eitaa logo
کانون ذاکران امام حسین زرند
259 دنبال‌کننده
627 عکس
173 ویدیو
76 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم یا که از عشق مگو یا که جگر را بتراش خَم اَبرو بکش و قرص قمر را بتراش از علی دَم بزن و تیغِ دوسر را بتراش مژه را تَر کن و با خطِ مُعلی بنویس هرقدر می‌شود از حضرتِ مولا بنویس دید حق ، معرکه شمشیر زنی کم دارد دید میدانِ بلا شیرزنی کم دارد دید پیغمبرِ تکبیر زنی کم دارد آنکه کم بود در این خانه فقط زینب بود آنکه باید برود تا تَهِ خط زینب بود پس ، پس از فاطمه تصویرِ خدا زینب شد فاطمه ضرب درِ شیر خدا زینب شد صاحبِ مجلسِ تفسیرِ خدا زینب شد مُحرمِ عشق بخوان مَرحم هر درد آمد مَرد می‌خواست خدا  مَرد تر از مَرد آمد شانه‌ای آمده تا بارِ بلا را ببرد قامتی آمده تا کرببلا را ببرد چادری آمده تا آلِ عبا را ببرد فاطمه‌وار نوشتند حسین آمده است شصت و نُه بار نوشتند حسین آمده است آمده تا که نبیند همه را اِلا یار آمده تا برود سایه به سایه با یار سایه هم دورتر و دورتر از او تا یار... هیچ کس نیست در آفاقِ تماشاییِ او نیست مانند برای دل زهرایی او جای گهواره‌ی او قلبِ حسین است حسین دلِ آواره‌ی او قلبِ حسین است حسین و فقط چاره‌ی او قلب حسین است حسین ماه و خورشید نَه بر محور او می‌چرخند  شش برادر همه دورِ سرِ او می‌چرخند ماند تا بشکند او خطِ ستم را تنها ماند تا جمع کند اهل حرم را تنها تا که بردارد از این خاک عَلَم را تنها ماند تا چادرِ خود را بتکاند زینب کوفه را بر سرِجایش بنشاند زینب خطبه‌ای خواند که از شام بجز نام نماند نامِ او ماند به تاریخ ولی شام نماند خطِ خون زنده شد و خِطّه‌ی دشنام نماند گفت در شام که اسلامِ علی می‌ماند به رویِ مأذنه‌ها نامِ علی می‌ماند همه رفتند ولی سنگرِ او دست نخورد به پَرِ بیرق آبِ آور او دست نخورد به رَدِ سایه‌ای از معجرِ او دست نخورد آه یک روزه عطش دور و برش را سوزاند خواست آهی بکشد غم جگرش را سوزاند خواهری بود که  بی  پنج برادر  بود و با حرم در وسط آنهمه لشگر بود و دید در خیمه‌ی آتش‌زده دختر بود و یک نفر بود و هرآنکس که نمی‌زد می‌زد بشکند دست حرامی چقدر بد می‌زد... تپشِ ما نَفَسِ ما قلمِ ما زینب قدم ما دو دمِ ما علَم ما زینب شرف ما نجف ما حرم ما زینب ما مسلمان شده‌ی غیرت زینب هستیم بنویسید که ما ملت زینب هستیم حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم گریه‌ی عشاق برای هم است سینه‌شان تنگِ صدای هم است آنچه دلِ ایل مرا می‌بَرَد گیسویِ در باد رهایِ هم است عاشق و معشوق یکی می‌شوند عشق در این بزم بجایِ همه است هرچه که دارند به هم می‌دهند هرچه که دارند به پای هم است یک شبه تا قرب تو را می‌بَرَد عشق پَرِ قرب خدای همه است عشق اگر نغمه‌ی روز و شب است هرچه که  دارد همه از زینب است بر تنِ این دشت که باران نشست نور دمید و تبِ طوفان نشست تا به ابد هیچ پشیمان نشد آنکه سر راهِ کریمان نشست دید که در پای علی عاشقیم بر سرِ ما مرغِ سلیمان نشست راه نشان داد و دلم پر گرفت رفت نجف گوشه‌ی ایوان نشست مژده‌ی جبریل چه بود از شعف حمدِ خدا بر لبِ سلطان نشست گفت که پیغمبرِ عشق آمده حضرتِ زهرای دمشق آمده اینکه شده خاک تو از احترام قامت عشق است علیه‌السلام گرچه ندیدند تو و سایه‌ات سایه‌ی تو بر سرِ ما مستدام ملتفتِ بابِ تو پیغمبران ملتمس نافله‌هایت امام مجمع انوارِ جلال و جمال جلوه‌ی ذاتیِ خدا را تمام خادمِ تو حضرت باب‌الحسین چادرِ تو زینتِ بیت الحرام مُلک و مَلک مات خروشِ تو است بیرقِ عباس به دوش تو است پیش پرت سِیرِ سماوات هیچ بین دلت جز حرم ذات هیچ پیش نمازِ شبِ خاکیِ تو هرچه که طامات و عبادات هیچ پیش تو و هدیه‌ی قربانی‌ات خیریه و خدمت و خیرات هیچ آنهمه طوفان که ندیده است نوح پیشِ قد عمه‌ی سادات هیچ هرچه که غم دیده زمین و زمان پایِ غمِ پیر خرابات هیچ آمده‌ای کوفه پشیمان کنی شام به یک صاعقه ویران کنی نامِ تو را ای دلِ دریا سرشت در وسط معرکه باید نوشت حضرت زهرایِ پس از فاطمه ای نفست بیت علی را بهشت زنده‌ی تو هفت حرم های ما خاک درت مسجد و دیر و کنشت هم حرمت هم حرم کربلا ساخته شد از دلِ ما خشت خشت من بفدای قلم شاعری آنکه از الطاف نگاهت نوشت: "خواست که غم دست تو بندد ولی غم که بُوَد در برِ دُختِ علی قامت تو قامت غم را شکست دخت علی را نتوان دست بست" تا که نیافتد به رویت آفتاب بر سر نیزه سر عباس هست بر جگرت قبل حسینت زدند آنهمه تیغی که به یکجا نشست قطره‌ی خونی که به دوشت چکید از سرِ بر نیزه ، دلت را گسست تا به ابد بر سر خود می‌زند چوبه‌ی محمل که سرت را شکست سنگ از این ، چوب از آن خورده‌ای جای همه زخم زبان خورده‌ای * دوبیت از استاد موسوی گرمارودی حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم صلی‌الله علیک یا زینب با چه توان می‌توان که وصف تو گفتن آی که ناممکن است گفتن از این زن عاجز و گُنگ‌اند و لال و اَبکَم و الکن شاه و گدا و خطیب و دوست و دشمن مدح کجا و دَم از جلالت زینب شاه نجف محوِ تو دیارِ علی هم پیش تو خم گشته ذوالفقار علی هم زینت زهرایی اقتدارِ علی هم فخر خدایی و افتخارِ علی هم صحبت کروبیان کرامت زینب کیستی ای چادر تو کعبه‌ی سیّار کیستی ای معنیِ علی دلِ پیکار کیستی ای معدنِ تحمل اسرار هیچ نگفتیم و در مقابل بسیار ما همه هیچیم پیش شوکت زینب ای متوسل به تو تمام ملائک ای متوجه به تو سلام ملائک ای مترنّم به تو امام ملائک ای متبرک به تو کلام ملائک درکِ فرشته کجا و قدمت زینب قله‌ی صعب‌العبورِ آل علی تو داد شهادت ملک مثالِ علی تو وارث قدوسی جلال علی تو بعدِ حسین از خدا سوالِ علی تو آلِ علی زنده از صلابت زینب نورِ جلالی و جلوه‌های جلیله مُتَّصِفی بر همه اسماء جمیله مصطفوی فاطمی علیمه عقیله قبله‌ی آلِ حسین  و قلبِ قبیله ای قسم قدسیان قداست زینب چشم خدا گرم این شکوه و یقین است فاطمه آن است و یاکه فاطمه این است زن اگر این است و خواهری به همین است مردی اگر هست  طفلِ خاک‌نشین است عقل نبرده است پِی به ساحت زینب ای همه‌ی تو حسین و ای همه‌اش تو اول این راه او و خاتمه‌اش تو فاضله‌اش فاهمه‌اش فاطمه‌اش تو زمزمه‌ی تو حسن و زمزمه‌اش تو هست حسن پرده‌دار عزت زینب محوِ تو عمری همه حواس حسین است هر نظرِ مرتضی شناس حسین است فیض دعای تو التماس حسین است پشت سپاه غمت سپاس حسین است هست نگاهش به استجابت زینب نامِ تو را کرببلا روی نگین زد اذن ، حماسه گرفت و نقش جبین زد نی که فقط خطبه‌ات به کوفه کمین زد زلزله‌اش کاخ شام را به زمین زد هیمنه‌ها شد غبارِ همت زینب با تو ستون حرم به جای خودش ماند با تو حرم باز روی پای خودش ماند بیرق شیعه در اعتلای خودش ماند شامِ جهالت در انزوای خودش ماند کرببلا مانده از امامت زینب امر به صبرت نمود حکم برادر تا که نبیند جهان تلاطم حیدر امر به صبرت نمود ورنه مُسَخر پیش شکوه تو بود آنهمه لشکر چشم علمدار بر شهامت زینب ماندی و خورشید از غبار برآمد از نفست تیغ آبدار برآمد قلب فشردی و لاله‌زار برآمد بر سر نخل حسین بار برآمد تازه شروع می‌شود قیامتِ  زینب کوفه‌ی بیچاره تا نهیب تو را دید شام در آتش شد و لهیب تو را دید بیرق طوفانی‌ات شکیب تو را دید کرببلا فتحِ عنقریب تو را دید حضرت نهج‌البلاغه حضرت زینب آه که سرنیزه‌ای غریبِ تورا برد داد که سنگی لبِ حبیبِ تورا برد پیرهنی پاره شد نصیبِ تورا برد ضربه‌ای آوای یامُجیبِ تو را برد کرببلا گریه کن به غربت زینب غزّه بمان روی پا که می‌رسد از راه لحظه پیروزی‌ات که نصرُمن‌الله غزه بمان اندکی که آتش این آه می‌زند آتش به ظلم و ظالم و گمراه غزّه توسل نما به نصرتِ زینب حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم یارب برسان بر سر او شاه نجف را آن کس که نشان داد به ما راه نجف را ای عشق بدم نفحه‌ی درگاه نجف را ای شوق ببین شعله‌ی جانکاه نجف را باید دم ایوان نجف گفت که زینب تبریک به سلطان نجف گفت که زینب زینب بنویسید و بخوانید حسین است زینب همه‌ی عمر بدانید حسین است این محمل عشق است بمانید حسین است این نقش مبارک بنشانید حسین است تکرارِ حسن یا که به تکرار، حسین است می‌گفت علی: فاطمه، انگار حسین است آنقدر در اوج است به کس کار ندارد همسایه‌ی دیوار به دیوار ندارد جز لطف و عنایات حسن‌وار ندارد پیغمبر عشق است که انکار ندارد یک شیرزن از بیشه‌ی احرار رسیده ای کرببلا حیدر کرار رسیده وقتی که قرار است تو باشی همه هستند با تو همه سوگند که با فاطمه هستند آری همه حیران چنین عالمه هستند عشاق به دنبال تو در زمزمه هستند ای حضرت زهرای علی جان سَنَ قوربان ای اُمِّ ابیهای علی جان سن قوربان ای خطبه‌ی تو کوه شکن سیل دمادم این نعره‌ی تو بر سرشان مرگ مجسم عظمایی و اعلایی و علامه و اعلم ای کعبه  و ای قبله و ای قلب معظم قلب تو تپش‌های قبیله است مگر نه عالم همه در دست عقیله است مگر نه گیرم که یزید است کنار تو قلیل است یا ابن زیاد است ! فقط ابن علیل است گیرم که بُوَد شام به پای تو ذلیل است هرچند که در چشم تو هر زخم جمیل است باید که تو تکمیل کنی کرببلا را رفتی که تو تعطیل کنی شام بلا را باید که ببینیم علی‌وار رسیدن از کاخ ستم ریشه‌ی صد ظلم کشیدن تا یاد بگیریم مبارز طلبیدن آن حجم بلا دیدن و انگار ندیدن باید که فقط از دمِ تو یاد بگیریم حقِ علی از اینهمه بیداد بگیریم نه وقت تعلل، وَ نه هنگام شتاب است این صبر علی صبر نه، آیات عذاب است بازیچه‌ی ما فاتح و سجیل و شهاب است تا چشم گشایند تل آویو خراب است امضاء زده  آرامش ما مرگ شما را ای ظلم بچش وعده‌ی شمشیر خدا را میراث حرم چادری از جنس بهشت است هر رشته‌ی این روسری از نور سرشته است آری حرمت  از دل ما خشت به خشت است در کرببلا نامِ تو را عشق نوشته است تلفیق حسین و علی و فاطمه از توست بین‌الحرمین آنچه که دارد همه از توست ما خیس‌ترین زائر باران شماییم مدیون نفس‌های شهیدان شماییم در زینبیه بر در ایوان شماییم بیهوده نبوده است پریشان شماییم وقتی که پریشان تو شد خون خدا هم شرمنده تنهایی تو کرببلا هم ای ابر بباران به پریشانی زینب ای باد بسوز از دل طوفانی زینب خونآبه شو ای اشک زِ حیرانی زینب از بی‌کسی و بی سر و سامانی زینب از تیغ  نه... از داغ جوان بود  که اُفتاد ای وای عزیزت نگران بود که اُفتاد (حسن لطفی ۴۰۳/۰۸/۱۶) 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم‌الله‌الرحمن‌الرحیم امام زمان عجل‌الله مستجاب ربنا هستیم با زهرا فقط ما هم از اهل کِساء هستیم با زهرا فقط زائر آن قبر خلوت  کاش می‌دیدم نهان یک شب آنجا با شما هستیم با زهرا فقط جان ما، بر وصله‌های چادر مادر قسم ما به تو وصلیم تا هستیم با زهرا  فقط نام ما خط خورده بود و مادرت ما را نوشت پیش چشمت آشنا هستیم با زهرا فقط خانه‌ی ما هیات است و بیت ما دارالعزاست ساکن دارالشفاء هستیم با زهرا فقط اهل عالم  غرق غلفت، گرم سرگرمی  ولی ما در این دنیا کجا هستیم با زهرا فقط قلب ما گرم است با نام بلند فاطمه بیرقی در اعتلا هستیم با زهرا فقط با دو تیغ غیرت و همت به خیبر می‌زنیم ذوالفقار مرتضی هستیم با زهرا فقط بارها رفتیم دوزخ، برد ما را تا بهشت با خدا هستیم تا هستیم با زهرا فقط زائر هر پنج تن هستیم و زوار خدا موقعی که کربلا هستیم با زهرا فقط سهم فرزندان بد را هم کناری می‌نهد با خیال جمع ما هستیم با زهرا فقط مادر است مادر است و مادر است مادر است حال فهمیدم چرا هستیم با زهرا فقط حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم‌الله الرحمن الرحیم از زبان حضرت زهرا(سلام الله)کنار مزار پیامبر اکرم صلی الله اگرچه سایه‌ای از دخترت به جا مانده رسیده‌ام که بگویم قرارِ ما مانده رسیده‌ام سرِ خاکی که سایه بانش ریخت نِشسته‌ام ؟ نه قد و قامتم دوتا مانده یکی دو روز فقط صبر کن ؛ کنارِ توأم که چند نیمه نفس بینِ ما دوتا مانده دلم برایِ علی شور میزَنَد تنها.... برای او فقط این یارِ بی صدا مانده مسیرِ خانه‌ی‌مان تا مزارِ تو سُرخ است جراحتی‌ست که در پهلویم به جا مانده مدد زِ شانه‌ی طفلم گرفته می‌آیم به چهره‌ام اثرِ دستِ بی‌حیا مانده هنوز هم همه‌ی سرفه‌های من خونیست هنوز هم به رُخَم ردِّ شعله‌ها مانده تمامِ روز فقط حرفِ زینبم این است : که رویِ چادرِ تو چند جایِ پا مانده بس است شِکوه‌ام و داغ‌هایِ من بگذار نمک به زخم زنم داغِ کربلا مانده نشسته بینِ خرابه در انتظارِ پدر دو پلکِ بی رمقش سمتِ نیزه‌ها مانده زبان گرفته که سربارِ عمّه‌اش شده است از آن شبی که از آن قافله جدا مانده صدایِ عمّه‌یِ خود را دگر نمی‌شنود فقط نه این  چقدر زیرِ دست و پا مانده به عمّه گفت که عمّه بِگَرد می‌یابی به قَدِ من به گمانم که بوریا مانده حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم‌الله الرحمن الرحیم کوچه_امام حسن(علیه السلام) بر شانه‌اش می‌آورد بانو نیافتد آرام تا این شمع از سوسو نیافتد پروانه بود و دورِ مادر چرخ می‌زد حتی نگاهی بر جلالِ او نیافتد تا دید می‌آید حرامی سویشان گفت ای کاش راهِ نانجیب این سو نیافتد خیلی حواسِ مجتبیٰ جمع است اینجا زخمی دگر این دفعه بر بازو نیافتد وقتی که زد سیلی تقلا کرد طفلی یعنی اگر اُفتاد هم با رو نیافتد پهلویِ او تازه شکسته بود اُفتاد اما نشد بر خاک از پهلو نیافتد ای کاش دیوارِ گذر احساس هم داشت ای کاش جایِ سنگ بر اَبرو نیافتد یکروز در گودال هم می‌گفت مادر زینب بیا از رویِ زین با رو نیافتد قاتل رسید و مادرش فریاد می‌کرد ای کاش بر این سینه با زانو نیافتد ای کاش آبی رویِ این لبها بریزد یا اینکه دستش بر سرِ گیسو نیافتد حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم‌الله الرحمن الرحیم کوچه_از زبان امام حسن علیه‌السلام شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم‌الله الرحمن الرحیم کوچه_از زبان امام حسن علیه‌السلام شب و کابوس از چشمِ منِ کَم سو نمی‌اُفتد تبِ من کَم شده اما تبِ بانو نمی اُفتد غرورم را شکسته خنده‌ی نامحرمی یارَب چه دردی دارد آن کوچه که با دارو نمی‌اُفتد جماعت داشت می‌آمد دلم لرزید می‌گفتم که بیخود راهِ نامردی به ما این سو نمی‌اُفتد کِشیدم قَد به رویِ پایم و آن لحظه فهمیدم که حتی ردِ بادِ سیلی اش بر گونه می‌اُفتد نشد حائِل کند دستش  گرفته بود چادر را که وقتی دست حائِل شد کسی با رو نمی‌اُفتد به رویِ شانه‌ام دستی و دستی داشت بر دیوار به خود گفتم خیالت تخت باشد او نمی‌اُفتد سیاهی رفت چشمانش  سیاهی رفت چشمانم وَگَرنه مادری در کوچه بر زانو نمی‌اُفتد میانِ خاک می‌گردیم و می‌گویم چه ضربی داشت خدایا گوشواره اینقَدَر آنسو نمی‌اُفتد دو ماهی هست کابوس است خواب هر شَبَم ، گیرم تبِ من خوب شد اما تبِ بانو نمی‌اُفتد حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم ،روضه وداع با تو برای من غم عالم نماندنی است با من بمان که با من و تو  غم نماندنی است این غم کجا برم که برایم میان شهر یک یار مانده است که آن هم نماندنی است گفتم طبیب آمد و تا دید وضعِ در برگشت و رفت و گفت مریضم نماندنی است پهلو و سینه، صورت و بازو، عزیز من با این همه جراحت مبهم نماندنی است مرهم گذاشت زینب و دادت بلند شد با گریه گفت این تن درهم نماندنی است مثل خیال گشته‌ای و گفت بسترت بیهوده است افاقه‌ی مرهم..‌. نماندنی است سهمِ حسین بی کفنی شد، کفن چه سود ؟ وقتی کفن نه پیرهنی هم نماندنی است تا فرصت است بوسه بگیر از حسین که.. از زخمِ نیزه‌های دمادم نماندنی است بوسه بگیر از بدنش که همین بدن  زیر هزار ضربه‌ی محکم نماندنی است (حسن لطفی ۴۰۳/۰۹/۱۴) *می‌سوزم از غمی كه ميان هزار خصم يک يار مانده بهر تو ، آن هم نماندی‌است (استاد حاج علی انسانی) 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم شام غریبان نیمه‌شب مهتاب می‌شوید علی آب را با آب می‌شوید علی مثل این تنها ندیده هیچ‌کس شستنِ دریا ندیده هیچ‌کس چشمه را آیینه را مهتاب را فاطمه باید بشوید آب را غسلِ این دریا نمی‌آید به من شستنِ زهرا  نمی‌آید به من خواب می‌بینم که تعبیرش کنی آب می‌ریزم که تطهیرش کنی آب می‌ریزم که آبت کرده‌اند خانه‌ی عمرم خرابت کرده‌اند اشک از این چشمانِ محزون می‌چکد آب می‌ریزم چرا خون می‌چکد مثل اشکی مثل آهی یا خیال سخت می‌بینم تو را در این هلال زیرِ نورِ ماه شستن مشکل است آه را با آه شستن مشکل است چشمه را گفتی که بی‌ شیون بِشوی آب را از زیرِ پیراهن بِشوی مرتضی هم دست و پا گم می‌کند زخم گاهی هم  تورم می‌کند ای زلالِ من مضافت کرده‌اند زخمی از ضربِ غلافت کرده‌اند لرزه بر زانو نمی‌آید به من شستنِ پهلو نمی‌آید به من در عوض رفتن نمی‌آید به تو رفتنت بی من نمی‌آید به تو ضربه‌هایی سهمگین زد داغِ تو زانویم را بر زمین زد داغِ تو آب را آیینه را آتش زدند وایِ من این سینه را ... خانه تر  دیوار تر  مسمار تر در کفن پیجاندنت دشوار تر آه اقیانوسِ نا آرامِ من جان ندارد جان بده بر گام من حال من یا حال طفلان دیدنی است آستین‌ها بینِ دندان دیدنی است ضجه‌ها بالا نمی‌آید چرا جان بر این لبها نمی‌آید چرا بال اگر کوبی قفس وا می‌شود پا اگر کوبی نفس وا می‌شود بر زمین بسیار می‌کوبد علی سر بر این دیوار می‌کوبد علی سینه‌ها سنگین همه دق می‌کنیم بی صدا بی ضجه هق‌هق می‌کنیم چشمهای نا امیدش را ببین با حسن مویِ سفیدش را ببین با حُسینت ناله‌ای سوزنده است جای شکرش هست زینب زنده است... بعد از این غمهای تکفین مانده است وایِ من سختی تدفین مانده است ای زده هر روز و شب از قوت خویش روی دوشم می‌کشم تابوت خویش حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7
هدایت شده از اشعار ناب آیینی
بسم الله الرحمن الرحیم تو که هستی که محوِ نام تو شد چشم لیلی و قلبِ عاشقِ قِیس* تو که هستی که عشق می‌بالد در هوایِ خیام اَمروالقیس** خیمه خیمه قبیله‌ی پدرت رج به رج غرقِ شوقِ نام علی است روی پیشانیِ عشیره‌تان خط به خط  عشق و احترامِ علی است آسمان آسمان چراغان شد از همان لحظه‌های آمدنت سرنوشت تورا رقم می‌زد عشق از ابتدای آمدنت بارها بین عرشِ رویایت جلوه‌های جلوسِ فاطمه است آمدی و خدا به عالم گفت : این مقامِ عروسِ فاطمه است خوشبحالت  نوشت دستِ خدا که تو پروانه‌ی حسین شَوی نو عروسِ علی شَوی یک روز بانوی خانه‌ی حسین شَوی تا بیایی فرشته‌ها با شوق چادری بافتند از جبروت از حریر تبسم گلها محملی ساختند از ملکوت مرتضی عاقدت و شاهدِ عقد حضرت فاطمه سلام‌الله دخترِ سر به زیرِ شرم و حیا می‌شود همسرِ حسینِ بهشت خطبه را مرتضی که انشاء کرد زود ام‌البنین بغل وا کرد چشمِ تو خیره شد به چشمِ حسین فاطمه عشق را  تماشا کرد دست تو بِین دست زینب بود تا بیایی به خانه‌ی زهرا مثل ام‌البنین تو هم دادی... بوسه بر آستانه‌ی زهرا گفت آقا لَعَُمرکِ ، یعنی... با سکینه تمامِ جان هستی هست  تنها میان قلب حسین خانه‌ای که تو بِین آن هستی شعر اگر  گفت زینبش فهمید حرف  پنهانیِ حسینت هست احتیاجی نداشتی به چراغ نور پیشانی حسینت هست حیف از آن نور ، نورِ پیشانی پیش چشم تو سنگ خورد و شکست وای از آن سینه ، سینه‌ای که دوبار پیش تو بِین آن سه‌شعبه نشست پدری  رو ‌زد و ولی عوض‌اش کودکِ گرم خواب را کُشتند در حرم کس نگفت اصغر رفت گفت زینب ، رُباب را کشتند... *قیس عامری به مشهور به مجنون **نام پدر بزرگوار حضرت رباب سلام الله علیها حسن لطفی 🔹 🔹 http://eitaa.com/joinchat/1035468802Cef07e8d2e7