ــــــــــــــ
🎐«زندگینگاری، فکر کردن به اهمیت وجود دیگری است.»
«میان آنها» را به پیشنهاد مهراوه فردوسی خواندم. زندگینگارهای از ریچارد فورد که دو بخش دارد. بخش اول درباره پدر و بخش دوم درباره مادرش است.
اهمیت این کتاب به سبک و سیاق متفاوت نویسنده در زندگینگاره است. مواجهه متفاوت ریچارد فورد با پدر و مادری که بعد از ۱۵ سال آزادی کامل در زندگی و شغل، صاحب فرزندی شدند که میان آنها قرار گرفت.
در این کتاب، منتظر اتفاق خاصی نباشید. کتاب را بخوانید چون جهانبینی بکری نصیبمان میکند؛ مواجهه متفاوت و عمیق با خرده روایتهایی که در پستوی ذهنمان مانده.
▪️۱ از ۶۰
▪️میان آنها
▪️ریچارد فورد
▪️نشر برج
▪️۱۳۴ صفحه
#چند_از_چند
@zaatar
Samavati-Dua-Iftitah-2.mp3
43.12M
🍃تقویم میگوید تنها سه شب دیگر میتوانیم دعای افتتاح را بخوانیم.
@zaatar
ـــــــــــــ
🎐«هردو با هیجان به هم خیره شده بودیم ولی هیچچیز فوقالعادهای در هیچکداممان نبود.»
کتاب را به پیشنهاد فرزانه زینلی خواندم.
«برف تابستانی» نوولا یا داستان بلند است. هرچه از داستان عاشقانه شنیدهاید بریزید دور و بعد برف تابستانی را بخوانید چون در این کتاب قرار نیست ماجرای عاشقانه به وصالی ختم شود. داستان با عشق پسر هفت ساله به فرشتهٔ موخامهای شروع میشود و شخصیت اصلی ما از ۳۷ سالگی، راویِ ماجراست. نویسنده انگار در پی پرداخت روابط عاشقانه نیست بلکه میخواهد از عشقهای امروزی دست بکشد و به تأثیر عشق واقعی در همه ابعاد زندگی بپردازد. قوت داستان به تعلیقی است که از ابتدا یقه مخاطب را میگیرد و نمیگذارد کتاب را زمین بگذارید.
عمده داستان در مشهد شکل میگیرد و نویسنده با اطلاعات دقیقش، مخاطب را مطمئن میکند که با یک مشهدی روبروست.
کتاب را در طاقچه خواندم و راضیام از خواندنش با نسخه الکترونیکی.
تصویر روی جلد را بعد از خواندن کتاب دیدم و کیفور شدم از بازسازی صحنهای از متن.
▪️۲ از ۶۰
▪️برف تابستانی و هفت ثانیه سکوت عشق
▪️علیرضا محمودی ایرانمهر
▪️نشر چشمه
▪️۱۰۱ صفحه
#چند_از_چند
@zaatar
ـــــــــــــ
فردا، جلسهٔ به صرف کتاب بندهاست.
و من تازه بسم الله خوندنش رو گفتم.
باشد که برسیم به دوستان خوب حلقه کتاب😇
#بندها
#حلقه_کتاب_مبنا
@zaatar
/زعتر/
ـــــــــــــ 🎐«هردو با هیجان به هم خیره شده بودیم ولی هیچچیز فوقالعادهای در هیچکداممان نبود.»
معرفی کتاب «خیابان گاندی» و «جویس در تعطیلات» طلبتون.
گفتم که مجبور شم بنویسم😎
هدایت شده از ماراتن
دوتا دوست بودیم. کار از یک دوستی عادی گذشته بود. شاید دو تا خواهر یا بهتر بگویم دو نفر با دغدغه های شبیه هم. خوب این آخری که گفتم بدجور آدم ها را بهم نزدیک می کند.
از همان اول او کتابخوان بود و من فقط کتاب میخریدم. من عاشق فلسفه بودم و کتاب درس های دانشگاه را از بر می کردم. او بیشتر داستان و رمان می خواند. می نوشت و وبلاگش همیشه به روز بود. همان وقت ها که گوشی هایمان یک جعبه موسیقی بیشتر نبود و پیامک و میس کال یک ارتباط به صرفه و دوست داشتنی، او چند دوست مجازی داشت.😄
با این ذره ذره تفاوت هایمان کاری نداشتیم. آن چه ارزش بیشتری داشت همان دغدغه های مشترک بود. همان دلسوزی برای فرهنگ. برای همین باهم کلاس رفتیم. باهم معلم شدیم.باهم دست و پا زدیم تا کاری کنیم...نشد که نشد...
گذشت و گذشت سن و سالمان بیشتر شد، خانه، زندگی، بچه رنگ دیگری به زندگی هایمان داده بود. دوست شفیقم سرش به کار خودش گرم شده بود. هر چه دید می انداختم زهرا دیگر دورو برم نبود. پیدایش نمیشد... دلخور شدم. 🫣
بعد فهمیدم،بله او یک بهشت جلوی خودش دیده و آنقدر محو آن شده که یادش رفته برگردد دست من را هم بگیرد. تاب نیاوردم. اخرهای کلاس نویسندگی پیشرفته اش بود که قلاب انداختم. لنگان لنگان خودم را چپاندم همانجایی که رنگ وبوی دغدغه هایمان را داشت. ناگفتهنماند که خودش شد راهنمای راهم. استادیارم، معلمم و هر چی شما اسمش را می گذارید. خوبی و رفاقت و مهربانی....
او خیل زودتر از من پروازش را شروع کرده. با قدرت بال می زند و من تازه دارم دو تا بال شکسته قرض می گیرم. نفس نفس می زنم تا به او برسم. حالا شما قضاوت کنید رسم رفاقت این وسط ها چه میشود؟🤭
لیست کتاب ها را برای خودم ردیف کرده ام میخواهم صفر سه را غرق توی کتاب ها بگذرانم.
@zaatar
/زعتر/
دوتا دوست بودیم. کار از یک دوستی عادی گذشته بود. شاید دو تا خواهر یا بهتر بگویم دو نفر با دغدغه ه
رفیق ۱۹ سالهٔ من.
رفیقی که باهم پشت نیمکتهای مدرسه نشستیم. باهم سر کلاس فلسفه دانشگاه مطهری درس خوندیم. و حالا باهم نوشتن رو تمرین میکنیم❤️
https://eitaa.com/maratoneman
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ـــــــــــــ
رسیده وقت انتقام
که کارتان شود تمــام
@zaatar
ـــــــــــــــ
🎐«اگر یادت رفته، آقای عزیز، بگذار یادت بیندازم: من زنت هستم.»
بندها را به بهانه حلقه کتاب مبنا، نصف روزه خواندم. در نگاه اول، شاید رمانی سرگرمکننده باشد که نویسنده با تعلیقی در شروع، مخاطب را تا انتها، پای کتاب مینشاند اما نمیشود بندها را یک رمان سطحی دید.
بندها روایت زندگی خانوادهای است که گرفتار خیانت میشوند. خیانتی که کلمهاش هم، فکرمان را روزها درگیر میکند و حالمان را بد. از محتوای کتاب هرچه کمتر بگویم بهتر است تا لذتِ ذرهذره خواندنش را نگیرم. از جذابیتهای داستان، داشتن سه راویِ مادر، پدر و دختر است. یعنی همه وقایع از سه دیدگاه مختلف، به گوشمان میرسد و دستوپای قضاوت درباره شخصیتها را میبندد.
کم پیش آمده آثار ترجمه شده را بخوانم و نثر ساده و روان نویسنده، مجذوبم کند. آنقدر ترجمه کتاب درجه یک است که اگر محتوای کتاب، درباره فرهنگ غرب و آزادیهای بیحد و حصرش نبود، در وهله اول متوجه نمیشویم که با یک اثر ترجمه شده، مواجهیم.
نسخه چاپی کتاب را تهیه کنید چون حتم دارم دوباره و چندباره سراغش میروید.
▪️۳ از ۶۰
▪️بندها
▪️دومنیکو استارنونه
▪️ترجمه امیرمهدی حقیقت
▪️نشر چشمه
▪️۱۶۳ صفحه
#چند_از_چند
@zaatar