به نام خداوند نیکو سرشت
بود شهرباغشاد سرای بهشت
❤️اولین شب شعر شهر باغشاد.
شب شعر فاطمی
🔴به اطلاع همشهریان در محله های شهر باغشاد میرساند ،
بمناسبت ایام فاطمیه وشهادت سپهبدحاج قاسم سلیمانی
اولین شب شعری با حضور تعدادی از شاعران منطقه لنجان ، توسط انجمن فرهنگی ادبی ترنم باغشاد و هیئت منتظران ظهور حضرت مهدی عجل الله تعالی فرجه الشریف ، سه شنبه ۱۳۹۸/۱۱/۸ در مسجد امام حسین (ع) شهرباغشاد برگزار میگردد.
🌺 لذا از کلیه علاقمندان به شعر و ارادتمندان به حضرت زهرا سلام الله علیها دعوت میشود در این همایش ادبی و معنوی شرکت نمایند.
🌺ضمنا ازخواهران وبرادرانی که طبع شعر داشته و سروده و دلنوشته هایی با موضوعات برنامه ( سردار سلیمانی و حضرت زهرا س ) دارند دعوت میگردد
تا پایان روز دوشنبه اشعار و دلنوشته خود را جهت بازبینی و خواندن درشب شعر به آقای امرالله نفری ارائه نمایند.
🗓 سه شنبه ۸ بهمن ماه بعد ازنماز مغرب و عشا
🕌 مسجد امام حسین علیه السلام نوگوران
🌺انجمن فرهنگی ادبی ترنم باغشاد
🕌هیات منتظران ظهور حضرت مهدی (عج)
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
♥️
تَخَیَّل أنَّ الله بِعَظِمَتِه یُحِبُّک!
فکرشو بکن؛
خدا با این عظمتش
تو رو دوست داره ...!😇😍
❤️❤️❤️
چقدر قشنگ !
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
💚السلام علیک یا فاطمة الزهرا💚
همه دعوتیم 🌹🌹
از خواهران عزیز و بزرگوار شهر
دعوت میکنیم در مراسمی که به مناسبت شهادت
💚حضرت زهرا سلام الله علیها💚
برگزار میشود حضور به هم رسانند
زمان برگزاری : سه شنبه هشتم بهمن ماه ساعت ۹ صبح
مکان برگزاری : حسینییه فاطمة الزهرا
کله مسلمان
با سخنرانی و مدیحه سرایی سید بزرگوار حجت الاسلام حاج آقا رضایی
منتظر قدوم سبزتان هستیم 🍃🍃
با حضور خود زینت بخش محفل باشید🌷🍃
ستاد نمازجمعه شهر زایندهرود واحد خواهران
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴قاتل شهید حججی دستگیر شد
شهید محسن حججی در ۱۶ مرداد ۹۶ توسط داعش در شرق سوریه اسیر شده و در ۱۸ مرداد برخلاف آنچه ادعا میشود در شهرک صنعتی عکاشات عراق (و نه در سوریه) سر از بدنش جدا شد.
دیروز فردی که گفته میشود قاتل محسن بوده طی عملیات مشترک نیروهای ایرانی و سوریه دستگیر شده و بناست به #ایران منتقل شود.
* سهیل کریمی🇮🇷*
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۶۸ یاحسین یا ابالفضل خدایا چی میدیدم دیدم مامورمون که اسیر شده بود، از تیر چراغ برق روبرو
#تب_مژگان ۶۹
خدایا
چرا عمار؟ چرا این همه مظلومیت؟!
چرا آرمان؟! مگه موی دماغ کیا شده که دارند برای حذفش اینجوری برنامه ریزی میکنند و خودش را به آب و آتیش میزنند؟!
به شروین گفتم: شروین با منی؟!
گفت: میشنوم!
گفتم: چرا آرمان؟! شما که دارید کارتون را میکنید و مامور ما هم الان رفته دنبال کاری که خواسته بودید. اما چرا آرمان؟ چرا میگی متهم دونه درشت؟
شروین نفس عمیقی کشید و گفت: قصه اش مفصله. عمار، وقتی که داشت پرونده اش را تو خونه تایپ میکرد و از دختر و پسرش هم به عنوان شاهد استفاده میکرد و مشاهداتشون را مینوشت، باید فکر اینجا را میکرد. مژگان که خیلی خبر از دنیا نداشت، چون نفیسه با تن و بدن و محبتش جادوش کرده بود، اما آرمان گوشش میجنبید.
گفتم: حالا که همه چیز به نفع شماست. من هم دست شما گیر اومدم، حداقل بهم بگو بدونم. بگو آرمان چی بود که میگی گوشش میجنبید؟!
شروین با خنده گفت: خوشم میاد که میدونی داری میری جهنم، باشه. بگذار بگم برات، چون آرمان تنها کسی بود که از گلشیفته در مجلس نوزدهم ماه پارسال (ماه مخصوص بهاییت که با مراسم خاص همراه است) فیلم گرفته بود. نمیدونم فیلم را از کجا آورده بود، چون خود آرمان که تو اون مجلس نبود، پس از یه نفر کش رفته بوده، خب کسی که میتونه فیلم ما را کش بره، پس میتونه خیلی چیزهای دیگه را کش رفته باشه که ما خبر نداریم، تو به جای من باشی، ازش میگذری؟!
یادم اومد که نفیسه یا مژگان، دقیق یادم نیست. بهم گفته بودند که سهیلا و فریبا و گلشیفته و اینها داشتند یواشکی درباره قره العین شدن یکی از زن ها حرف میزدند.
تازه دوزاریم افتاد که آرمان عجب سوتی بزرگی از اونها گرفته بوده که حتی برای کشتن خودش و باباش و خواهرش برنامه ریزی میکنند.
[ قُرَّةُالعَین (درگذشت ۱۲۶۸ قمری) شاعر ایرانی، از اولین مریدان سید علیمحمد باب و از رهبران جنبش باب بودهاست. پدر و مادرش هر دو «مسلمان» و «مجتهد» بودند. وی همانند یکی از عموهایش ابتدا به «شیخیه» گرایش پیدا کرد و برای مدتی رهبری بخشی از شیخیه در کربلا و عراق را به دست گرفت. با علنی شدن دعوت سید علیمحمد باب، طاهره به وی گروید و بدون آنکه موفق شود تا پایان عمر او را از نزدیک ببیند، در زمره نزدیکترین یاران او درآمد. او نخستین زن بابی بود که روبنده از صورت برداشت و اعلام نمود که با آمدن آیین بابی، احکام اسلام تعطیل شدهاست.
او به اتّهام دست داشتن در قتل عموی بزرگش محمدتقی برغانی معروف به «شهید ثالث» بازداشت شد و سه سال بعد، مدتی پس از ترور نافرجام ناصرالدینشاه و همزمان با بسیاری از بابیان دیگر، در تهران به جرم «فسادفیالارض» اعدام شد. او «اولین» زنی بود که به این اتهام «اعدام» شد.
از نامبرده اشعاری باقی ماندهاست که مهم ترین آن اشعار، دلالت بر جایگزینی بابیت و بهاییت به جای مهدویت بود!! لذا علنا به سرکوب فرهنگ مهدویت پرداخت. او برترین شخصیت زن در آیین بیانی و سومین و شناختهشدهترین شخصیت زن در آئین بهایی است.
یکی از مشهورترین کارهای او برداشتن روبنده در واقعه بدشت بود. مورخان نقل کرده اند که نامبرده پس از سخنرانی درباره جداشدن بهاییت و اسلام و زیر سوال بردن احکام اسلامی، ابتدا روبنده را از چهره خود برداشت و سپس به طور «کاملا برهنه» خود را به تمام مردان آن مجلس عرضه کرد!!!
بعضی گروه های بهاییت فعلی، به یاد و نام قره العین، هر ساله در روزی مشخص، یک نفر از زن ها را به عنوان قره العین معرفی میکنند! قره العین باید ابتدا روبنده را از چهره برداشته و بصورت برهنه در مجلس خودنمایی کند! ظاهرا فیلمی که آرمان توانسته بوده از آنها بردارد، مربوط به این مراسم کاملا سری بوده که «تنها مدرک» باارزش آن مراسم نیز محسوب میشود!
در آن مراسم، دختری به نام «گلشیفته» ابتدا صورت خویش را نمایان و سپس کاملا برهنه شده و اسباب بی حیایی بیشتری را در آن جلسه فراهم نمود!]
خیلی ناراحت عمار و آرمان بودم.
به مامور هفتم گفتم: فرکانس من ضعیفه، میتونی من رو به عمار لینک کنی؟!
مامور هفتم گفت: وقتی عمار سوار ماشین اونها شده، اولین کاری که کرده اند این بوده که هه چیزش را ازش گرفتند و خالی خالیش کردند. حتی دستگاه کنترل ردیاب هم داشتند و حسابی عمار را چک کردند.
گفتم: وقتی میخواست بره، چیزی نگفت؟! پیامی؟ حرفی؟!
گفت: نه! فقط از اینکه تو توی دام افتادی و جونت در خطره خیلی ناراحت شد و درخواست کرد که خودش بره و کار را تموم کنه!
ادامه دارد...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۶۹ خدایا چرا عمار؟ چرا این همه مظلومیت؟! چرا آرمان؟! مگه موی دماغ کیا شده که دارند برای ح
#تب_مژگان ۷۰
تمام دنیا داشت دور سرم میچرخید، اول مکروتل را از کنار گوش و دهانم برداشتم تا اون شروین آشغال صدام رو نشنوه. داشتم دق میکردم. عمار داشت میرفت که پسرش را بکشه.
میفهمید؟! پسرش...
دیگه نتونستم جلوی گریه ام رو بگیرم. یادم نمیاد که روزی مثل اون روز با صدای بلند و شیون گریه کرده باشم، جیغ میکشیدم، لطمه میزدم، همه بچه ها از بیرون ماشین با گریه و شیون و عمار عمار گفتن من گریه شون گرفته بود. بچه ها میگفتند حاجی تکون نخور! حاجی الان بمب میترکه. حاجی! جون بچه هات تکون نخور!
بچه ها داشتند با چشم گریون روی سیم بوته و درخت کار میکردند. هر لحظه ممکن بود تیکه تیکه بشیم. دوست داشتم تیکه تیکه بشم. دوست داشتم بمیرم. دوست داشتم زنده زنده در انفجار بوته و درخت بسوزم اما رفیقم پسرش را بخاطر زندگی من به خطر نندازه. داشت گلوم میترکید. وقتی بغضم شدیده و فقط داد و هوار میکنم، احساس خفگی میکنم. با همون احساس خفگی که داشت من رو میکشت، فقط تونستم بگم:
«یا حسین!... یا حسین! تو را به علی اکبرت. این پدر و پسر را نجات بده!»
اصلا نمیتونید بفهمید اون لحظه به من بیچاره چی گذشت. وسط اون همه پریشونی، صدای فرکانس بیسیم شنیدم.
مامور هفتم گفت: «حاجی! بچه ها شروین و دو تا ماشین دیگه را دوره کردند. واسه شون کمین زده بودیم. افتادند تو کمینمون. اما دارند مقاومت میکنند!»
فورا میکروتل را برداشتم، تلاش کردم با شروین ارتباط بگیرم، وصل شد، صدای درگیری میومد. صدای سنگینی هم بود. معلوم بود که حسابی قبل از اینکه به شهر برسند، ضد حال خوردند، صدای شروین به گوشم رسید.
گفت: «دوستهات دارند با شروین مزاح میکنند! نمیدونند که حتی دستشون به جنازه شروین هم نمیرسه.»
گفتم: «خیلی هم مطمئن نباش! مخصوصا از کسانی که اینقدر بهت نزدیک شدند که حتی خودت هم خبر نداری!»
گفت: «نمیدونم منظورت چیه؟ اما تو هم به یه سوال من جواب بده! چطوری پیدام کردند؟!»
گفتم: «مگه گم شده بودی؟ چرا فکر میکنی اینقدر ساده ام که بیفتم توی دام دو تا بچه که من رو بیارند پیش تو؟! ما کمالی و خونه اش را با دو تا مامور زیر نظر داشتیم، حتی میدونم که همین الان کمالی و گلشیفته کجا هستند؟
اون دو تا مامور، راپورت تو را بعد از اینکه از باغ رفتی بیرون، به بچه های ما دادند! ماموریت داشتند که حتی اگر من کشته شدم، اما تو و بقیه ای که با تو هستند را تعقیب کنند. رودست خوردی شروین! حالا برنامه ات چیه؟»
همینطور که با شروین حرف میزدم، میدیدم که بچه ها تونستند اون مامور عزیزمون را از درخت نجات بدهند. اما اون بنده خدا تا اومد پایین، بخاطر فشارهایی که تحمل کرده بود، بیهوش شد و افتاد، بعدها دیدم روی بدنش جای انواع شکنجه ها بود، در طول مدتی که در دست اونها اسیر شده بود، به عنوان مانکن و الگوی شکنجه ازش استفاده کرده بودند، اما دمش گرم، زبونش را گاز گرفته بود و حتی زبونش زخم و زیلی شده بود اما حتی یه کلمه حرف نتونسته بودن از زیر زبونش بکشند، از بس دهن قرص و مقاوم بود. خدا حفظش کنه.
ارتباطم با شروین کاملا قطع شد، هر چی هم تلاش کردم نتونستم بیشتر باهاش ارتباط بگیرم، بچه ها دور و بر ماشینی بودند که قفل مرکزیش با یه بمب حساس بوته ای گره خورده بود، معلوم بود که مقدار زیادی مواد منفجره در ماشین کار گذاشتند که فقط کافیه قفل یکی از درها یه کم درگیر بشه، دیگه اونوقته که همه برند هوا.
من همچنان درگیر عمار و آرمان بودم، دقایقی گذشت، مامور هفتم بیسیم زد.
گفت: «حاجی! الحمدلله متلاشی شدند، حتی یه دونه شون هم به شهر نرسیدند، اما متاسفانه تمام وسایل ارتباطی و الکتریکیشون هم نابود کردند. از مجموع ۱۲نفر، ۱۰ نفرش مرد بود و دو نفر هم زن. یکی از زن ها که یک دست بوده از پشت تیر خورده. احتمالا خودشون زدنش. شش تا مرد هم کشته شدن.»
گفتم: «از شروین چه خبر؟!»
گفت: «خودم الان سر صحنه ام. اگر اینی باشه که الان بالای سرش هستم و اینها راست گفته باشند، خودسوزی کرده. همین حالاش حداقل ۹۰ درصد سوختگی کامل داره!»
با حالت غضب و خشم گفتم: «به درک! مردیکه خود شیفته! راستی از عمار و آرمان چه خبر؟!»
با حالت خیلی نگران کننده و ناراحت گفت: «حاجی یه کاری بکن. به امام حسین داره دلم میترکه، هیچ خط ارتباطی با عمار نداریم، داره میره قتلگاه پسرش!»
ادامه دارد...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
زاینده رود ✅️
#تب_مژگان ۷۰ تمام دنیا داشت دور سرم میچرخید، اول مکروتل را از کنار گوش و دهانم برداشتم تا اون شروین
#تب_مژگان ۷۱
بچه ها مشغول خنثی سازی بوته بودند. در ماشین قفل، قفل هم حساس به تحریک، حتی از پنجره ها هم نمیشد کاری کرد. شاید از بدترین انواع حصر بود که تا حالا دیده بودم. اما الحمدلله داشت زحمت بچه ها نتیجه میداد، ولی این، چیزی نبود که من رو خوشحال کنه.
مدام به خودم میگفتم اگر بلایی سر عمار و آرمان بیاد، تا آخر عمر، داغ بزرگی رو دلت میمونه.
ولی به حدی در این پرونده حرفهای ناگفته موند و نتونستم و نباید هم اینجا بگم که دلم میسوزه. بیسیم زدم به مامور هفتم.
بهش گفتم: نمیشه با ماموران انتقال آرمان ارتباط بگیری و بگی مشکل حل شده؟!
گفت: تلاشم رو کردم، اما موفق نشدم. (بعدا کاشف بعمل اومد که یکی از سازمانها به خاطر مشکل دیگری که در آن منطقه بوجود آمده بود، کل اون محدوده را به صورت نقطه کور در آورده بودند و امکان ارتباط ثانوی وجود نداشت، یعنی شعاعی در حدود ۵ کیلومتر. که از قضا، ماشین حمل آرمان هم در اون شعاع بود!)
لحظات داشت با جون کندن من و بچه هایی که در جریان بودند میگذشت.
گفتم: رفتید دنبالشون؟ اصلا کسی هم دنبال ماشین عمار فرستادید؟!
گفت: همون موقع یه تیم فرستادم. اما ماشین را پیدا نکردند! (بعدا معلوم شد که سه بار ماشین حمل عمار را عوض کرده بودند و هر بار، ماشین قبلی از مسیر اصلی خارج کردند!)
اصلا ذهنم هیچ جا به جز پیش عمار کار نمیکرد،
مامور هفتم گفت: حاجی لطفا یه کم آروم باش! یه چیزی میخواستم بگم. تا الان حدوداً ۱۷ نفر را که به نحوی مرتبط با پرونده بودند را دستگیر کردیم. گلشیفته ظاهرا یک هفته پیش از ایران فرار کرده، با اینکه ممنوع الخروج بوده اما به صورت قاچاقی تونسته از ایران فرار کنه و آخرین باری که بچه ها دیدنش، در فرودگاه آنکارا بوده.
گفتم: بگذار حالم خوب بشه. بگذار از این قفس بیام بیرون. بگذار عمار و آرمان را دوباره ببینم، میریم دنبالش، بیچاره اش میکنیم، از حیفا که شاخ تر نیست! اصلا چرا برم دنبالش؟! اون بالاخره خار میشه. بالاخره آه همه دختر و پسرهایی که بدبخت کرده، دامنش رو میگیره. اون باید زنده باشه تا خار شدنش را ببینه. اصلا ولش کن، حالم بده. حالم خیلی بده. چرا دارند اینقدر طولش میدند؟ چرا اینجا منفجر نمیشه؟
گفت: حاجی آروم باش جان عمار! آروم باش! بچه ها دارند تلاششون رو میکنند، جلوی چشم خودت هستند که. من هم دارم میترکم، حال کسی را دارم که نامه آزادی دستشه. اما نمیتونه بره و بچه اش را از اعدام نجات بده.
یهو درب ماشین باز شد، سه نفری که داشتند عرق میریختند و نفس نفس میزدند و بمب را خنثی میکردند، تا در ماشین باز شد، صلوات فرستادند و ولو شدند رو زمین. از بس انرژیشون تحلیل رفته بود. با صلوات، من رو از ماشین پیاده کردند. سریع به طرف شهر حرکت کردم، رسیدم به بچه ها و مامور هفتم. دیدم دارند جنازه ها و کسانی را که دستگیر کردند را منتقل میکنند.
دلم نیومد نبینمش، رفتم سراغ جنازه ای که سوخته بود. از تمام قرائن معلوم بود که خود شروین هست. اما دلیلش را نمیدونستم.
گفتم: «صبر کنید!» رفتم سراغ ماشین انتقال دستگیر شده ها. فرید را دیدم، گفتم پیاده اش کنید. پیاده شد.
گفتم فورا یه پیت بنزین بیارید.
مامور هفتم آروم دم گوشم گفت: «از اداره دستور اومده که عجله ای برای دنبال کردن عمار نداشته باشید، ماموریت شما هم اقرار و اعتراف از همین هایی هست که الان دستگیر کردید!!! حالا چیکار میخوای بکنی حاجی؟!»
با اینکه از این تصمیم اداره خیلی ناراحت شده بودم و دلم داشت واسه عمار میترکید از غصه. اما گفتم: «چشم، بسپارش به من. مگه کمالی و بقیه را نمیخوای؟ پس بایست کنار و نگاه کن، اگر این پسر همین جا حرف نزنه، بعیده بتونی توی زندان ازش حرف بکشی.»
ادامه دارد...
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
⚜توزیع شیر خشک #رایگان به همراه #بسته_های_غذایی هم اکنون در مصلی شهر #ادیمی سیستان و بلوچستان توسط #گروهفرهنگےجهادے_شبابالزهرا شهرستان لنجان
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
🌀بازسازی دو منطقه از سیستان و بلوچستان به اصفهان واگذار شد
💢 رئیس شورای اسلامی شهر اصفهان از واگذاری بازسازی دو منطقه از سیستان و بلوچستان پس از وقوع سیل به استان اصفهان خبر داد.
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
شهید حسن باقری:
هر کس خسته شده است، جمع کند و برود...
ما پای این #انقلاب و #نظام و #خون_شهدا ایستاده ایم...
کوتاه نخواهد آمد
افسر آتش به اختیار، ان شاءالله شرمنده نشیم
یازینب
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
📷 تصاویری از شادی پس از گل علی علیپور
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا
✨
هرگز این چهارمورد را نشکنید..
چون درد بسیاری دارند...
و غیرقابل جبران و بخشش هستند!
─═इई🍃🌸🍃ईइ═─
#زایندهرود را معرفی کنید👇
━━━🍃🌺🍃━━━
💢 sapp.ir/z_rood سروش
💢 eitaa.com/z_rood ایتا