eitaa logo
زاینده رود ✅️
2.4هزار دنبال‌کننده
19.7هزار عکس
13.5هزار ویدیو
102 فایل
🌿 به نام دوست که هرچه داریم از اوست •🍂• کانال خبری تفریحی زاینده رود ✅ مخصوص همه، خصوصا زاینده‌رودی‌های عزیز ارتباط با مدیر @Hasan_Moazzeni کانال در سروش پلاس splus.ir/z_rood1 ایتا eitaa.com/z_rood روبیکا rubika.ir/z_rood1
مشاهده در ایتا
دانلود
﷽ #قرار_روزانه 🌸 سوره قدر و بینه #صفحه_۵۹۸ ثواب تلاوت این صفحه و ذکر #شنبه_يا_رَبّ_العالَمين (۱۰۰مرتبه) هدیه به #شهید_جهادمغنیه در #سالروز_شهادتشان هر که روزش با سلامے بر حسین آغاز شد حق بگوید خوش بحالش بیمه "زهرا" شده #السَّلامُ_عَلَیڪَ_یا_اَباعَبــدِاللہ ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
صفحه۵۹۸_قرآن_کریم_غامدی.mp3
579.4K
●━━━━━━─────── ⇆ㅤㅤ ㅤㅤ◁ㅤㅤ❚❚ㅤㅤ▷ㅤㅤㅤㅤ↻ تلاوت استاد #غامدی صفحه ۵۹۸ سورھ #قدر #بینه ثواب تلاوت این صفحه و ذکر #شنبه_يا_رَبّ_العالَمين (۱۰۰مرتبه) هدیه به #شهید_جهادمغنیه در #سالروز_شهادتشان #صلوات فراموشتان نگردد. التماس دعا ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🦋 #بِسْمِ_اللَّهِ_الرَّحْمَٰنِ_الرَّحِيمِ 🦋 •~ وَمَا كَانَ عَطَاءُ رَبِّكَ مَحْظُورًا ~• 🕊 که لطف و عطای پروردگار تو از هیچ‌کس دریغ نخواهد شد. { اسراء ، ۲۰ } ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
❣ الَّذِينَ إِذَا أَصَابَتْهُم مُّصِيبَةٌ قَالُواْ إِنَّا لِلَّهِ وَإِنَّا إِلَيْهِ رَاجِعُونَ. محبوب من... من به مصیبت "دوری از تو" دچار ام و تسکین این درد، یاداوری رسیدنِ دوباره به توست. قند در دلم آب میشود که بگویم: انا الیک راجعون... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این هم دعای🌞🍃 اول صبح من تقدیم شما 🌹 سلام صبح زیباتون بخیر ☕️ چرخ گردون چه بخندد چه نخندد تو بخند مشڪلی گر سر راه تو ببندد تو بخند غصه ها فانی و باقی همه زنجیر به هم گر دلت از ستم و غصه برنجد تو بخند الهے همیشه دلتون گرم و صمیمی باشہ♥ " اول هفتہ تون سرشار از موفقیت 🌹🍃 ارسالی #کاربرگرامی ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
✨ شنبه را جورى بخند تا صداى خنده ات هفت روز هفته ام را پُر كند.. ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
💎 تمام عمرمان سرگرم جمع و ضرب و تفریقیم کسی اما نمیداند که با حاصل چه باید کرد ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
#حاج_قاسم_سلیمانی 🔰مسافر تاکسی!🔰 🔷سردار سلیمانی میگفت: یک بار از ماموریت برمیگشتم منتظرنماندم که ماشین بیاد دنبالم از فرودگاه مستقیم سوار تاکسی شدم، راننده تاکسی جوانی بود. یه نگاه معنا داری به من کرد بهش گفتم: چیه ؟آشنا بنظر میرسم؟ بازم نگاهم کرد، گفت: شما با سردار سلیمانی نسبتی دارین؟ برادر یا پسر خاله ی ایشان هستید؟ گفتم: من خود سردار هستم. جوان خندید و گفت: ما خودمون اینکاره ایم شما میخواهید منو رنگ کنی؟ خندیدم و گفتم: من سردار سلیمانی هستم. باور نکرد. گفت: بگو بخدا که سردار هستی! گفتم: بخدا من سردار سلیمانی هستم. سکوت کرد، دیگه چیزی نگفت. گفتم:چرا سکوت کردی؟ حرفی نزد. گفتم: چطوره زندگیت با گرونی چه میکنی؟ چه مشکلی داری؟ جوان نگاه معنا داری بهم کردو گفت: اگه تو سردار سلیمانی هستی من هیچ مشکلی ندارم. #شهدایی 🔹راوی:یکی از مدافعان حرم ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
مراسم گرامیداشت ۲۹ دی #روز_حماسه_و_ایثار #شهرستان_لنجان 🗓 یکشنبه ۲۹ دی ۹۸ ⏰ ۸ شب 🕌 مصلی نماز جمعه زرین شهر سخنران : حجت الاسلام شیخ حسین انصاریان مداح : سید مهدی میرداماد ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
#فوری تیم‌های ایرانی از حضور در لیگ قهرمانان آسیا انصراف دادند 🔺تیم‌های فوتبال #سپاهان، پرسپولیس، استقلال و شهرخودروی ایران به دلیل بیانیه ظالمانه و جدید کنفدراسیون فوتبال آسیا مبنی بر بازی در زمین بی طرف، از حضور در لیگ قهرمانان آسیا انصراف دادند. ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
بررسی، تبادل نظر و تصمیم‌گیری پیرامون مسائل فرهنگی و سیاسی شهرستان در قرارگاه ائمه جمعه شهرستان لنجان ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ #زاینده‌رود را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۲۸ اما من به این عکس العمل و حرف مژگان توجه نکردم. چون بالاخره اسمش روشه، بهش میگند مریض.
۲۹ دیگه فرصت برای از دست دادن نداشتم. همونجوریش هم معلوم نبود کی زنده است و کی مرده؟ دورخیز کردم و با جفت گلد محکم به در زدم و قفل در را شکستم و باسرعت وارد اتاق شدم، گلوله اول را حروم بازو و گلوله دوم را حروم استخون جناغ کسی کردم که چاقوش روی گردن عمار بود و حتی نوکش را هم داشت فرو میکرد. سریع پاشدم، لوله اسلحه را گرفتم روبروی صورت زنی که لباس پرستار داشت. اون میخواست سوزن دومش هم به رگ گردن مژگان تزریق کنه. بهش گفتم: الان فاصله ما ۴متر هم نیست، شلیک های من از فاصله ۹۰متری هم خطا نداره، چه برسه به این فاصله کوتاه، سوزنت را مثل بچه آدم بنداز وگرنه خون پیشونیت را میپاشم روی در و دیوار اتاق. جوری که دیگه نشه تشخیصت داد، بنداز زمین. باید این زن زنده میموند، چون با شلیکی که از اون فاصله به اون مرد کرده بودم، معلوم نبود زنده بمونه یا حداقل مثل قبلش بشه، پس به این زن احتیاج داشتم تا بتونم پرونده را یه تکون بدم و چند تا پله بیفتم جلو. اما... این زن حرفه ای بود، برخلاف نفیسه بیچاره و مژگان بدبخت. میدونست داره چیکار میکنه، میخواست خودکشی کنه. اما مگه میشد به همین راحتی؟! نگاهش به چشمام دوخته بود، انگشت شصتش را به ته سرنگ چسبوند، دیگه امونش ندادم، فورا سر اسلحه را گرفتم به طرف بازوش و شلیک کردم. پرت شد به طرف دیوار، سریع رفتم بالای سر مژگان. الحمدلله زنده بود، عمار هم داشت سرفه های شدید میکرد. آخه عمار جانباز هست و مشکل حادّ تنفسی داره. عمار میگفت من این پسره را چند بار دیدمش. عمار را کمک کردم تا از روی زمین بلند بشه. همینجوری که بلندش کردم، بهش گفتم: «عمار! الان موقع سرفه و شهید شدن و از این حرفها نیست. فورا به مژگانت برس، خیلی فرصت نداریم. معلوم نیست چه بر سرش آوردند، حتی امکان ایست و حمله قلبی وجود داره. پاشو ماشالله. یه یاعلی بگو و مژگان را منتقل کن بیرون، ازش چشم برندار، تنهاش نگذار. تا به هوش اومد، منتقلش کن به خانه امن خیابون وصال. فقط کافیه به هوش بیاد، بقیه اش با من. از اونجا هم تکون نمیخوری تا بهت زنگ بزنم. فقط زود باش.» عمار گفت: «بیا با هم بریم، من داره دستام میلرزه محمد، بیا با هم بریم. تو میخوای چیکار کنی؟» بهش گفتم: «تو تجربه شرایط سختتر از اینها هم داشتی. من باید همینجا بمونم، کار دارم. میخوام تا پلیس نرسیده، یا اینها را منتقلشون کنم بیرون، یا میخوام همینجا ازشون اعتراف بگیرم. اگر همین جاها ازشون اعتراف گرفتم که گرفتم، وگرنه پوستشون کلفت میشه و دیگه موغور نمیاند. معطل نکن، تو را ارواح خاک خانمت برو. برو عمار.» عمار را راهی کردم. با تخت مژگان رفت بیرون و پنجره را دیدم که یه ماشین از پارکینگ داخلی بیمارستان برداشت و مژگان را سوار کرد و با شتاب از بیمارستان خارج شد، خیالم راحت شد، اما حواسم به سالن نبود که داره هر لحظه، شلوغ و شلوغ تر میشه. اگر پلیس ۱۱۰ میومد، کار پیچ میخورد. فورا به نزدیک ترین واحد سیار بچه های خودمون بیسیم زدم تا بیاند. نزدیک ترین واحد سیار، حدودا چهار دقیقه طول میکشید که برسه، تازه اگر پلیس زودتر نمیرسید. بنابراین من زیر سه دقیقه وقت داشتم. رفتم بالای سر پسره، دیدم زبونش بند اومده و به زور نفس میکشه. صورتم را گرفتم نزدیک گوشش، گفتم صدای من رو میشنوی پسر؟! بار اول چیزی نگفت، فقط داشت میلرزید. خون زیادی هم ازش رفته بود. گفتم: دوباره میپرسم، اما برای آخرین بار میپرسم. چون اگر جوابمو ندی، دیگه به دردم نمیخوری. صدامو میشنوی؟! دیدم که به لب و زبونش که شده بود مثل چوب، داره فشار میاره. سرش را تکون داد. یعنی آره. گفتم: عالیه. فقط دو تا سوال دارم؛ بگو و خودت را خلاص کن، تا لااقل زنده بمونی. ببین داری درد میکشی، پس فقط دو تا سوال! باشه؟ بازم سرش را به نشان تایید تکون داد. پرسیدم: سوال اول: گوشیت کجاست؟ اشاره به طرف خارج از بیمارستان کرد؟ گفتم: توی ماشینته؟ سرش را تکون داد و تایید کرد! گفتم: سوال دوم: اسمت چیه پسر؟ دیگه چیزی نگفت. گوشمو چسبوندم به لبش، گفتم: بگو... تو باید به من بگی. چیزی نگفت، گفتم: نمیگی؟ عکس العملی به خرج نداد، نوک انگشت اشاره ام را بردم طرف زخم استخونش، با نوک انگشتم، آروم روی خون های زخمش کشیدم. تازه فشار هم ندادم، میدونستم سوزش پیدا میکنه، به خودش پیچید. دوباره گوشمو بردم سمتش. گفتم: بگو پسر! اسم نحست را به عمو بگو. چیزی شنیدم که دست و پام بطور ناخودآگاه شل شد. خیلی آروم و با زور و بدبختی لباش را به هم زد و این کلمه از دهنش شنیدم: فرید!!! ادامه دارد... ─═इई🍃🌸🍃ईइ═─ را معرفی کنید👇 ━━━🍃🌺🍃━━━ 💢 sapp.ir/z_rood سروش 💢 eitaa.com/z_rood ایتا