eitaa logo
💗 حاج احمد 💗
286 دنبال‌کننده
17.4هزار عکس
3.1هزار ویدیو
42 فایل
❇ #حاج_احمد_متوسلیان ، فرماندۀ شجاع و دلیر تیپ ۲۷ محمد رسول الله (ص) در تیرماه سال ۶۱ به همراه سه تن از همراهانش ، در جایی از تاریخ گم شد. @haj_ahmad : ارتباط با ما
مشاهده در ایتا
دانلود
🌿 گویند مهر قبولی ست که بر دلت می خورد ... شهدا ... دلم لایق مهر شهادت نیست اما شما که نظر کنید ... این کویر تشنه دریا می شود .. با عطر شهادت...|•° @yousof_e_moghavemat
🌷خواستگاری شهید ابراهیم همت بهش‌ پيله‌ كرده‌ بوديم‌ كه‌ بيا برويم‌ برات‌ آستين‌ بالا بزنيم‌. گفت‌ : باشه‌. فكر نمي‌كرديم‌ بگذارد حتي حرفش‌ را بزنيم‌. خوش‌حال‌ شديم‌. گفت‌ : « من‌ زني‌ مي‌خوام‌ كه‌ تا قدس‌ همراهم‌ بياد.» 🌹 @yousof_e_moghavemat
📒کتاب پیشوای صادق از مقام معظم رهبری که قبلا با اغلاط بسیار منتشر شده بود و جدیدا با تصحیح و به صورت جدید منتشر شده و در سیر مطالعاتی تاریخ ائمه اولین کتاب پیشنهاد شده. کتابی که نگاهی عمیق به زندگی این امام همام دارد و حجم کم کتاب حوصلتان را سر نمی برد. 📕کتاب دنیای دیدنی: توحید مفضل ولی این بار تصاویر رنگی و متنی بسیار زیبا که هر مخاطبی را به وجود می آورد این کتاب برای عموم مخاطبین بسیار مفید است. 📗کتاب من اهل بیت را دوست دارم(جلد هشتم): کتابی خوش آب و رنگ برای کودکان و نوجوانان که بچه ها را قدری با این امام آشنا می کند. 📘کتاب 5قصه 5حدیث5 شعر: کتابی برای مخاطب کودک و نوجوان در مورد امام صادق علیه السلام قیمت بسته فقط: 57هزار تومان 💠 جهت سفارش و اطلاع از تخفیفات از طریق ادمین های زیر اقدام بفرمایید👇 🆔 @Bd_book 🆔 @mohammadi1992 🆔 @mz_book @yousof_e_moghavemat
شب عملیات بود... هر کس پشت لباسش چیزی نوشته بود... سید مجتبی نوشته بود : «می روم تا انتقام بگیرم» حاج محسن داده بود غلام خطاط پشت پیراهنش بزرگ بنویسد «می روم تا گره از بگشایم» همه نقطه‌ ی نهایی ارادتشان را پشت لباس‌هایشان حک می کردند... اما مهدی لباسش را پهن کرده بود وسط سنگر و ماژیک به دست، به لباس که نگاه می کرد، زار می زد... نشستم کنارش...گفتم مهدی دادا...چی می خوای بنویسی؟ بده من برات می نویسم... همانطور که زل زده بود و اشک می ریخت، گفت: عباس...نمی خوام چیزی بنویسم... گفتم: چرا؟ گفت دیشب خواب دیدم کنار وایستادم....از صبح که پاشدم، نمی دونم چی بنویسم... گفتم بده من می دونم چی برات بنویسم... یه جمله نوشتم پشت لباسش... تموم که شد، چنان ضجه‌ای زد که ترسیدم...بعد محکم بغلم کرد و به زور دستم رو بوسید.... عملیات شروع شد...همه رفتن جلو... عملیات تموم شد...همه برگشتن... اتفاقا مهدی هم برگشت...اما نه خودش... نه تنش...فقط خبر ... سالها بعد از زبون آزاده‌ ها شنیدم، همون اول بسته بودندش پشت یک جیپ جنگی و وسط بیابون... حتی جسدش هم برنگشت... تنها چیزی که از مهدی برایم مانده، همان جمله ایست که پشت پیراهنش نوشتم... «می روم تا را میان کوچه‌ها فریادکنم...» @yousof_e_moghavemat
امروز وقتی شما در قرار می گیرید شما را نگاه می کنند، پس باید با باشید و ذکر «ما رمیت اذ رمیت» بخوانید. شما الان بالای دکل قرار گرفته‌ اید و بخواهید یا نه، میدان هستید. @yousof_e_moghavemat
شهید مرتضی آوینی: کلِ وجود آدمۍ فقر است، کھ با اشک آمیخته‌اند و در کوره‌ۍ رنج پخته‌اند ... کتاب فتح خون @yousof_e_moghavemat
‌ تـوی محـل کـار ده ساعـت کـار می‌کـرد امـاهفـت ساعت به عنوان ساعت ڪاری میزد! می‌گفت: فکرمیکنم فلان کارشخصی هم انجام دادم! ‌ @yousof_e_moghavemat
عاشقان وقت ِ وضو شد میل دریا می ڪنیم آسمان را در ڪف ِ سجاده پیدا می ڪنیم . . . @yousof_e_moghavemat
. 🌻رمان فواره گنجشک ها. (انتشارات جمکران). 💡زندگانی داستانی امام جعفر صادق (علیه السلام). @yousof_e_moghavemat
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
امام صادق (علیه السلام) وتنور. 🔥اگر من پنج یار این اینگونه داشتم قیام می کردم... @yousof_e_moghavemat
✍شب عملیات قبل اینکه به خط بزنیم آمدو گفت:《من خودم باید همراه نیرو ها برم.》خیلی موافق نبودم.گفتم:《جانشینت روبفرست. 》اصرار کردو گفت:《نه باید خودم برم.》رمز عملیات که اعلام شد همراه نیرو ها زد به خط. دشمن آتش شدیدی می ریخت.گردان سلیمانی خط اول را شکستند دوباره راه افتادند سمت خط دوم. چیزی نگذشته بود که خبر رسید فرمانده گردان شهید شده.چندنفر را فرستادم و گفتم هرجور شده بیاورند عقب. توی اورژانس سوسنگرد دیدمش.بیهوش بود.تیردست راستش را آش ولاش کرده بود رسیده بود به استخوان.ترکش هم خورده بود به سینه اش.خونریزی داشت.گفتم آمبولانس بیایدو بفرستندش اهواز. بیست روز بعد عملیات قاسم را در قرارگاه دیدم.از اهواز برده بودندش تهران وانجا جراحت دستش را ترمیم کرده بودند.هنوز خوب نشده بود وبا دست آویزان به گردن برگشته بود منطقه.معطل نکردم وهمانجا اورا به آقا محسن رضایی معرفی کردم.گفتم:《این آقای سلیمانی هم شجاعه هم مقتدر.از پس اداره یک تیپ نیرو به راحتی بر میاد. 》آقا محسن هم حکم فرماندهی تیپ ثارالله علیه السلام را برایش نوشت. 📚راوی سردار مرتضی قربانی @yousof_e_moghavemat
📝 متن خاکریز خاطرات ۲۰۶ 🌺 رفتاری عجیب و جالب از آقازاده‌ای که شهید شد محمد حسن پسرِ شهید قدوسی بود و نوه‌ی علامه طباطبایی. توی عملیات دیدم یهو بلند شد و رفت به سمت تانکی‌ که خودش اون رو زده بود. گفتم: کجا میری؟ گفت: خدمه‌ی تانک عراقی داره می‌سوزه، تکلیف من زدنِ تانک بود، اما حالا می‌بینم یه انسان داره می‌سوزه و تکلیفمه که نجاتش بدم.... تیر خورد به سینۀ محمد حسن و داشت دست و پا میزد. تا رفتم کمکش، دیدم با خونِ سینه‌اش داره وضو می‌گیره. شوکه شدم. بهم گفت: کمک کن برم سجده. پیشانی‌اش رو روی خاک گذاشت و پر کشید... 🌷خاطره‌ای از زندگی دانشجوی شهید محمدحسن قدوسی 📚منبع: خبرگزاری مهر / پایگاه اینترنتی راهیان نور @yousof_e_moghavemat