جواد عليه السلام: لَن يَسْتَكمِلَ العبدُ حقيقةَ الإيمانِ حتّى يُؤْثِرَ دِينَهُ على شَهْوَتِهِ، و لَن يَهْلِكَ حتّى يُؤْثِرَ شَهْوَتَهُ على دِينهِ بنده، هرگز حقيقتِ ايمان را به كمال نمى رساند، مگر آنگاه كه دينش را بر هوس خود ترجيح دهد، و هرگز به هلاكت درنمى افتد، مگر زمانى كه هوس خود را بر دينش ترجيح دهد ميزان الحكمه جلد1 صفحه428 @yousof_e_moghavemat
در مُلک بی نظیر سلیمان به وقت شام جز مرد عشـق سوی مقاتل نمی رود .. سلام بر لحظه ی پرکشیدنت .. که پاکیزه پرکشیدی .. سمت راست سمت چپ ‌‌ @yousof_e_moghavemat
🌹گرامیباد سالروز شهادت ، ♦️رهبرمعظم انقلاب:ایشان یار دیرین امام، زبان حق گوی اسلام و شخصیت ممتاز نظام بود؛ شهادت ایشان خباثت دشمن را به اثبات رساند... @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
🚩 بعد از عملیات بیت‌المقدس، احمد به مریوان آمد. گفتم: «کجا می‌خواهی بروی؟» گفت: «لبنان.» آمده بود که در منطقه‌ی ۷، بروجردی را ببیند و بعد هم به مریوان آمد. من به او گفتم: «من هم می‌خواهم بیایم.» گفت: «به تهران می‌روی و در پادگان امام حسین علیه‌السلام به رضا دستواره دو قطعه عکس می‌دهی و به همّت می‌گویی: نشان به آن نشان که گفتم برای بچه‌ها گذرنامه تهیه کن و با وزارت خارجه هماهنگ کن که گذرنامه‌هایشان را زودتر بدهند.» در واقع یک نشانی به من داد که به آن‌ها بگویم برای من هم گذرنامه بگیرند. گفتم: «باشد.» ما که خواستیم برویم، مسئول عملیات سپاه تهران - شهید اویسی - گفت: «برادر، شما از کجا آمدی؟» گفتم: «من از منطقه‌ی ۷ و کردستان آمدم.» گفت: «من خجالت می‌کشم که آقای بروجردی بگوید نیروی من را چرا بدون اجازه بردی.» خلاصه گذشت. ما آمدیم و راه افتادیم. گفتم: «می‌خواهی آنجا چه‌کار کنی؟» گفت: «بعد از اینکه آنجا را دیدیم و شناسایی هم کردیم، به حول و قوهٔ الهی عملیات انجام می‌دهیم.» - برادر احمد، موقعیت چطوری است؟ - تپه ماهور، مثل منطقه‌ی فتح‌المبین می‌ماند. - خودشان چطوری هستند؟ - خیلی ترسو هستند. الآن که اینها را می‌گویم، حال عجیبی دارم. گفت: «این یهودی‌ها و صهیونیست‌های بین‌الملل را اسیر می‌کنیم و بعد طناب به گردنشان می‌اندازیم و در بازار عرب‌های ملخ‌خور می‌گردانیم تا قبح اسرائیل شکسته شود.» وقتی عملیات حزب‌الله لبنان و جنگ ۳۳ روزه تمام شد و اسرائیل شکست خورد، من در ستاد کل بغض کردم. بچه‌ها گفتند: «چه شده؟» گفتم: «آرزوی احمد ظهور کرد. قبح اسرائیل شکسته شد؛ نه به دست خودش، بلکه به دست بچه‌هایی که احمد پرورش داده بود.» - به روایت سردار حاج‌رضا غزلی، برگرفته از صفحات ۱۶۸ و ۱۶۹ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی جواد کلاته عربی. @yousof_e_moghavemat
💠 تحولاتی که این روزها در کره زمین روی می دهد نوید عصر دیگری را می دهد که در آن ابوالهول از اریکه قدرت به زیر خواهد افتاد و غرب از هم فرو خواهد پاشید و تمدنی دیگر ، نه از شرق و نه از غرب ، که از خاورمیانه بر خواهد خاست. 🖋‌منبع: مقاله ايمان منجی جهان فردا @yousof_e_moghavemat
🔰 بدهی یک پاسـدار به سپاه؛ اگر کسی از من طلبکار است، طلب او را بدهید. هر کس از من طلبی داشته، مدیون است که از پدر یا برادرانم وصول نکند.. در ضمن ۲۰۰۰ تومان بابت تلفن‌های شخصی به سپاه بدهید. ☝️این فرد سپاهی، کسی نیست جز سردار پهلوان ، ▪️همرزم شهید محمود کاوه و از مسئولین رده اول لشگر ویژه شهدا ▫️فرمانده دلاور تیپ انصارالرضا (ع) ▪️شمشیر برّان لشکر ویژه در کردستان ⏳دوران ناامنی گسترده در غرب و شمالغرب کشور @yousof_e_moghavemat
به نام عشق و به نام هر چیزِ خوب یعنی « یاد شما » ... @yousof_e_moghavemat
🌼 ✍امام علی علیه السلام: هيچ عملى نزد خداوند، محبوب تر از نماز نيست، پس هيچ كار دنيايى شما را در وقت نماز به خود مشغول ندارد 📚خصال، صفحه 621 @yousof_e_moghavemat
17.38M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 🔺 خطاب به آمریکایی‌ها: چه غلطی کردید که امروز برای ما خط و نشان می‌کشید؟ شما که از هیچ جنایتی فروگذار نکردید، امروز با چه پیشینه‌ای کشور ما را تهدید می‌کنید؟ جنایتی بود که انجام نداده باشید؟ 🔻به مناسبت هفته @yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
!؟؟ 😠 °•° •°• 🟢 وقتی از کوه پایین می‌آمدیم، مسیری وجود داشت که به یک پل می‌رسید و از روی آن پل به سمت پاوه می‌رفتیم. ایشان ابتدای پل می‌ایستاد و یک جعبه خرما دستش می‌گرفت و به بچه‌ها تعارف می‌کرد. خرما را که برمی‌داشتیم، به پشتمان می‌زد و ما را بغل می‌کرد و می‌گفت: «خسته نباشی پهلوان.» یکی از همین روزها، وقتی که خرما را برداشتم، به او گفتم: «برادر مرسی.» جعبه‌ی خرما را آن طرف گرفت و گفت: «چی گفتی؟» همان جا یک‌دفعه یادم آمد که به‌شدت به استفاده از کلمات خارجی واکنش نشان می‌دهد. گفتم: «هیچی، دست شما درد نکند.» - نه، چی گفتی؟ یک بار دیگر بگو. - چیزی نگفتم، فقط گفتم مرسی. - بخیز. خلاصه ما را در آن گل و برف، حسابی خیزاند. من ده بیست متر رفتم. ارتفاع گل و برف نیم متر بود و من هلاک شدم و ماندم و دیگر نتوانستم بروم. گفت: «برو.» - برادر نمی‌روم. اصلاً نمی‌توانم بروم، یخ زدم. همه‌ی سیستم بدنم یخ زده بود. - برو، وگرنه می‌زنم. - بزن باور نمی‌کردم که بزند! ژ۳ را بالا برد و بر کمر من کوبید. ژ۳ هم سلاح سنگینی است. انگار برق مرا گرفت؛ به صورتی که بچه‌ها زیر بغلم را گرفتند. چنان شوکی به سیستم نخاعی من آمد که گفتم دیگر فلج شدم. خلاصه به پاوه برگشتیم و ظهر آن شوک برطرف شد و کم‌کم خوب شدم. آنجا گفتم: «تو برای چه من را زدی؟» گفت: برای چه تو آن کلمه‌ی زهرماری را گفتی؟ مرد حسابی! ما یک شاه را که ایرانی و هم‌جنس و هم‌وطن خودمان بود، به خاطر فرهنگش از این مملکت بیرون انداختیم. ما شاه را با آن فرهنگ بیرون نکردیم که شمای پاسدار که نوک دفاع از انقلاب اسلامی هستی، کلمه‌ی فرانسوی بگویی. این همه کلمه‌ی «ممنونم، خدا پدرت را بیامرزد، دستت درد نکند» وجود دارد، چرا تو این حرف را زدی؟!» ☆ ♡ 👈 به روایت سردار ؛ مسئول وقت بهداری مریوان و همچنین معاون بهداری برگرفته از صفحات ۱۷۶ و ۱۷۷ کتاب بسیار جذاب و خواندنی نوشته‌ی استاد جواد کلاته عربی. 》 《 》 @yousof_e_moghavemat