ـــــــــــــــ
اولینبار بود که بعد از تولدِ بچهها، دوتایی بیرون رفتیم و صبحانه خوردیم. تا بچهها آماده میشدند برای مدرسه، ما هم شال و کلاه کردیم که یعنی کارِ بانکی داریم. دروغ نگفتیم. واقعا کار بانکی داشتیم. فقط کارمان که تمام شد، از اینجا سردرآوردیم. هادی نگران حسین بود و عکسهای توی گوشیام. نگران املتِ سوسیسی که دونفره خورده شد. فکر میکرد اگر بچهها بفهمند، قطعا کلهٔمان را میکَنَند. من اما دنبال ثبت لحظاتم. دنبال زندگی در زمان حال. همین یکی دوساعتی که بعد از هشتسال و نیم، اتفاق افتاد.
@zaatar
ـــــــــــــــ
تمرین دورهٔ روایتم را به هر ضربوزوری که بود، فرستادم. داستانِ هنرجویی که تمرینش را با تأخیر فرستاده، نقد کردم؛ داستانی هم از یکی که نمیدانستم کیست و با واسطه خواندمش. با نازی درباره برادران کارامازوف و نهنگِ خانم امیرزاده حرف زدیم. به آقای محمودی پیام دادم و در ادامه صحبتهای دیروز، دربارهٔ ثبتنام حلقه کتاب صوت دادم. فیلم این هفته را هم دیدم؛ باید بیشتر بهش فکر کنم.
گوشی رو به خاموشیست اما سفیدیِ صفحهٔ ایتا حالم را خوب میکند؛ اینکه پروندهٔ این هفته را کامل بستم و فردا پروندهٔ دیگری را، سفیدِ سفید باز میکنم.
فردا باید بروم سراغ کانالها و گروههایی که هفته پیش، اینموقع، بایگانی کردم تا به همهٔ کارهای عقبماندهام برسم. حالا دلم برای همهشان تنگ شده. برنامهٔ هفتهٔ پیشرو را نوشتهام و وقت دارم برای همهٔ گروههایم.
@zaatar
ــــــــــــــ
ایران کتاب عزیزم
من این ماه، همهٔ حقوقم را کتاب خریدم. همهٔ حقوقم را. و هر روزِ هفته، پستچی آمد درِ خانهمان. و نگویم از لذتِ مدامم.
حالا اگر دلت میخواهد آخرین واریزیام را نشانت بدهم؟ ۲۱۵ هزار تومان بیشتر، ته حسابم نمانده. هربار که میآیم چیزی بخرم، یادم میآید که همهاش را دادم به شماها. همزمان هم سر شوق میآیم، هم دلم عجیب پیچ میخورد از بیپولی. اینها را گفتم که لطف کنی و با تخفیفهای راهبهراهت، دهنم را باز نکنی. بیزحمت اینها را به سیبوک، نهنگ، کتابرسان و بازار کتاب هم بگو. تا اطلاع ثانوی، آه در بساط ندارم.
@zaatar
ــــــــــــــ
وسط هیاهوی بچهها، نشسته بودم پای صحبتهای یکی از اساتید.
میگفت در داستاننویسی هیچوقت وسط نایستید؛ دنبال یک ذره از هر چیزی نباشید. نویسندگی را با عقل خودتان انتخاب کنید و پای سختیهایش بایستید.
میگفت ادا درنیاورید. اگر قرار است نویسنده شوید، تبعاتش را بپذیرید. هر کاری تاوانی دارد. هر کاری خاک خوردن دارد. نمیتوانید وسط بایستید و اسم نویسنده را هم یدک بکشید.
میگفت نمیتوانید نویسنده شوید ولی سختیهای نویسندگی را نپذیرید. خودتان را وقفش کنید و از وسط بازی کردن، دست بردارید.
#نویسندگی
@zaatar
هدایت شده از مجلهٔ مدام
سومین دورهمی و رونمایی مجلهٔ مدام
مدام سه: جنگ
با حضور
#مجید_قیصری
#سلمان_باهنر
#سمیه_عالمی
#امیر_خداوردی
به صرف داستان و موسیقی
سهشنبه بیستم آذرماه
تهران؛ کتابفروشی فرهنگان پاسداران
ساعت ۱۸ تا ۲۰
مشتاق دیدار همهٔ شما هستیم و دیدهٔ ما، میزبان قدمهای شماست.
منتظرتان هستیم ❤️✌️
مدام؛ یک ماجرای دنبالهدار | @modaam_magazine
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ـــــــــــــــ
احوالم غمینه، بارم رو زمینه
ذکر بیقراری، یا امالبنینه
@zaatar
صبح زیبایم اینطور شروع شد:
_سلام
_سلام آقااااا
_آقا سلام
_آقا منم سلام کردم
_آقاااااااا سلام
_ سلاممممممم آقاااااااااا
_جواب منو ندادین آقا
_آقا صدای من میاد؟
صبح زیبای شما چطور شروع شد؟😌
#کلاس_آنلاین
@zaatar