💗 حاج احمد 💗
روایت شهادت سرتیپ شهید هوشنگ وحیددستجردی از زبان همسرش
✴️«در آن زمان ایشان رئیس شهربانی کل کشور بود. روزهای یکشنبه هر هفته 14:30بعدازظهر در ساختمان نخست وزیری جلسهای به نام «تامین» برگزار میشد. تمامی فرماندهان نظامی در جلسه حضور داشتند و گزارش هفتگی فعالیتهای خود را به اطلاع ریاست جمهوری و نخستوزیری میرساندند.
صبح روز یکشنبه 8شهریور1360 شهید وحیددستجردی از منزل بیرون رفت. به دلیل اینکه در منزل کمی تعمیرات داشتیم و قرار بود یک مهندس برای اتمام کار تعمیرات به منزل ما بیاید، حدود ساعت14 با من تماس گرفت و جویای روند پیشرفت کار شد. من پاسخ دادم: «کار تمام شده و قرار است مهندس بعدازظهر نزد ایشان برود.» در ادامه صحبت با شهید به ایشان گفتم: «پدر و مادرم از اصفهان به تهران آمدهاند و در منزل برادرم هستند. من هم میخواهم به آنجا بروم.» ایشان گفت: «برایتان ماشین میفرستم. آماده رفتن شدم راننده آمد و من به منزل برادرم رفتم.»
تقریبا ساعت حدود14:30 بود که به منزل برادرم در نزدیکی ساختمان نخستوزیری رسیدم. متوجه شدم دود زیادی از نزدیکی ساختمان نخستوزیری بلند شده و پلیس به شدت اوضاع را کنترل میکند.
از ماشین پیاده شدم و به منزل برادرم رفتم. در حال بالا رفتن از پلهها بودم که برادرم گفت: «صدای مهیبی از ساختمان نخستوزیری شنیده.» هنوز حرفش تمام نشده بود که من دو دستی بر سرم کوبیدم و بیحال شدم.
با هر زحمتی بود خودم را جمعوجور کردم و بلا فاصله با منزل تماس گرفتم؛ اما خبری نبود؛ با محل کار شهید هم تماس گرفتم. گفتند که چیز مهمی نیست به شما اطلاع میدهیم. در نهایت با من تماس گرفتند و گفتند به بیمارستان سوانح بروید. با این صحبت من متوجه وخامت حال ایشان شدم.
❇️ در تمام طول خیابان گریهکنان میدویدم، خودم را به تاکسی رساندم. راننده هم که من را با آن حال دید مسافران را پیاده کرد و من را به بیمارستان رساند. وقتی رسیدم دیدم که شهید را کاملا باند پیچی کردهاند.
ایشان 46درصد سوختگی داشت. بیشترین سوختگی مربوط به ناحیه سمت راست بدن ایشان بود و چون خود را از طبقه سوم پرتاب کرده بود از 5 ناحیه هم شکستگی داشت.
آن شب بر من بسیار سخت گذشت. همسرم در کما بود و از درد فریادهای مهیبی میزد. هرگز نتوانستم آن شب را فراموش کنم. هشت صبح شهید دستجردی به هوش آمد؛ اما مشخص بود هنوز کامل هشیار نیست. از من پرسید: «شما کی به بیمارستان آمدید؟» گفتم: «همان موقع که شما را به اینجا منتقل کردند، بعدازظهر روز انفجار.»
کمی هوشیارتر که شد فهمید صبح است، دستش را روی پتو کشید؛ تیمم کرد و نماز صبح را خواند. کمی که حالش بهتر شد. سراغ شهید باهنر و شهید رجایی و دیگر افراد را گرفت و وقتی متوجه شهادت آن بزرگواران شد بسیار بهم ریخت و تا چند ساعت با هیچ کس صحبت نکرد.
✳️ بعد از چند ساعتی که کمی حالش بهتر شد به شرح وقوع انفجار پرداخت. اینگونه واقعه را بازگو کرد: «من در حال ارائه گزارش هفتگی شهربانی بودم. ناگهان انفجار صورت گرفت. وقتی چشمهایم را باز کردم، در حالی که چشمهایم را کاملا خون پوشانده بود، متوجه شدم که با صندلی پرتاب شدهام و پلاستیکهای سقف در حالی که آتش گرفته بودند از سقف پایین میریخت. خودم را به پنجره بالکن رساندم. تعدادی از افراد که پایین ایستاده بودند با دیدنم خوشحال شدند و گفتند: بپرید پایین ما شما را میگیریم.در حالی که آماده پریدن میشدم؛ یادم افتاد که من کنار شهید باهنر نشسته بودم. هراسان برگشتم به سمت اتاق تا بتوانم باهنر و رجایی را نجات دهم. چرا که هر دو بزرگوار مظلوم بودند؛ اما هر چقدر گشتم اثری از هیچیک ندیدم و مجدد برگشتم و از پنجره بیرون پریدم و در راهپله افتادم.»
در اثر همین اتفاق لگن، مچ دست و دنده های ایشان شکسته بود. شهید 4روز در بیمارستان سوانح بستری بود. روز پنجشنبه بعدازظهر ایشان را به بیمارستان قلب منتقل کردند. با تمام تلاشهای تیم پزشکی، ساعت 4صبح شنبه روز 14شهریور1360 در سن 54سالگی به شهادت رسید.
شهید فردی متعهد و بسیار با ایمان بود. من هرگز به یاد ندارم که ایشان در ریزترین مسائل یومیه خود نیز بدون مراجعه به رساله امام خمینی(ره) کاری انجام دهد.»
@yousof_e_moghavemat
📊 #اینفو_گرافیک
🗓 ۱۴ شهریور ۱۳۶۶ | عملیات حسن ابن علی "علیهالسلام"
@yousof_e_moghavemat
🌷 ۱۴ شهریور ۱۳۷۴ - سالروز شهادت جانباز سید محمد صنیع خانی
⚪️ سیدمحمد صنیع خانی- متولد قم- سال ۱۳۳۲
پس از پیروزی انقلاب از پایه گذاران کمیته انقلاب نازی آباد (منطقه ۱۳) تهران بود. در بهار ۱۳۵۸ بعضویت سپاه در آمد و مدتی بعد به واحد اطلاعات سپاه منتقل شد. او از ابتدای جنگ تحمیلی با ایجاد مرکز اعزام نیروی سپاه در محل «لانه جاسوسی آمریکا»، مسئولیت اعزام رزمندگان را به مناطق عملیاتی بر عهده گرفت . وی را همچنین باید بنیانگذار و فرمانده ترابری سپاه پاسداران بشمار آورد. نقش موثر و تعیین کننده او در ایجاد تحرک در یگانهای رزم و پشتیبانی و رفع کمبود وسائل نقیله سنگین بر کسی پوشید نیست.
پس از پایان جنگ، حضور او در منطقه زلزله زده «رودبار» و «منجیل» و شهر سیل زده ی «زابل» منشاء خدمات فراوانی به مردم مصیبت زده این مناطق شد. پس از رحلت «حضرت روح الله» ساخت حرم مطهر آن امامِ سفرکرده، به او واگذار شد و «سید محمد» تا روز اربعین رحلت امام نخستین بنای آن مرقدِ مطهر را بنا نهاد و تا زمان شهادتش، عملا مدیریت ساختِ حرم را بر عهده داشت.
شهید صنیع خانی در منطقه عملیاتی «فاو» و نیز در عملیات والفجر۱۰ در «حلبچه» در معرض گازهای شیمیایی قرار گرفته و آسیب دیده بود. این جراحت ها، در سال ۷۴ سرباز کرد و سرانجام در ۱۴ شهریور ۱۳۷۴ به دیدار معبود شتافت و به پاس خدمات خالصانه اش در صحنِ حرم مطهر «حضرت روح الله» آرام گرفت.
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸مشکی از تن به در آرید،
🌸ربیع آمده است
🌸خم ابرو بگشایید که
🌸ربیع آمده است
🌸مژده ای،ختم رسل داد
🌸که آید به بهشت
🌸هر که بر من خبر آرد،
🌸که ربیع آمده است
@yousof_e_moghavemat
شهید حاج قاسم سلیمانی: شرط نجات، شرط پیروزی، شرط رستگاری، شرط همه اینها و ابعاد ایمان، برادران عزیز من حسین وار جنگیدن و حسین وار جنگیدن است.
#استوری
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
🌸درس نارنجکی
بهواسطه حضور در تسلیحات گردان یاد گرفته بودم با کدام نارنجک میشود بیشتر سر به سر بچهها گذاشت. یک نوع نارنجک آبی رنگ پلاستیکی داشتیم که بهش تدافعی می گفتیم و بیشتر ایجاد صدا میکرد تا ترکش. کلهگیش پیچ می خورد و می توانستیم چاشنیاش را در بیاوریم و بی خطرش کنیم.
در جزیره مجنون، گاها برای تقسیم مهمات، همه را داخل سنگر اجتماعی میآوردیم و سهم هر پاسگاه آبی را کنار میگذاشتیم.
راننده ای داشتیم که بخاطر احتیاط یا هر چیز دیگری، دائم فریاد میزد، آخرش ما رو به کشتن میدید، اینا رو ببرید بیرون تقسیم کنید، خطرناکه.
یک روز با بچههای سنگر هماهنگ کردیم وقتی نارنجک از دستم افتاد هر کدام به سمتی خودش را پرت کند و جدی باشد. همان روز که شروع به تقسیم کردیم، باز شروع به اعتراض کرد، حلقه نارنجک را گذاشتم تو انگشت و شروع کردم به دور دادن نارنجک.
صدایش به التماس بلند شد و....
آرام ضامن را کشیدم و نارنجک تقه ای کرد و افتاد کف سنگر و بچهها طبق برنامه خودشان را پرت کردند و این برادرمان مات و مبهوت بدون هیچ عکس العملی چند ثانیه ای تسلیم شرایط شد و پشت بندش با قهقهه بچهها به خودش آمد.
خلاصه بعد از آن شد حکایت آن غلامی که در قایق بی تابی می کرد و بعد از به آب انداختنش آرام یک گوشهای نشست .
خدا ما رو ببخشه ...
#طنز_جبهه
@yousof_e_moghavemat
میم مثل محسن🌱🌸
( روایت زندگی شهید محسن حججی)
به قول سردار #شهید_سلیمانی:شرط شهید شدن، شهید بودن است.. آری، محسن از بدو تولد خود را ساخت تا خدا او را اینگونه بخرد...🕊✨
در این کتاب، از زبان #مادر_شهید میخوانیم که چطور با حب اهل بیت او را بزرگ کرده و او چطور از عشق اهل بیت همیشه چون شمع میسوخته و خود را وقف آل الله میکرده..🌻
#اخلاص، توجه به #حقالناس، #نماز_اول_وقت، #مجاهدت در کار #فرهنگی، امر به معروف، احترام و اعتقاد به دعای مادر، توکل و توسل از شاخصه هایی بود که از محسن، شهید حججی ساخت..🍃🙂
او که با اخلاق خود همه را متحیر کرده بود..
✍🏻نویسنده:محسن نعما
▫️ناشر:جمال
▫️قالب کتاب:داستان
📖تعداد صفحات:۹۶
💳 قیمت ۶۵ هزارتومان
ثبت سفارش🌱👇
@ketabkhon78
#معرفی_کتاب
#کتاب_شهدایی
#کتاب_خوب
#کتاب_بخوانیم
@yousof_e_moghavemat
🌸
#آمرزش_خدا
🌺عن الامام العصر علیه السلام:
《 فإذا استغفرت اللّه عزّ وجلّ فاللّه یغفرلک 》
اگر از خدا طلب مغفرت کنی، خداوند نیز تو را خواهد بخشید🌺
الکافی، ج ۱ ص ۵۲۱
#حدیث_امام_زمان
#السلام_علیک_یا_حجت_ابن_الحسن_المهدی
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#طرح_مهدوی
@yousof_e_moghavemat
نقل از:
آقای خلیل منبتی
(معاون پیشین اماکن متبرکه آستان قدس رضوی)
سردار سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی در فروتنی و تواضع بسیار زبانزد بود؛
بطوری که در هر مراسمی شرکت میکرد، همگان از حضور ایشان و عشقی که به سردار داشتند به شعف میآمدند.
#شهید_سلیمانی علاوه بر دریافت حکم خادمیِ آقا علی بن موسی الرضا، رفت و آمدهای بسیاری به داخل حرم مطهر برای زیارت داشت که گاهی نه تنها زوار، بلکه بنده هم که آن زمان مسئولیت معاونت اماکن متبرکه امور زائران آستان قدس را بر عهده داشتم، متوجه حضور ایشان نمیشدم!
#شهید_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
🌷شهید اصرار داشت که بعد از شهادتش کوله پشتی اش را به دست تنها پسرش احمد برسانیم در کوله اش یک انگشتر یک ساعت یک قرآن یک تسبیح و یک دست لباس نظامی بود شاید می دانست که احمد می گوید اینها را ۵ سال نگه می دارم تا بزرگتر بشوم و راه پدرم را ادامه بدهم .
🌷دخترم سمانه میگوید:« در بین راه دانشگاه وقتی چشم پدرم به عکس شهید زلقی شهید مدافع حرم افتاد.گفت: «تصویر بعدی عکس من است» عادل چندین روز قبل از ازدواج دخترش سمانه به شهادت رسید.
✍راوی: همسرشهید
#شهید_عادل_سعد
#مدافع_حرم
#آشنایی_با_شهدا
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#احمد_متوسلیان- شهادت محسن وزوایی
اولین روز عملیات بیت المقدس
#حاج_احمد_متوسليان
#مستند آخرین روزهای زمستان
@yousof_e_moghavemat