بودم، و با خود میگفتم من در اینجا، و امام حسن عسكری(ع) در شهری بسیار دور از اینجا، چگونه به خانة او راه مییابم، محبّت امام حسن عسكری(ع) سراسر دلم را گرفته بود تنها به او میاندیشیدم تا اینكه بیمار و رنجور شدم، تمام پزشكان روم را به بالین من آوردند، ولی معالجه آنها بینتیجه ماند، چرا كه بیماری من، بیماری جسمی نبود! تا با معالجة آنها خوب شوم.
روزی پدرم كه از من ناامید شده بود، به من گفت: آیا هیچ آروزیی داری تا آن را برآورم، گفتم: آرزویم این است كه به زندانیان مسلمان كه در جنگ اسیر و دستگیر شدهاند، سخت نگیرید، و آنها را از شكنجه معاف دارید تا شاید به خاطر این كار خوب، خداوند حال مرا نیك كند و سلامتی مرا به من بازگرداند، و حضرت مسیح(ع) و مادرش مریم(ع) بر این كار نیك به من لطف و مرحمت كنند.
پدرم خواستة مرا برآورد، عدّهای از زندانیان مسلمان را آزاد كرد، و مجازات و شكنجة بعضی را بخشید، بسیار خوشحال شدم، از آن به بعد روز به روز حالم بهتر میشد، همین موضوع باعث شد كه پدرم دستور داد تا بیشتر از زندانیان مسلمان، دلجویی كنند و آنها را ببخشند و خوشنودی آنها را به دست آورند.
چهارده شب از این جریان گذشت، شبی خوابیده بودم، در خواب دیدم فاطمه زهرا(س) بانوی بزرگ دنیا و آخرت، همراه مریم(علیها السلام) و بانوان دیگر نزد من آمدند، حضرت مریم به من گفت كه این بانو مادر همسر توست.
بی اختیار به یاد همسرم امام حسن عسكری(ع) افتادم، و قلبم فرو ریخت و به حضرت فاطمه «علیها السلام» عرض كردم از حسن عسكری گله دارم كه سری به من نمیزند دیگر گریه امانم نداد، زار زار گریستم.
فاطمه(س) فرمود: تا تو مسیحی هستی، فزندم به سراغ تو نمیآید، اگر میخواهی خدا و حضرت مسیح(ع) از تو خشنود شوند، دین اسلام را بپذیر تا چشمت به جمال امام حسن عسكری روشن شود.
گفتم: ای بانوی بزرگ! با تمام وجودم حاضرم كه اسلام را بپذیرم.
فرمود: بگو
اَشْهَدُ اَنْ لا اِلهَ اِلّا اللهٌ وَ اَشْهَدُ اَنَّ مُحَمّداَ رَسُولُ اللهِ؛ گفتم: «گواهی میدهم به یكتایی خدا و پیامبری حضرت محمد«صلی الله علیه و آله»».
آنگاه فاطمه زهرا «علیها السلام» مرا به آغوش محبتش گرفت و نوازش داد و فرمود: خوشحال باش! به تو مژده میدهم كه از این به بعد امام حسن عسكری «علیهالسلام» به دیدارت خواهد آمد و تو به زیات او موفّق میشوی!
از خواب بیدار شدم بسیار خوشحال بودم و همواره شهادت به یكتایی خدا و پیامبری محمد(ص) را به زبان میگفتم، و در انتظار دیدار امام حسن عسكری(ع) بودم تا شب بعد شد، در همین فكر و اندیشه خوابیدم، در خواب دیدم امام حسن عسكری(ع) به دیدار من آمد، از دیدار او بسیار خوشحال شدم، گله كردم كه چرا به دیدار من نمیآمدی با اینكه دلم غرق محبّت تو بود!
فرمود: علت جدایی این بود كه تو در دین اسلام نبودی، از این به بعد به دیدار تو خواهم آمد، تا روزی كه خداوند تو را در ظاهر همسر من گرداند.
از خواب بیدار شدم، هر شب آن بزرگوار را میدیدم، از آن به بعد حالم رو به بهبود میرفت و به لطف خدا سلامتی خود را باز یافتم.
جنگ مسلمانان با رومیان
«ملیكه» همچنان آروز میكرد كه روزی بیاید و از میان خاندان امپراطور روم دور شود، و از آلودگی دنیا پرستی این خاندان نجات یابد تا به افتخار و سعادت خدمت در خانه امام حسن عسكری برسد.
در یكی از مسافرتها كه «ملیكه» با عدّهای از بانوان همراه امپراطور بود، به لشكر اسلام برخوردند، سپاه روم با سپاه اسلام درگیر جنگ شد، در این جنگ مسلمانان پیروز شدند، عدهای از زنان از جمله«ملیكه »اسیر مسلمانان شدند، اسیران را بوسیله كشتی از راه رودخانه دجله به بغداد برای فروش آوردند، یكی از فروشندگان، برده فروش معروفی بنام«عمرو یزید» بود.
تعیین نماینده امام هادی«علیهالسلام» برای خریداری
روزی امام هادی(ع) پدر بزرگوار امام حسن عسكری(ع) یكی از یارانش به نام «بشر بن سلیمان» را كه در خرید و فروش برده نیز سابقه داشت در شهر سامرا دید و نامهای كه به زبان رومی نوشته بود و زیر آن را امضا كرده بود به او داد و همیانی پول نیز جداگانه به او داد و فرمود: «میخواهم بروی بغداد و با این همیانِ پول، كنیزی را خریداری كنی و به اینجا بیاوری».
بشر بن سلیمان گفت: بسیار خوب، هر امری بفرمایی اطاعت میكنم.
امام هادی(ع) فرمود: حال بشنو تا توضیح دهم كه چگونه كنیزی را خریداری میكنی؟ فلان روز از اینجا به طرف بغداد حركت میكنی، سعی كن اوّل صبح فلان روز در كنار پل رودخانة معروف بغداد باشی، وقتی به آنجا رسیدی میبینی چند كشتی كنار آب میآیند تا بار خود را خالی كنند، در این میان میبینی زنانی را كه اسیر كردهاند، از كشتیها پیاده میكنند و به عنوان كنیز در معرض فروش قرار میدهند.
مشتریها میآیند و كنیزها را میخرند و با خود میبرند، همچنان نگاه كن یك وقت میبینی در یكی از این كشتیها «عمرو بن یزید» دختر
مادر امام زمان(ع) نامش «ملیكه» (ملیكا) بود، او از طرف پدر، دختر «یشوعا» فرزند امپراطور روم شرقی بود، و از طرف مادر، نوه «شمعون» بود. شمعون از یاران مخصوص حضرت عیسی(ع) و وصی او بود.
ملیكه با اینكه در كاخ میزیست و با خاندان امپراطوری زندگی میكرد، اما آن چنان پاك و باعفّت بود كه گویی نسبتی با این خاندان نداشت، بلكه به مادر و خانوادة مادری خود رفته و زندگیش همچون زندگی شمعون، و عیسی بن مریم از صفا و معنویت و پاكی خاصّی برخوردار بود. از این رو نمیخواست، با خاندان امپراطوری دنیا پرست، بیامیزد بلكه دوست داشت و هدفش این بود كه در یك خانواه پاك خداپرست، زندگی كند، خداوند او را در این هدف كمك كرد و او را به طور عجیب به خواسته و هدفش رساند.
خواستگاری و مجلس عقد حضرت نرجس «علیها السلام»
ملیكه وقتی كه به سنّ ازدواج رسید، جدّش امپراطور روم، خواست او را به همسری برادرزادهاش درآورد. با توجه به اینكه كسی نمیتوانست از فرمان امپراطور سرپیچی نماید، امپراطوری از طرف برادرزادهاش، از ملیكه خواستگاری كرد و سپس مجلس عقد بسیار باشكوهی ترتیب داد كه در آن مجلس سیصد نفر از برگزیدگان روحانیون و كشیشان مسیحی و هفتصد نفر از افسران و فرماندهان ارتش و چهار هزار نفر از اشراف و معتمدین و ثروتمندان شركت داشتند.
مجلس در كاخ با شكوه امپراطور برگزار شد، تخت بزرگی را كه با انواع جواهرات و طلا و نقره و یاقوت و عقیق، آراسته شده بود، در جای مخصوص كاخ گذاشتند، برادرزاده امپراطور روی آن تخت نشست، تشریفات مراسم عقد فراهم شد، دربانان و خدمتگزاران با لباسهای مخصوص خدمت هر یك در جایگاه خود ایستادند، در اطراف كاخ قندیلها و چهل چراغها، مجلس را جلوه خاصّی داده بود، ناقوس نواخته شد، روحانیون برجستة مسیحی كنار تخت با عبا و كلاه و لباس مخصوص، شمعدان به دست در دو طرف به صف ایستادند و كتاب مقدّس انجیل در دست داشتند، همین كه انجیل را گشودند كه آیات آن را تلاوت كنند، ناگهان زلزله آمد، كاخ لرزید، و هر كسی كه روی تخت نشسته بود بر زمین افتاد، خود امپراطور و برادرزادهاش نیز از تخت بر زمین افتادند، ترس و لرز حاضران را فراگرفت، یكی از كشیشان بزرگ به حضور امپراطور آمد و عرض كرد: «این حادثه عجیب، نشانه بلا و خشم خدا و علامت پایان یافتن آیین و مراسم است، ما را مرخص فرمایید برویم» . امپراطور اعلام ختم مجلس كرد، و همه رفتند، سپس دستور داد آنچه كه از تخت و قندیل و چراغ و چیزهای دیگر كه درهم ریخته و افتاده بود همه را به جای خود گذاشتند.
این بار امپراطور تصمیم گرفت كه «ملیكه» را به همسری برادرزاده دیگرش درآورد، و با خود گفت شاید این حادثه زلزله، برای آن بود كه «ملیكه همسر برادرزاده اوّلی نگردد بلكه همسر برادرزاده دوّمی شود. دستور داد مجلس را در كاخ مثل مجلس سابق آراستند، دربانان و خدمتكاران در جایگاهی مخصوص قرار گرفتند، تخت مخصوص را نیز در جای خود گذاشتند روحانیون برجسته مسیحی را بادست گرفتن شمعدانها و با لباسهای مخصوص در كنار تخت قرار گرفتند، برادرزاده دوّمی بر تخت مخصوص نشست، همین كه مراسم عقد شروع شد، و كشیشان خواستند عقد بخوانند، بار دیگر حادثه زلزله رخ داد و همة حاضران پریشان شدند و رنگها پرید و مجلس به هم ریخت و تختها واژگون شد، امپراطور و برادرزاده دوّمی، از تخت بر زمین افتادند و همه وحشت زده از كاخ بیرون آمدند و به خانههای خود رفتند.
امپراطور، بسیار ناراحت شد، در اندوه و غم و فكر فرو رفت و لحظهای این دو حادثه عجیب را فراموش نمیكرد.
خواب عجیب نرجس«علیها السلام»
آن شب ملیکه در عالم خواب دید، جدّش شمعون همراه حضرت مسیح «علیهالسلام» و عدّهای از یاران مخصوص حضرت مسیح(ع) وارد كاخ شدند، ناگهان منبری بسیار با شكوه به جای تخت امپراطور گذاشته شد، سپس دید دوازده نفر كه مردانی بسیار خوش سیما و نورانی و زیبا بودند وارد كاخ شدند، در عالم خواب به ملیكه گفته شد، اینها كه وارد شدند، پیامبر اسلام(ص) و علی، حسن و حسین، امام سجاد، امام باقر، امام صادق، امام كاظم، امام رضا، امام جواد، امام هادی و امام حسن عسكری(ع) هستند.
ناگهان مشاهده كرد كه پیامبر اسلام(ص) به حضرت مسیح(ع) رو كرد و گفت: ما به اینجا آمدهایم تا «ملیكه» را از شمعون برای فرزندم «حسن عسكری» خواستگاری كنیم.
حضرت مسیح(ع) به شمعون گفت: به به، سعادت به تو رو كرده، خود را با دودمان محمد«صلی الله علیه و آله» پیوند بده، شمعون از این پیشنهاد بسیار خوشحال شد. آنگاه حضرت محمد(ص) به منبر رفت و خطبة عقد را خواند و «ملیكه» را به عقد امام حسن عسكری «علیهالسلام» در آورد، و سپس حضرت مسیح و شمعون و یاران مسیح(ع) به این عقد گواهی دادند.
پذیرفتن اسلام در عالم خواب
«ملیكه» میگوید: از خواب بیدارشدم ولی ماجرای خواب را به هیچ كس و حتّی جدم امپراطور روم، نگفتم، تا مبادا به من آسیبی برسانند، ولی شب و روز در فكر این خواب عجیب
ی را در معرض فروش قرار میدهد، با اینكه پردهداران میخواهند كنیزان را به خریداران نشان دهند، آن دختر، خود را نشان نمیدهد، حجاب و عفّت خود را حفظ میكند، او دو لباس حریر پوشیده و یك لباس پوستی گرانبها بر دوش دارد.
خریداران متوجّه او میشوند، و اصرار میكنند كه او را خریداری كنند، او ناراحت می شود و به زبان رومی میگوید :«وای كه حجابم آسیب دید» یكی از خریداران میگوید: من این كنیز را به سیصد دینار خریدارم.
آن دختر به او میگوید: «اگر به اندازة ملك سلیمان دارایی داشته باشی، حاضر نیستم كنیز تو شوم.»
عمرو بن یزید به آن دختر میگوید: چارهای نیست، باید تو را فروخت.
او میگوید: شتاب نكن، آن خریداری كه من میخواهم پیدا میشود، مگر نه این است كه معامله باید از روی رضایت باشد.
در این موقع نزد «عمر بن یزید» برو؛ بگو نامهای برای این بانو دارم كه به زبان رومی نوشته شده است، این نامه را به آن بانو بده بخواند اگر راضی شد، او را برای صاحب نامه كه اوصاف و نشانههای صاحب نامه در آن نوشته شده، خریداری میكنم، وقتی كه نامه را به او دادی او راضی میشود آنگاه او را خریداری كن و به اینجا بیاور.
«ملیكه» وقتی كه همراه عدّهای از بانوان اسیر شد، برای اینكه كسی او را نشناسد، خود را نرگس نامید (كه تلفّظ عربیاش همان نرجس است)
بشر بن سلیمان طبق پیشنهاد امام هادی«علیهالسلام» همان روز معین به بغداد آمد، صبح زود كنار پل بغداد رفت، دید كشتیها رسیدند، و كنیزها را در معرض فروش قرار دادند، در این هنگام كنیزی را دید كه دارای آن اوصافی است كه امام هادی«علیهالسلام» فرموده بود، خریداران اصرار دارند كه او را بخرند، ولی او مایل نیست كنیز آنها شود.
بُشر جلو آمد و با اجازة فروشنده، نامة امام هادی«علیهالسلام» را به «نرجس» داد، نرجس تا آن را گشود و خواند، بیاختیار منقلب شد و اشك در چشمانش حلقه زد، در حالی كه گریة شوق گلویش را گرفته بود به صاحبش عمرو بن یزید گفت: مرا به صاحب این نامه بفروش، و اصرار و تأكید كرد كه مرا حتماً به صاحب این نامه بفروش.
عمرو بن یزید، گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد، آنگاه در مورد قیمت او با بُشر بن سلیمان صبحت كرد، او به همان مقدار پولی كه در همیان بود و امام هادی«علیهالسلام» فرستاده بود، راضی شد. بُشر میگوید: همیان را دادم و كنیز را خریدم و با او از آنجا حركت كردیم. او همواره نامه را بیرون میآورد و میبوسید و به چشم میكشید، من از روی تعجب گفتم تو كه هنوز صاحب نامه را نمیشناسی چرا این قدر نامه را میبوسی؟
گفت: «معرفت و شناخت تو اندك است، اگر پیامبر «صلی الله علیه و آله» و جانشینان آنان را میشناختی چنین نمیگفتی!»
آنگاه داستان خود را از اوّل تا آخر برای من بیان كرد، من به پاكی و شخصیت معنوی و فكر بلند و عالی حضرت نرجس«علیها السلام» پی بردم، و از آن پس بیشتر احترامش كردم تا رسیدیم، به سامّرا، و او را به حضور امام هادی علیهالسلام بردم.
در این وقت امام هادی(ع) به او خوش آمد گفت، و احوالپرسی كرد، و سپس خواهر حكیمه خاتون را خبر كرد، و به او فرمود: این است آن بانوی محترمهای كه در انتظار او بودی، حكیمه او را در آغوش گرفت، و خوش آمد و تبریك به او گفت، امام هادی«علیهالسلام» به او فرمود: «عزّت اسلام و ذلّت نصرانیت را چگونه دیدی؟» او عرض كرد: «چگونه چیزی را بیان كنم كه شما بهتر از من میدانید.»
سپس امام هادی علیهالسلام به خواهرش حكیمه فرمود: او را به خانه ببر و دستورات اسلامی را به او بیاموز، او همسر فرزندم حسن، و مادر مهدی آل محمد(ص) خواهد بود.
مژده امام هادی«علیهالسلام» به نرجس«علیها السلام»
امام هادی «علیهالسلام» به «نرجس» رو كرد و گفت:
«مژده باد تو را به فرزندی كه سراسر جهان را با نور حكومتش پر از عدالت و دادگری كند، همان گونه كه پر از ظلم و جور شده باشد.»
خواهر امام هادی«علیهالسلام» حكیمه، او را به عنوان سیده (خانم) میخواند. آن بانوی با سعادت در سال 261 هجری و به روایتی قبل از شهادت امام حسن عسكری«علیهالسلام» از دنیا رفت، قبر شریفش در سامّرا كنار قبر منوّر امام حسن عسكری «علیهالسلام» است.
این است لیاقت و استعداد یك زن كه شخصیتش به جایی میرسد كه قائم آل محمد«علیهالسلام» منجی جهان بشریت، از دامن پاك او برمیخیزد.
منبع: کتاب زنان مردآفرین - محمد مهدی اشتهاردی
هدایت شده از اشعار و سبک های حسن کردی
تقدیم به آقای مهربانی ها حضرت انیس النفوس علی ابن موسی الرضا علیه السلام
ماییم هم جوار تو یا حضرت رضا
پروانه ی مزار تو یا حضرت رضا
چون ذره بر مدار تو یا حضرت رضا
هر لحظه بی قرار تو یا حضرت رضا
داریم زیر سایه ات ارامش بهشت
بی معنی است در حرمت خواهش بهشت
آقای من سلام غریب غریب ها
درمانده ایم و دل زده ایم از طبیب ها
زخمی مشت واشده ی نا حبیب ها
لبخند توست پاسخ امن یجیب ها
ای قبله ی همیشه ی دستِ توسلم
با تکیه بر نگاه تو مستِ توکلم
در شهر با دعای تو باران گرفته است
مهر تو سایه بر سر ایران گرفته است
هر دل شکسته راه خراسان گرفته است
دلمرده بود زائرتان جان گرفته است
اینجا گدای ساده پر آوازه می شود
با هر زیارتی نفسش تازه می شود
اینجا شکسته بالی زائر سعادت است
هر قطره اشک واسطه ی استجابت است
عاشق تر آنكه خواهش جانش شفاعت است
سرمایه ی قیامت ما این زیارت است
با اینکه شهر از نفس افتاده در گناه
در زیر آسمان تو داریم سر پناه
یادش به خیر حال خوش بی گناهی ام
حالا که روسیاه جهان تباهی ام
از تو جدا نکرده مرا روسیاهی ام
یادت رفیق دوره ی بی تکیه گاهی ام
اذن ورود،اشک زلال است در حرم
رؤیای ناامید، محال است در حرم
با هر بهانه سمت حرم می کشانی ام
از لطف هم جواری تان آسمانی ام
مهرت چه نقش ها زده بر زندگانی ام
طی گشته پای آینه هایت جوانی ام
این اشک های داغ که فریاد بی صداست
با گونه های پنجره فولادت اشناست
زائر شدم دوباره جلال امام را
از من گرفته اشک مجال کلام را
آقا ببخش سادگی این سلام را
می خواهم از تو وعده ی حسن ختام را
عمریست از هوای هیاهو بریده ایم
از هر که غیر ضامن اهو بریده ایم
#حضرت_رضا_علیه_السلام
#میلادیه_امام_رضا_علیه_السلام
#یا_ضامن_اهو
#ذی_القعده
#حسن_کردی
#اثر_جدید
ایتا
https://eitaa.com/hkordy
تلگرام
https://telegram.me/joinchat/BE87JT3IMXezIJ9xe7T-EA
هدایت شده از اشعار و سبک های حسن کردی
#السلام_علیک_یا_علی_ابن_موسی_الرضا
مثل یک خواهش لبریز حیا امده بود
از هیاهوی فراگیر رها امده بود
با دل ساده و باران زده اش نجوا داشت
که چرا دیر به حج فقرا امده بود
رعیت سوخته از غم به پناهندگیِ
سایه ی چتر معین الضعفا امده بود
گره زد زلف دلش را به ضریح خورشید
"هر چه درد است به امید دوا امده بود"
او که با پای عصا سخت قدم بر می داشت
حال با پای خودش رو به شما امده بود
دل ویران شده، اباد شد و بر میگشت
انکه چون شهر پس از زلزله ها امده بود
راه صد ساله که درویشِ طریقت می رفت
زائرت یک شبه انرا به خدا امده بود
بر لبش در دل ظهری غزلی ابری داشت
شاعری باز به دنبال عبا امده بود
صحن ازادی و لبخند تو پایان کسی ست
که به پابوس غریب الغربا امده بود
#میلادیه_امام_رضا_علیه_السلام
#حضرت_رضا_علیه_السلام
#اثر_جدید
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
#حسن_کردی
ایتا
https://eitaa.com/hkordy
تلگرام
https://telegram.me/joinchat/BE87JT3IMXezIJ9xe7T-EA
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#امام_رضا #مدح_امام_رضا
#دهه_کرامت
@shere_aeini
مدینه غرق هیاهو مدینه غرق خبر
خبر خبر که رسیده دوباره فوق بشر
رسیده قبله ی خورشید و قبله گاه قمر
رسیده حضرت باران در این خجسته سحر
خبر خبر که بهار عطای ذوالمنن است
شب تولد سلطان دین ابوالحسن است
بهشت می وزد امشب ز خاک کوی رضا
ملائکند یکایک به گرد روی رضا
زدند خیل فرشته می از سبوی رضا
جهان معطر و خوشبو شده ز بوی رضا
چه نازنین پسری روی دامن موساست
که او مسیح مسیحای حضرت عیساست
به شوق مشهد او بیقرارم از این راه
به روی لب همه دم ذکر یارم از این راه
سر از بهشت رضا برندارم از این راه
به سینه دست ادب می گذارم از این راه
سلام می دهم و می شوم مسافر او
به اشک دیده بگویم که ضامن آهو
تو کیستی که جهان پر شد از عنایت تو
که هست شرط قبولی دین ولایت تو
چنان گرفته جهان را تب کرامت تو
نشسته بر دل فیروزه ها محبت تو
تویی که کعبه به دور سر تو می گردد
به شوق دور سر مادر تو می گردد
در این هوای کرامت کرامت تو خوش است
خدا گواست که ما را زیارت تو خوش است
بر این مسافر خسته عنایت تو خوش است
دل رمیده ی ما را ضمانت تو خوش است
بیا بیا و کرم کن که اربعین بروم
من از نجف به دم یا رضا رضا به حرم
اگر چه روسیهم دلخوشم تو را دارم
دلی به شوق حریم تو مبتلا دارم
غریبه ام که فقط چون تو آشنا دارم
که با تو من نجف و با تو کربلا دارم
تویی همان که حریمت پناه زائرهاست
همان که مشهد تو کعبه ی مسافرهاست
تو ضامنی و دلم شد به راه آهوها
تویی نفس نفس و آه آه آهوها
نوشته در صفحات نگاه آهوها
تو آمدی و شدی جان پناه آهوها
تو ای جمال خدا و علی میانه ی قاب
دل رمیده ی ما را چو آهوان دریاب
🔸شاعر:
#ناصر_شهریاری
______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#دهه_کرامت #امام_رضا #مدح_امام_رضا
@shere_aeini
تشنه بودیم که بارانِ نجف را دیدیم
اشک بودیم که دامانِ نجف را دیدیم
در نجف منقبت از شاهِ خراسان گفتیم
مشهدش آمده سلطانِ نجف را دیدیم
علت این است اگر ذکرِ علی میگوییم
ما در این خاک ، خراسانِ نجف را دیدیم
هرچه دادند به ما لطفِ علی بود علی
بر سرِ خوان رضا خوانِ نجف را دیدیم
بی سبب نیست در ایوانِ طلا میچرخیم
ما در ایوانِ تو ایوانِ نجف را دیدیم
ما رسیدیم که بر مَرمرتان رو بکشیم
یک علی گو که پس از نامِ شما هو بکشیم
با خودش جامِ تو مستانه شدن هم دارد
بردنِ نام تو دیوانه شدن هم دارد
دلِ ما کاش شود کاسهی سقاخانه
سنگ ظرفیتِ پیمانه شدن هم دارد
هر کبوتر که نشسته است دگر باز نَگشت
صحنِ تو خاصیتِ لانه شدن هم دارد
جایِ آئینه و کاشی به خودت غرقم کن
لطفِ تو از همه بیگانه شدن هم دارد
زائرانِ تو همه عینِ زیارت نامهاند
کششِ نورِ تو پروانه شدن هم دارد
وقتِ نقاره شده از تو خبر میگویند
ها علیٌ بشرٌ کَیفَ بشر میگویند
یک کلاغ آمده اینجا که کبوتر بشود
عُمرِ ما کاش فقط پیشِ رضا سر بشود
بگذارید همین دفعه طوافش بکنم
طاقتم نیست که هنگامهی محشر بشود
دامنش پُر شد و با دستِ پُر از اینجا رفت
پیش از آن لحظه که چشمانِ گدا تر بشود
به لبم نام جواد است و کَرَم میبارد
وای اگر وقتِ دعا نوبتِ مادر بشود
آمدنهای مرا ضرب در سه بکنید
چه شود دیدنِ تو چند برابر بشود
مرگ میچسبد اگر در نظرم میآیی
جای هربار سه دفعه به سرم میآیی
بارم اُفتاد زمین تا که شوم بارِ شما
بیشتر ساخت مرا عشق گرفتارِ شما
میبَرَد تا ابد از یاد پریدنها را
هر کبوتر که نشیند لبِ دیوارِ شما
کنج شش گوشه زدم بوسه به یاد حرمت
بوسهای در عوضِ آنهمه زوارِ شما
کربلا هم چقدر حسرت خادمهایی
که بیایند هرازگاه به دیدارِ شما
چارهی اینهمه بیچاره فقط چار علیست
چارده تَن همه دیدیم در این چارِ شما
شامِ میلاد تو هر چند زِ مشهد دورم
چشم بر راهم و سلمانیِ نیشابورم
باز در نیمهی شب چشمِ کسی بینا شد
کودکی گم شده در خوابِ خوشش پیدا شد
مادری آرزویش بچهیِ زیبایی بود
گفت جبریل به گوشش گرههایت وا شد
دستِ لرزانِ زنی پیر کمی بالا رفت
از شهیدش خبر آمد چقدر غوغا شد
باز در پیشِ ضریحِ تو مریضی اُفتاد
زیرِ لب گفت رضا گفت رضا تا پا شد
خادمی آینه کاریِ حرم را تا دید
گفت با بغض حسن گریه کُنَش زهرا شد
لطفِ آقاست اگر مستِ امام حسنیم
"ما حسینی شدهی دستِ امام حسنیم"
من اویسم نَفَست از قَرَن آورد مرا
تا تراشیده شوم از یَمن آورد مرا
مادرم بارِ نخستی که مرا با خود داشت
تا ضریحت برسم سینهزن آورد مرا
حاجت کرببلا داشت ، به ما بخشیدی
به هوایِ حرمِ بی کفن آورد مرا
شانهام اُنس گرفته است به درهایِ حرم
در کنار خودش آقای من آورد مرا
در گوهرشاد دلم رفت به بینالحرمین
باد تا بویی از آن پیرهن آورد مرا
وای از پیرهنش ، پیرهنش را بُردند
حیف انگشتر و سنگِ یمنش را بُردند
🔸شاعر :
#حسن_لطفی
____________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#دهه_کرامت #امام_رضا #مدح_امام_رضا
@shere_aeini
سلام ای غریب غریبان سلام !
سلام ای طبیب طبیبان سلام !
الا ماهتاب شبستان توس
الا حضرت نور ! شمس الشموس
غریبم من از راه دور آمدم
به دنبال یک جرعه نور آمدم
شبم ، آه یک جرعه ماهم بده
پناهی ندارم پناهم بده
ببخشا اگر دور و دیر آمدم
جوان بودم ، امروز پیر آمدم
منم زائری خام و بی ادعا
کبوتر کبوتر کبوتر دعا
اگر مست و مسرور و شاد آمدم
من از سمت باب الجواد آمدم
من از عطر نامت بهاری شدم
تو را دیدم آیینه کاری شدم
تو این خاک را رنگ و بو داده ای
به ایران من آبرو داده ای
ببخشای این عاشق ساده را
ببخشای این روستا زاده را
تو را دیدم و روشنایی شدم
علی ابن موسی الرضایی شدم
🔸شاعر:
#سعید_بیابانکی
______________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#امام_رضا #مدح_امام_رضا
#دهه_کرامت
@shere_aeini
در هوای شما رها هستم
از صفای تو باصفا هستم
با توام از همه جدا هستم
بنده درگه خدا هستم
پادشاهم ولی گدا هستم
سائل درگه رضا هستم
روز میلاد توست شمس شموس
السلام ای امام خطـه ی طــوس
در حریم تو نور باران است
آسمان وزمین چراغان است
جبرئیل امین غزل خوان است
در قدوم شما فدا جان است
مشهد تو بهشت جانان است
حرمت کعبه فقیران است
تا ابد این بود سعادت ما
نوکری شماست عادت ما
عاشق روی چون نگار توایم
بی قراریم ... بی قرار توایم
با همه بی کسی دچار توایم
گرچه دوریم در کنار توایم
ما که از ایل و از تبار توایم
تا دم مرگ جان نثار توایم
یا رضا بی کس و گرفتارم
چه کنم من فقط تو را دارم
ناله هایم رسیده تا فریاد
کار ما باز بر شما افتاد
از شما می کنیم هر جا یاد
دل ویرانه ام رضا آباد
معتکف دل به صحن گوهرشاد
شد دخیل به پنجره فولاد
صحبتم هست با امام رئوف
بابی انت یا امام رئوف
شمس از روی توست تابنده
سرو در پای تو سر افکنده
آسمان و زمین به تو بنده
نام تو مرده را کند زنده
دلم از معصیت شد آکنده
روسیاهم امام ... شرمنده
دو پیاله پر از سبو دارم
با همین اشک آبرو دارم
هر چه هستـم اگر بدم مولا
به حریم تو آمدم مولا
به دلم دست رد زدم مولا
جان زهرا نکن ردم مولا
به خدا مست مشهدم مولا
در حریم تو بال و پر داریم
از کرامـات تـو خـبر داریم
حرمت می شود تماشایی
من گدایم گدا ... نه هر جایی
تو انیس النفوس دنیایی
هفتمین اختری و زیبایی
سیره ات سیره ایست زهرایی
هشتمین حیدری و مولایی
باز طبعم برای تو گل کرد
باز قلبم به تو توسل کرد
🔸شاعر:
#حامد_ظفر
______________________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اطلاع وسرگرمی ایتا
السلام علیک یا الجواد الائمه (ع) امشب شب شهادت میوه دل حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام بر شما شیفتگان آن حضرت تسلیت باد.🏴
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#امام_جواد #مرثیه_امام_جواد
@shere_aeini
روی خاک حجره افتاده سر ابن الرضا
آه ، آه از لحظه های آخرِ ابن الرضا
جای جای خانه را پر کرده اند از هلهله
تا نیاید ذکر مادر مادر ِابن الرضا
بر جوانیش بریزد چشم ِ پیری ، اشک خون
گشته دیگر زندگی ، درد سر ابن الرضا
بی کسی شد قسمت آن که کس هر بی کس است
ای اجل تنها تو هستی یاور ابن الرضا
بس کن ای ملعونه این بی حرمتی ها را که نیست
جای این رقاصه ها در محضر ابن الرضا
هم شهیدش کرده ، هم خندد به خشکی لبش
جعده و شمر است با هم ، همسر ابن الرضا
هر چه هم آمد سرش شکر خدا دیگر نبود
نیزه و سنگ و عصا دور و بر ابن الرضا
گرچه او مانند جدش دفن شد بعد از
سه روز
کس ندیده جای پا بر پیکر ابن الرضا
شکر حق جان بر لب بابا نیاورده است با
کاکل ِ خونین ، علی ِ اکبرِ ابن الرضا
هر چه در بغداد شد ، شکر خدا دیگر نگشت
چادر خاکی نصیب دختر ابن الرضا
🔸شاعر:
#محمدحسین_رحیمیان
______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini
هدایت شده از اشعار ناب آئینے
#امام_جواد #مرثیه_امام_جواد
@shere_aeini
شیعیان محفل به محفل روضه را بر پا کنید
جامه ی غم بر تن از داغِ گلِ زهرا کنید
کامِ جانش را عدو زهرِ هلاهل ریختَ است
سینه ی غمگینِ او با اوجِ غم آمیختَ است
جز کرامت ما ندیدیم از دمِ معصومِ او
حال مسموم است و دلها می شود مغمومِ او
خصمِ بد فرجام را از چه به گفتارِ ملیح
چون کلامِ نور را، سخت است پندارِ قبیح
اوست خورشیدی جوان در آسمانِ دین ما
داغِ سنگینش نشسته بر دلِ غمگینِ ما
غرق شد اِبن الرضا در لجه ی خونِ جگر
خود غریب و یادش آید غربتِ روی پدر
پیکرِ بی جانِ او دور از وطن افتاده است
پشتِ بامِ خانه بی غسل و کفن افتاده است
سایبانِ او شده بالِ و پرِ افلاکیان
داغِ سنگینی نشسته بر قلوبِ خاکیان
با غروبِ سرخِ خود اهل زمین را پیر کرد
دردِ جانکاهش دلِ ما را ز عالم سیر کرد
زین جنایت تاج و تختِ دولتِ عباسیان
در سقوطی ننگبار از پایه برچیده چنان
دشمنِ آلِ علی را چه به خویشاوندی اش
این از اول هم نبوده موجبِ خرسندی اش
در حقیقت نقشه ای بوده به قصدِ جان او
تا به خاموشی کشاند شعله ی ایمانِ او
کیست او، نورِ مبینِ آسمانها و زمین
جسم در پهنای خاک و روح در عرشِ برین
در عزایش می رویم امشب به دشتِ کربلا
بهرِ عرض تسلیت در محضرِ شاهِ ولا
این بساطِ روضه از اول به شوقِ نام اوست
پرچم سرخِ شهادت بر فرازِ بامِ اوست
باید اکنون یادی از مظلومیِ جانان کنیم
روضه ای بر پا برای ساقیِ عطشان کنیم
هم نوا با زینبِ کبری به سوگِ کشته ها
مثلِ باران خون بباریم از فراقِ لاله ها
مادرش در هر کجا در روضه و حالِ عزاست
امشب از داغِ جوادش بر سرش شالِ عزاست
مضطر و نالان نشسته در میانِ قتله گاه
روضه می خواند برای غربتِ خورشید و ماه
🔸شاعر:
#هستی_محرابی
______________________
🔹اشعار ناب آئینے🔹
@shere_aeini