ــــــــــــــ
آلمانیها ضربالمثلی دارند با این مضمون:
«صبحها، طلا در دهان دارد.»
این روزها سعی میکنم شبها زودتر بخوابم تا صبحها بعد از نماز، بیدار بمانم. حولوحوش این ساعتها، چشمهایم از زور خواب، بسته میشود. چرت میزنم اما میزنم توی گوش خواب. بلند میشوم و آبی به سر و صورتم میزنم. میروم روی ترامپولین و صدبار میپرم. بچهها مدرسهاند و نیستند که بهم بخندند. نسکافه برای خودم درست میکنم؛ آن هم در ماگی که رویش نوشته: «مدام.»
من باید مدام بنویسم و بخوانم. همین.
هیچ کاری را بیشتر از این دوست ندارم.
@modaam_magazine
@zaatar
هدایت شده از گاه گدار
چیزی که از دست میدهیم، اسمش زندگی است.
وقتی طلا گران میشود و دلار قیمتش صعودی است و رمزارزها دارند سقف میزنند و خرید و فروش خانه راکد است و شهریه مدرسهها خیلی گران شده و قیمت ماشین هم افزایش پیدا کرده و بنزین سوپر مدتهاست توی جایگاههای سوخت پیدا نمیشود، احتمالا کار بیخودی است اگر من بخواهم کسی را دعوت کنم به یاد گرفتن مهارتهای نویسندگی.
الان بازار آنهایی که ترید کردن یاد میدهند گرم است. جلسههای تراپی روی بورس است. مهارتهای مدیریت اقتصادی احتمالا رونق پیدا میکنند، والدین کلاسهای کنترل خشم میروند و کتابهای چگونه موفق بشویم فروش بیشتری پیدا میکنند.
هر قدر بحرانها بیشتر میشوند و اوضاع و احوال ما پیچیدهتر میشود، ما یک چیز را بیشتر از دست میدهیم، آن هم زندگی است. یعنی بچههایمان را کمتر میبینیم، حتی اگر کنار هم باشیم. کمتر متوجه احساساتمان میشویم از بس ذهنمان مشغول است. دیالوگهای ارزشمند کمتری با آنها که دوستشان داریم رد و بدل میکنیم، چند ساعت توی خیابانها مسیری را طی میکنیم ولی آدمها و مغازهها و درختها و ماشینها را نمیبینیم. ما کمتر رویا توی سرمان شکل میگیرد. کمتر عکسهای چند سال پیش را با خانواده مرور میکنیم. کمتر سفر میرویم.
همان وقت که ما غرق روزمرگیهایی برای نجات از بحرانیم، ادبیات میشود قایق نجات، میشود تکیهگاهی برای نفس تازه کردن. این را همه آنهایی که توی کلاسهای نویسندگی بودهاند از نزدیک لمس کردهاند. ما همان وقت که داریم ذره ذره مهارت نویسندگی را یاد میگیریم، داریم تماشای زندگی را هم یاد میگیریم. یکباره آدمهای دور و برمان را بهتر میبینیم، اتفاقهای ریز و درشت هر روزه برایمان معنادارتر میشوند، کلمههایی که از دیگران میشنویم و به دیگران میگوییم باردارتر میشوند، ما وسط تلاشهایی برای از دست ندادن زندگی هستیم که ادبیات یکباره جهان اطراف ما را از تیرگی تنهایی در میآورد و رنگ میدهد به همه چیز.
مهارت نویسندگی فقط تکنیکهایی برای زیباتر نوشتن نیست، حتی الگوهایی برای اثرگذارتر نوشتن هم نیست. اینها هست اما قبل از همه اینها، مهارت نویسندگی مهارت چگالتر زندگی کردن است. از لحظهها و آدمها و اتفاقها بیشتر بهره بردن است. تجربهدارتر زندگی کردن را میشود گفت نتیجه آشنایی با مهارت نویسندگی است.
حالا وقتی اروپا ماشه سیاسی اقتصادیاش را کشیده و فرصتطلبهای بازار، ترس به جان طلا و دلار انداختهاند، من و شما باید بیشتر از هر وقت دیگر مراقب زندگیمان باشیم. باید بهرهدارتر زندگی کنیم و همین چیزها که داریم را بیشتر ببینیم. برای همین است که من نویسندگی را، مهارتی پایهای میدانم، مهارتی بنیادین. نویسندگی مهارتی است که همه آدمها باید یاد بگیرند حتی اگر نمیخواهند کتابی بنویسند و متنی منتشر کنند. آدمها برای بهتر فهمیدن زندگی و بهتر زیستن در زندگی باید بیایید و همسایه ادبیات بشوند.
حرفهای من وقتی به اینجا میرسد شبیه شعار میشود، انگار سخنرانی انگیزشی راه انداختهام یا تیزر تبلیغاتی ساختهام. جنس مساله اینطوری است و من فراری از شعار هم در نهایت حرفم شبیه شعارها میشود. کار ما اما شعار نیست. نتیجه تلاشها ما حالا بعد از سالها چند هزار نفر آدم است که شغلشان نویسندگی نیست، اما نگاهشان به اطراف مثل مردم عادی هم نیست. نتیجه این تلاشها یک مجله است که امروز پر مخاطبترین مجله ادبیات داستانی کشور است. نتیجهاش یک جمع بزرگ از آدمهای اهل کتاب است که مدتهاست با هم کتاب میخوانند و نقد میکنند و با نویسندهها دیدار میکنند. نتیجه این تلاشها جمع توانمندی از نویسندههاست که امروز در باشگاه مبنا دور هم جمع هستند و مشغول یادگیری بیشتر و تولید هستند.
نقطه شروع همه اینها، بیشتر دوستداشتن زندگی است. بیشتر تجربه خواستن از زندگی و بیشتر تلاش کردن برای زندگی.
اگر درباره نویسندگی چیزهای بیشتری میخواهید بدانید، صفحه مدرسه مبنا را ببینید. ما این روزها داریم کلاسهای مجازی ترم پاییز را آب و جارو میکنیم.
https://eitaa.com/mabnaschoole
.
«محمدرضا جوان آراسته»
zil.ink/mrarasteh
ــــــــــــــ
بچههای قالیبافخانه دو داستان است در حوالی کرمان که حقیقتِ تلخِ قالیبافخانهها را روایت میکند.
نثر کتاب بسیار پخته و قدرتمند است. تصاویر زنده است و همین، داستان را باورپذیر میکند. انگار که نویسنده تجربهزیستهاش را نوشته باشد و همین است که یکجا میبینید دلتان میخواهد پایان هر فصل را با گریه تمام کنید.
اگر از رنج خواندن و شنیدن، حال شما را بد نمیکند و میشود سرنخی برای فهم بیشتر رنجها، این کتاب را حتما بخوانید. اگر نه، سراغش نروید.
▪️بچههای قالیبافخانه
▪️هوشنگ مرادی کرمانی
▪️نشر معین
@zaatar
هدایت شده از مدرسه مهارت آموزی مبنا
«...از این واجبتر آن است که استعداد نویسندگی را در بین مردم بیابیم و تولید کتاب کنیم...» [دغدغههای فرهنگی/ ص۴۶]
بعد از انقلاب،
هرکس باری رو از روی دوش انقلاب برداشت؛
شهید تهرانیمقدم بار صنعت موشکی رو برداشت،
حاج عبدالله والی بار آبادانی بشاگرد رو،
و ماهم اینجا میخواهیم
بار این درخواست رهبری رو برداریم😇
📝 برای نویسنده شدن از نویسندگی خلاق شروع کنید:
🔗 https://B2n.ir/qp6290
🔗 https://B2n.ir/qp6290
⏰ ۸ ساعت تا پایان ثبت نام پائیزه
#نویسندگی_خلاق
| @mabnaschoole |
ـــــــــــــــــــ
رسول خدا (ص) فرمودند: «هر کس بر سر یتیمی دست ترحم و عطوفت بِکشد، خداوند به تعداد هر مویی(که دست بر آن بگذارد)، نوری در قیامت به او عطا خواهد فرمود.
✨دختر یتیمی را میشناسم، دوازده ساله، از روستای سده واقع در استان فارس. مدت زمان زیادی است که کبدش سرطانی شده و طبق گفتهٔ پزشک معالج، اگر تا ۵ روز آینده، عمل پیوند کلیه را انجام ندهد، از دار دنیا خواهد رفت. از هزینه عمل به همراه کبد برای پیوند، مبلغ ۱۳۴ میلیون کم است. شرایط مرگ و زندگی است و میدانم بخش قابل توجهی از این هزینه، به همت شما جمعآوری میشود.
☘️در صورت تمایل به مشارکت، مبالغ خود را تا سهشنبه شب ساعت ۲۴ به شماره کارت
5892101577542547به نام زهرا عطارزاده واریز نمایید. نیازی به اطلاع رسانی در خصوص مبالغ واریز شده نیست. @zaatar
/زعتر/
ـــــــــــــــــــ رسول خدا (ص) فرمودند: «هر کس بر سر یتیمی دست ترحم و عطوفت بِکشد، خداوند به تعداد
.
پیامبر(ص) فرمودند:
بهشت خانهسرایی دارد به نام «دارالفَرح»(خانه شادی). تنها کسانی وارد آنجا میشوند که ایتام مؤمنین را شاد و خُرّم کرده باشند.
(نهجالفصاحه، ج ١، ص ١٧٥)
🍃ما هنوز صد میلیون تومان برای این دختر خانم کم داریم.
.
/زعتر/
ـــــــــــــــــــ رسول خدا (ص) فرمودند: «هر کس بر سر یتیمی دست ترحم و عطوفت بِکشد، خداوند به تعداد
خدا خیر کثیر بدهد به همه عزیزانی که در این کار خیر سهیم شدند.
الحمدلله، با کمکهای شما و خیریه، هزینه عمل این دختر خانم، فراهم شد.
قدردان همه شما هستم.
لطفا به دوستان اطلاع بدهید تا دیگر واریز انجام نشود.
هدایت شده از ریحانه
🖥 #روایت_دیدار | تمامقد، کنار قهرمان والیبال
📝خردهروایتهایی از گپوگفت رسانه ریحانه KHAMENEI.IR با قهرمانان ورزشی و مدالآوران المپیادهای علمی؛ ۱۴۰۴/۷/٢٨
🔸 دخترک داشت به جان مادرش غر میزد. نزدیک رفتم. گفتم شاید بتوانم کمکی کنم. اسمش نوراسادات بود. روسری آبی پوشیده بود؛ رنگی ملایم در میان شلوغی جمعیت. خم شدم و گفتم: «چی شده خاله؟ چیزی میخوای؟» ابروهایش را درهم کشید و با صدایی بغضآلود گفت: «میخوام آقا جون رو ببینم. اینجا دوره، نمیبینم.» سرش را بوسیدم و آرام گفتم: «آقا هنوز نیومدن. شما ردیف اولی. اگه بیان، حتماً میبینی.»
🔹 وقتی آقا آمدند، چند ردیف عقبتر نشسته بودم. دخترک را دیدم که روی صندلیاش ایستاده بود؛ تمامقد، مثل پرچمی کوچک در باد. کنار مادرش، قهرمانی پرچمبهدوش که مقام دوم والیبال نشسته را برای کشور آورده بود.
👈🏻راوی: مهری فلاحی
✍🏻 زهرا عطارزاده
🗓شماره ٢
🖥 ایتا | بله | روبیکا | سروش پلاس
رسانه «ریحانه» را دنبال کنید.
📲 @khamenei_reyhaneh
ـــــــــــــــ
دیروز، بعد از سالها زیارت حضرت آقا نصیبم شد. به عنوان راوی، دعوت شدم به حسینیهای که نمیدانستم صاحبش میآید یا نه؛ اما دلم روشن بود به آمدنش. وقتی وسط برنامهٔ ورزش باستانی، صندلی آقا را آوردند روی سکو و از پشت پرده وارد حسینیه شدند، داشتم رؤیای تمام این سالها را زندگی میکردم.
خردهروایتهایم در رسانه ریحانه درحال انتشار است. اگر دوست داشتید کانال ریحانه را دنبال کنید.
@khamenei_reyhaneh
#دیدار
@zaatar
ــــــــــــــــ
همیشه سادگی و صمیمیت کتابهای هوشنگ مرادی کرمانی را دوست داشتم.
اینبار به بهانه کتاب بچههای قالیبافخانه، سراغ برنامه «اکنون» رفتم و از مرادی کرمانی شنیدم؛ از مسیر تا هدفش. شنیدن از کسی که داستانگویی را از کودکیاش وام گرفته، مثل برگشتن و شخم زدنِ تجربههای کودکیام بود.
در میان حرفهایش، جملهای گفت که عصارهٔ نگاه او به ادبیات است: «شما هیچ داستانی از من نمیخونید که من توش نصیحت کنم، شعار بدم و توش جانبداری کنم. هیچوقت این کار رو نکردم و نمیکنم. من توی قصههام حل میشم.»
@zaatar
ـــــــــــــــ
این روزها بین ایتا و بله در رفتوآمدم. مثل مسافری که مدام از یک ایستگاه به دیگری میدَوَد؛ فقط فرقش این است که قطارها همه مجازیاند و بلیتها رایگان. کارم تا امروز روی ریل ایتا پیش میرفت، اما باگهایش آنقدر دستانداز داشت که انگار هر روز در ترافیک گیر میکردم. نیمی از گروههایم به بله کوچ کردهاند و نیمی دیگر، هنوز در ایتا ماندهاند؛ نتیجهاش این شده که مثل پستچیِ سرگردان، مدام در رفتوآمدم. این شد که کانالی در بله ساختهام.
🎐آدرسش، اینجاست.
https://ble.ir/zaatar
#کوچ
#ایتا_بله
@zaatar
ـــــــــــــ
ما نُه نفر، شورایی هستیم برای انتخاب کتابهای حلقه. برای هر حلقه، نفری سه چهار کتاب روی میز میگذاریم؛ کتابهایی از دستههای مختلف ادبیات روایی. کتابهای ایرانی، خارجی، ناداستان، مقاومت. در فرصت یک ماهه، تعداد زیادی از کتابها را میخوانیم. پای هر کتاب، نقد و نظر میدهیم. جلسه میگذاریم و سر کتابها چکوچانه میزنیم. به مخاطبمان فکر میکنیم. مخاطبی که دوست دارد با کتاب دمخور باشد و نیاز دارد به همراهی گروهی برای تداوم و رسیدن به روتینِ کتابخوانی.
همین روزها مشغول انتخاب کتابهای حلقه پانزدهم میشویم، درحالیکه حلقه چهاردهم درحال ثبتنام است.
حتی اگر تاحالا اهل مطالعه نبودید و همیشه گوشه ذهنتان بوده که روزی با کتابها سروکله بزنید، میتوانید در حلقه چهاردهم ثبتنام کنید. فرصتش تا فرداست.
http://Mabnaschool.ir/product/halghe14
@zaatar