eitaa logo
/زعتر/
422 دنبال‌کننده
144 عکس
22 ویدیو
3 فایل
می‌نویسم چون می‌دانم غیر از این کار، هیچ کاری ماندگار نخواهد بود. ✨ زعتر یعنی آویشن. 💫برای ارتباط با من: @z_Attarzade
مشاهده در ایتا
دانلود
ـــــــــــــ بوی باران، بوی سبزه، بوی خاک شاخه‌های شسته، باران خورده، پاک آسمان آبی و ابر سپيد برگ‌های سبز بيد عطر نرگس، رقص باد نغمه و بانگ پرستوهای شاد خلوت گرم کبوترهای مست نرم نرمک مي‌رسد اينک بهار خوش‌ به‌ حال روزگار خوش‌ به‌ حال چشمه‌ها و دشت‌ها خوش‌ به‌ حال دانه‌ها و سبزه‌ها خوش‌ به‌ حال غنچه‌های نيمه‌باز خوش‌ به‌ حال دختر ميخک که مي‌خندد به ناز خوش‌ به‌ حال جانِ لبريز از شراب خوش‌ به‌ حال آفتاب ای دل من، گرچه در اين روزگار جامهٔ رنگين نمی‌پوشی به كام بادهٔ رنگين نمی‌نوشی ز جام نقل و سبزه در ميانِ سفره نيست جامت از آن می كه می‌بايد تهی‌ست ای دريغ از «تو» اگر چون گل نرقصی با نسيم ای دريغ از «من» اگر مستم نسازد آفتاب ای دريغ از «ما» اگر کامی نگيريم از بهار گر نکوبی شيشهٔ غم را به سنگ هفت رنگش مي‌شود هفتاد رنگ @zaatar
🌿گزارش رزمایش از جان عزیزتر تا افطار امروز مبلغ ۲۷۶ میلیون تومان معادل هزینه ۹۲ سبد غذایی برای ۹۲ خانواده ۴ نفره به همت شما اهالی روایت انسان جمع‌آوری شده که بخش اول آن امروز به دست این مردم شریف رسید و گزارش تصویری آن به زودی خدمت شما ارائه می‌شود. 🔹با توجه به تصویب قطعنامه آتش‌بس و وجود حمایت بین‌المللی از مردم غزه، ضرورت کمک به این مردم مقاوم بیشتر شده و در این بازه زمانی باید با سرعت بیشتری از شرایط موجود استفاده کنیم تا کمک‌های بیشتر و سریعتری به غزه برسانیم. 🔻برای مشارکت در رزمایش از جان عزیزتر از شماره کارت زیر استفاده کنید: ٦۲۷۳۸۱۷۰۱۰۱۷۶۱۹۰ گروه جهادی بنت‌الهدی 💢شماره حساب بالا برای جمع‌آوری کمک از طرف مدرسه روایت انسان می‌باشد. 🔴مردم غزه برای تجدید قوا و بازیابی نیروهای خود یاری همه شما را میطلبند، در مقابل اسرائیل قد علم کنید! 🆔 @Revayate_ensan_home
ــــــــــــــ ایام‌البیض‌، عمو علیرضا راه‌به‌راه می‌آید توی ذهنم. آن هم وقتی اسم دعای مجیر می‌آید و توصیه به خواندنش برای شفای مریض. عقد بودم و هردفعه که هادی با دسته گلی می‌آمد، سربه‌سرم می‌گذاشت. تومور جا کرده بود توی سرش. از دزفول برای درمان آمده بود خانه‌مان. آزاده بود. یک روز رفقایش می‌خواستند بیایند دیدنش. تختم را مرتب کردم و رفتم دانشگاه. گفتم اتاقم باشد برای شما. وقتی آمدم خانه، سرک کشیدم توی اتاق. دراز کشیده بود روی تخت و پتو را تا زیر لب‌ها کشیده‌ بود بالا. پایین تخت دست گلی جاخوش کرده بود. بی‌مقدمه گفتم:«می‌بینم که شما هم خاطرخواه داری. ولی عمرا به دسته گلای هادی نمی‌رسه» خندید. وقتی می‌خندید کنار چشم‌هایش چین می‌افتاد و ابروهایش می‌پرید بالا. نمی‌دانم شب سیزده بود یا چهارده یا حتی پانزدهم. بابا گفت همه دور هم بنشینیم و دعای مجیر بخوانیم. خودش، قدری جلوتر نشست. من و مامان کنار هم و زنعمو پشت سرمان. فکر می‌کردم لابد می‌خواهد راحت‌تر گریه کند. بابا دعا را بلندتر می‌خواند و ما پشت‌بندش، زمزمه می‌کردیم. از همان اول، زنعمو افتاد به گریه. تعارف را کنار گذاشتیم. به نیمه‌های دعا که رسیدیم صدای همه‌مان رفت بالا. کم بودیم و صدایمان زیاد. تنها دعایمان، شفای عمو بود. حالا هروقت دعای مجیر می‌خوانم، رأس دعاهایم می‌شود عمو‌. عمویی که آزاده بود و شفایش در رفتنش بود. @zaatar
50919.mp3
6.41M
✨سُبْحَانَكَ يَا كَافِي تَعَالَيْتَ يَا شَافِي أَجِرْنَا مِنَ النَّارِ يَا مُجِيرُ @zaatar
هدایت شده از [ هُرنو ]
آن شب خواب دیدم که بر بال پرنده بزرگی نشسته‌ام و آن پرنده در سمت قبله پرواز می‌کند. پرنده پس از چندی جهت خود را تغییر داد و به سمت راست متمایل شد و آنگاه به سوی مشرق رو کرد و سرانجام در جهت جنوب به پرواز درآمد. سپس مدتِ درازی رو به سمت مشرق رفت و در زمین تاریک سرسبزی فرود آمد و مرا فروگذاشت. این جملات، بخشی از مقرری دیروز ما در بود. توصیف یکی از خواب‌هایی است که جناب ابن‌بطوطه در اقامتش در اسکندریه دیده است. فردایش هم برای تعبیر خوابش پیش یکی از علمای شهر می‌رود. تصویر را هم هوش مصنوعی بینگ ساخته است. راستش را بخواهید، دیگر جرأت نوشتن خواب‌هایم را ندارم. می‌ترسم. بعضی از خواب‌ها، خیلی شخصی است. یعنی اصلا عالم خواب را دیگر باید بگذاریم برای آدم‌ها باقی بماند. یک نقطهٔ امنِ همیشگی. کانال عمومی سه‌کتاب را داشته باشید. به زودی آغاز به کار خواهد کرد. 👇 @seketaab @hornou هُرنو | روزنِ نورگیرِ سقف
ـــــــــــــ هفدهم شد قلب من حتی تکانی هم نخورد ‌چشم دارم بر شب قَدْرت علی جان رحمتی @zaatar
ــــــــــــــ از اول رمضان یکریز غر می‌زد و می‌خواست روزه کامل بگیرد. دلخوشش می‌کردم به روزه‌های کله‌گنجشکی. ذوق سحر داشت و نان پنیر سبزیِ افطار، با زبان روزه. دو سه روز گریه کرد. طلبکار بود که بیدارش نمی‌کردم. می‌گفت یاسین روزهٔ کله‌گنجشکی می‌گیرد و محمدی و گرانمایه، روزه کامل. چیزی ته دلم زیر و رو می‌شد و هرروز حواله‌اش می‌دادم به روزهای بعد. از دیشب که محدثه آمده پیشش، بهانه گرفت که من هم می‌خواهم روزه کامل بگیرم. سحری بیدارش کردم. سیب‌زمینی و سوسیس را که دید، گفت نان پنیر سبزی می‌خواهم. سه چهار لقمه بیشتر نخورد. بعد از نماز صبح، دستم را بوسید و گفت: «ممنون که بیدارم کردی.» از همان موقع، گُر گرفتم. ساعتی یکبار منتظر بودم کم بیاورد و روزه‌اش را تمام کند. ناهار را گرم کردم و گذاشتم روی گاز. ذره ذره خودخوری کردم و دم نزدم. فکر می‌کردم دارم شورش را درمی‌آورم. مگر ما نُه سالگی روزه نگرفتیم؟ حالا یک سال کمتر دارد دیگر. گشنه‌ و تشنه‌اش می‌شود؟ خب بشود. به وقتش افطار می‌کند. برای چیزی جوش می‌زدم که انتخاب خودش بود و من ناچار بودم به سکوت. از ساعت دو به بعد خودم را زدم به آن راه. پرس‌وجو نکردم که گشنه است یا تشنه. مشغول نقطه‌بازی شدند و کارت‌بازی. تا دم اذان. باز هم چیزی ته دلم زیر و رو شد. به خواسته‌اش رسید. هجدهم رمضان ۱۴۰۳ اولین روزهٔ ماه مبارکش شد. به وقت هشت سال و چهار ماهگی‌اش. برای عاقبت به‌خیری‌اش دعا کنید. برای عاقبت‌ به‌خیری همه‌مان دعا کنید. @zaatar
6.83M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـــــــــــــــ عبد گنهکارم من و رب رحیمی خیلی گرفتارم ولی خیلی کریمی @zaatar
ـــــــــــــ من، آدم تنبلی‌ هستم برای نوشتن از کتاب‌هایی که می‌خوانم. حوصله‌ام نمی‌گیرد برگردم به کتاب و چیزی برای معرفی‌اش پیدا کنم. حالا می‌خواهم بیفتم توی جنگ با خودم. کمی هم کوتاه بیایم و به یک معرفی کوتاه و سروساده بسنده کنم. به دعوت آقای جواهری می‌خواهم در چالش شرکت کنم. از ابتدای سفرم، مشغول خواندن این چند کتابم. من یک موازی‌خوانِ رویِ مخم. کتابی دارم توی اتاق بچه‌ها. شب‌ها وقت خوابشان فقط مشغول آن کتابم. روزها وقتِ جوش‌آمدن آب کتری و قل‌زدن برنج، کتابی را که می‌گذارم کنج آشپزخانه، دست می‌گیرم. من کشته مردهٔ ورق زدن کتاب‌های مختلفم. قروقاطی خواندن، حالم را خوب می‌کند. نوک زدن به همه کتاب‌هایی که نامشان را می‌شنوم، آرامم می‌کند. خبر ندارم از تعداد کتاب‌هایی که در سال می‌خوانم. نمی‌دانم تا کجا توی این چالش دوام بیاورم اما برای شروع، برنامه‌ام خواندن ۶۰ کتاب در سال جدید است. بسم‌الله‌ش را همین حالا می‌گویم. همین حالا که نشسته‌ام پشت میز و انگار سال جدیدم تازه شروع شده. @zaatar
ـــــــــــــ هر یک نفری که روز قدس توی خیابان می‌آید، به سهم خود دارد به امنیت کشور و امنیت ملت و حفظ دستاوردهای انقلابش کمک می‌کند. @zaatar
ـــــــــــــ به امید نماز در قدس، به زودی إن‌شاء‌الله🇵🇸🇵🇸🇵🇸 @zaatar
ــــــــــــ دفتر روزنگارش رو گذاشته رو میز تا امضا کنم. برگشتم چندصفحه قبل رو ببینم که با این صحنه مواجه شدم.😁 دیروزش فراموش کرده دفتر رو بده امضا کنم و خودش برای معلمش نوشته. تلاش کرده خوش‌خط هم بنویسه که تابلو نشه. بعد فقط کارهای شایسته پسرم کشته منو😂 @zaatar