💠 خبر شهادت
▫️از مخابرات لشکر، زنگ زدند که احد آقا شهید شده است. به همراه آقا مصطفی پیشقدم، روز بیست و پنجم دی ماه ۱۳۶۵ خمپارهای در کنارشان منفجر میشود و هر دو شهید میشوند. باور نمیکنم. میگویم: دو روز پیش، احد آقا مرا راهی تبریز کرد. زانوانم سست شد، گویی تمام کوههای عالم بر شانه من نشسته است، برادرِ احد هم زخمی شده بود. زخمی شدن او را به مادرش خبر میدهند. میگوید: میدانم احد شهید شده است...
همه بچههای بسیجی برای احد گریه میکنند، همه اهل محل گریه میکنند، پیکر بی سر احد را آوردند، همه اشک میریزند و مادر احد نقل میپاشد و زینب وار دعا میکند...
خدایا! این قربانی را از ما قبول کن! این شهید حسین(ع) است ... پیکر احد را با پنجاه و شش نفر از شهدای کربلای ۵ تشیع کردند.
—(راوی : بهزاد پروین قدس)
🌷 #سردار_شهید_احد_مقیمی
@yousof_e_moghavemat
🍁❄️دوچهره پاییزی وزمستانی ناحیهمرزیمریوان-سال1360
🔹منطقهای که با جانفشانی جاویدالاثراحمدمتوسلیان ونیروهایش آزادشد
🔸درکوهها وبلندیهای آن،درزمستان،ارتفاع برف گاهی به چندین متر میرسید
#حاج_احمد_متوسلیان
@yousof_e_moghavemat
✅ #امام_خمینی(ره)
🔷من خون و جان ناقابل خویش را برای ادای واجب حق و فریضه #دفاع از مسلمانان آماده نموده ام و در انتظار فوز عظیم شهادتم. قدرت و ابرقدرت ها و نوکران آنان مطمئن باشند که اگر خمینی یکه و تنها هم بماند به راه خود که راه مبارزه با کفر و ظلم و شرک و بت پرستی است ادامه میدهد، و به یاری خدا در کنار بسیجیان جهان اسلام این پابرهنه های مغضوب دیکتاتورها، خواب راحت را از دیدگان جهانخواران سرسپردگانی که به ستم و ظلم خویشتن اصرار مینمایند سلب خواهد کرد.
📕صحیفه نور ، جلد ۲۰ ، صفحه ۱۱۴
#امام_خمینی
#دفاع
@yousof_e_moghavemat
اعجوبه اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران
🌹"شهید امیر مسعود (صمد) صادقی یکتا"
فرمانده قدرتمند گردان المهدی (عج)
لشگر ۱۰ حضرت سیدالشهدا علیه السلام
از اسطوره های اطلاعات و عملیات سپاه پاسداران بود که بعد از شهادت شهید محمد حسن حسنییان به درخواست حاج علی فضلی فرماندهی گردان المهدی (عج) را در عملیات کربلای یک قبول کرد...
او همچنین مدتی در لشگر ۲۷ فرمانده گردان جعفر طیار بود
🔺بخشی از وصیتنامه شهید :
« امیدوارم همه شما از صابرین باشید و در راه حق و حقیقت استوار باشید »
مزار شهید امیر مسعود (صمد) صادقی یکتا در گلزار شهدای بهشت زهرای (س) تهران
قطعه ۲۶، ردیف ۷۶ ، شماره ۴۷
#روزتان_شهدایی
@yousof_e_moghavemat
عراقی با معرفت!
حسن از بچه های گردان شهادت بود که از سال 64 تا 65 باهاش همرزم بودم. آخرش هم دی 1365 عملیات کربلای 5 در شلمچه جاودانه شد و به برادر شهیدش پیوست.
یکی از روزها که در پادگان دوکوهه بودیم، حسن خاطره عجیبی تعریف کرد که هیچوقت از ذهنم پاک نمی شود. حسن می گفت:
زمستان 1363 در عملیات بدر، من و داداش کوچیکم با هم و در کنار هم می جنگیدیم. شرق رود دجله بود که داداشم تیر خورد و جلوی چشمم به شهادت رسید.
از یک طرف داداشم شهید شده بود و از طرف دیگه فرمان عقب نشینی داده بودند و باید سریع به طرف اسکله می رفتیم و با قایق منطقه رو ترک می کردیم؛ وگرنه همه اسیر می شدیم.
مونده بودم چیکار کنم.
نشسته بودم بالای سر داداشم، سرش رو گذاشته بودم روی زانوم و زار زار گریه می کردم.
می خواستم با خودم بیارمش عقب، ولی عراقی ها خیلی نزدیک شده بودند.
نمی دونستم چه جوری به مادرم بگم داداشم کنار من شهید شد، ولی نتونستم پیکرش رو بیارم عقب.
ترجیح دادم همونجا کنار داداشم بمونم و شهید بشم.
همون طور که نشسته بودم بالای سر داداشم، بی خیال همه چی شده بودم و اصلا توجه نداشتم دور و برم چی میگذره.
ناگهان متوجه شدم یک نفر پشت یقه ام را گرفت و مرا از زمین بلند کرد.
رنگم پرید. نگاه که کردم دیدم یک کماندوی عراقی است که هیکل گنده ای هم داشت.
اشهد خودم رو گفتم.
کماندوی عراقی همون طور که مرا از زمین بلند کرده بود، باتعجب به پیکر داداشم نگاه کرد. ظاهرا فهمیده بود این پیکر یکی از عزیزان منه که این طوری دارم براش گریه می کنم.
با هول و هراس به اطراف نگاهی انداخت، با زبان بی زبانی و دست، به من اشاره کرد که پیکر داداشم را بردارم و زود از این جا دور بشم.
از کارش تعجب کردم.
داداشم را به دوش گرفتم و خواستم راه بیفتم.
شک کردم که نکند از پشت سر مرا بزند.
بهش که نگاه کردم، با اضطراب به عراقی هایی که داشتند به مجروحین ما تیر خلاصی می زدند، اشاره کرد و ملتمسانه خواست که سریعتر بروم و رفتم.
همین طور که پیکر برادرم روی دوشم بود، از او دور شدم و توانستم داداشم را به آخرین قایقی که داشت می رفت عقب، برسونم.-داودآبادی
@yousof_e_moghavemat
💢روزشمار دفاع مقدس (30 دی)
💢رویدادهای مهم این روز در تقویم شمسی (30 دی)
• درگذشت مهندس «مهدی بازرگان» اولین نخست وزیر جمهوری اسلامی ایران (1373 ه.ش)
• شهادت شهید ارسلان حبیبی (1360 ه.ش)
• شهادت شهید قاسم گرجی مسئول ستاد تیپ سوم رمضان لشکر 27 محمدرسول الله (ص) (1365 ه.ش)
• آزادسازی محور سنندج – دیواندره توسط نیروهای گروه جندالله سنندج، دیواندره و بیجار (1360 ه.ش)
• عملیات پاکسازی آبادیهای اوزن دره و کهنه ده از توابع مهاباد توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش)
• عملیات ماسو و دایماب در منطقه نقده توسط تیپ 110 شهید بروجردی سپاه (1362 ه.ش)
• شهادت شهید صادق محمدی، فرمانده گردان مسلم (ع) لشکر 10 سیدالشهدا (ع) در عملیات کربلای 5 (1365 ه.ش)
@yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
هنوز برایم سخت است باور کنم صاحب این لبخند در میان ما نیست😔
#شهید
#سرلشکر
#حاج_قاسم_سلیمانی
@yousof_e_moghavemat
"حسن امیری فر" متولد 1301، ساکن محله نازی آباد بود.
او در خیابان وحدت اسلامى تقاطع چهار راه مختارى، یک دکه کوچک یخ فروشی داشت و همه خرج زندگی خود و خانواده را از آن تامین می کرد.
جنگ که شروع شد، او هم سریع احساس تکلیف کرد. عموحسن دکه یخ فروشی را ول کرد و غیرتمندانه رفت جنگ.
هر بار که به او می گفتند: "عمو، شما پشت جبهه بمون و خدمت کن، دیگه از شما گذشته بری جبهه!"
می گفت: "چی میگید؟ من صدتا جوون رو حریفم."
و سرانجام عموحسن، پس از سالها حضور در خط مقدم و عملیات مختلف، در 64 سالگی، در سرزمین تفتیده شلمچه، در عملیات کربلای پنج، در کنار دهها هزار جوان که برای دفاع از شرف و کیان دین و میهن جان خویش را فدا کردند، در خون خفت.
حقوق یک بسیجی که می رفت تا جلوی پیشرفته ترین سلاح و تانک و هواپیمای بعثیان را با بدن خویش سد کند، فقط ماهی 2400 تومان بود!
بالاترین حقوق آن زمان برای افراد متاهل و عیالوار و زن و بچه دار هم حدود 4500 تومان بود...
#شهید_حسن_امیری_فر
کلاه باسربند قرمز دارند
@yousof_e_moghavemat
💗 حاج احمد 💗
💞 #خداحافظی_با_مریوان و عزیمت به جنوب 😔
👈 قسمت سی و سوم 👉
💎 در #مریوان ، پس از پشت سر گذاشتن مرحله سختِ انتخابِ نفراتِ اعزامی، سرانجام در صبح سرد و سوزناک پنجشنبه ۲۴ دی ماه سال ۱۳۶۰ ، مینیبوس حامل نفرات اعزامی از مقابل ساختمان #سپاه_مریوان در حالی به حرکت درآمد که باران اشک از چشمان بازماندگان جاری بود.
نصرت الله قریب ، یکی از همراهان آن قافله پیرامون حال و هوای #حاج_احمد در آن روز گفته است:
"... روزی که با آن اتوبوس آبی رنگ از #مریوان خارج شدیم، دقیقاً یادم نیست چند نفر بودیم. بعضی دوستان می گویند ۴۷ ، ۴۸ نفر بودیم؛ امّا من ۵۲ نفر توی ذهنم هست. به هر حال اتوبوس که راه افتاد، #حاج_احمد وسط آن ایستاد و شعری خواند. در این شعر #حاجی به کوه و دشت و صحرا اشاره می کرد و خطاب به #شهدا شعرش را می خواند. مضمون شعر زیاد یادم نیست؛ امّا معنی آن این بود که به کوه و دشت و صحرا قسم ای #شهدا که ما برمیگردیم و انتقام خون شما را می گیریم.
وقتی که اتوبوس از #مریوان فاصله گرفت، بچه ها حس خاصی پیدا کرده بودند چون برای اولین بار می دیدند که #حاج_احمد با آن شور و حال خاص خودش را دارد شعر میخواند. حاج احمدی که ضد انقلاب با شنیدن نام او خودش را خراب می کرد، حالا ایستاده بود وسط اتوبوس و داشت برای ما شعر می خواند.
آن صحنه ها، صحنه های خیلی عجیبی بود که هیچ وقت آنها را فراموش نمی کنم و به خصوص مشاهده صحنه های گریه و اشک ریختن مردم #مریوان که اصلاً راضی نبودند #حاج_احمد از شهرشان برود..."
📚 با تخلیص و اختصار از کتاب ارزشمند #در_هاله_ای_از_غبار ، نوشته سردار #گلعلی_بابایی / صفحه ۸۰ و ۸۱
#حاج_احمد_متوسلیان
#احمد_متوسلیان
#متوسلیان
#جاویدالاثر_حاج_احمد_متوسلیان
#حاجی_متوسلیان
#دفاع_مقدس
⚫ @yousof_e_moghavemat ⚫