⚘﷽⚘
کاش میشد ...
تا خدا پــرواز کرد
پای دل از بند دنیا باز کرد
کاش میشد از تعلق شد رها
بال زد همچون ڪبوتــر در هوا ...
درون خودش کلنجاری داشت با خودش ؛ برای کسی آشکار نمیکرد اما گاهی توی حرفهایش، میزد بیرون؛ هر بار که بر میگشت و مینشستیم به حرف زدن، حرفهایش بیشتر بوی رفتن میداد و اگر توی حرفهایش دقیق میشدی میتوانستی بفهمی که انگار هر روز دارد قدمی را کامل میکند.
آن اوایل یڪبار که از معرکه برگشته بود وسط حرفهایش خیلی محکم گفت: «جانفشانـی اصلاً کار آسـانی نیست» بعد تعریف ڪرد که آنجا در نقطه ای باید فاصلهای چند متری را در تیررس تکفیریها میدوید و توی همین چند متر ، دختـرش آمده جلوی چشمش ...
بعد توضیح داد که تعلقات چطور مانع شهادت شهید است… تمرینهای زیادی توی یکی دو سال گذشته برای بریدن رشته تعلقاتش انجام داده بود و همه را هم برید؛ این بار که میرفت به کسی گفته بود « این دفعه از کوثر بریدم »
به نقل از : احمدرضا بیضایی
( برادر بزرگوار شهید )
پاسدار شهید مدافع حرم
شهید محمود رضا بیضایی
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
💠شیفته سادگی و صفایش بودم
🌷فکر کنم تابستان سال ۸۰ بود.شبی برای کشیک شبانه حدود ساعت ۲بود که درسنگر روی خاکریز دور مقر تفحص لشگر در فکه مشغول خواندن نوحه و زمزمه ی سرودی بودم...
متوجه شدم شخصی برای وضو گرفتن کنارتانکر آب رفت...
دقت کردم دیدم آقامجید پازوکی جانشین مقر است...
خوشحال شدم..میدانستم قطعا به کنارم می آید...شیفته ی سادگی وصفایش بودم... عاشق خاطراتش... تیکه کلامهای ''آجری''یش...
آمد باهمان لقبی که به من داده بود گفت:چطوری'' مارگیر''... درچه حالی زهیر.. خوش میگذره؟!...
یادش بخیر...صدایش درگوشم عمق وجودم را نوازش میدهد...
خلاصه آمدو باهم شروع به درد ودل کردیم...همیشه آرزوی شهادت را باحسرت بیان میکرد... من هم لذت شنیدن خاطراتش را عاشقانه باهیج چیز عوض نمیکردم...
آنشب از خوابی برایم گفت که هرگز از یادم کم رنگ نشد و سرلوحه ی مشقهای زندگی ام بوده وهست...
صحبت از شهادت و تکلیف جستجوگران شهدا درفکه بود واینکه این یک وظیفه است...آقامجید گفت: زهیر ، یادت هست امام خمینی.ره.فرمودند '''ما مکلف به انجام تکلیف هستیم ،،،؟'''
گفتم:بله خوندم و میدونم...
بعد گفت:شبی امام خمینی.ره. را خواب دیدم...!آقا درخواب فرمودند:
''ما تنها با آنهایی کار داریم که رهروی عشقند... نه تکلیف...!!!''
بله... سردار باصفای تفحص، هم عاشقانه به تکلیف خود عمل کرد و هم رهروی عشق بود و به آرزویش رسید...
بعد از آن فهمیدم که واقعا او چه دیده و امام.ره.درخواب بوسیله ی ایشان چه گنج عظیمی به من دادند...
...خیلی ها در جنگ به تکلیف خود عاشقانه عمل کردند و تا آخرهم مشق جنگ کردند،! و ماجورند ...،
سردارشهید مجید پازوکی
🌹🕊🌹🕊🌸🕊🌹🕊🌹
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
✅بخشی از وصیت نامه
شهید علی جمشیدی
این دنیا با تمام زیبایی ها و انسانهای خوب و نیکوی آن محل گذر است نه وقف و ماندن و همه ی ما بایستی برویم و راه این است ،
دیر یا زود فرقی نمی کند؛
اما چه بهتر که زیبا برویم «هنر آن است که بمیری بیش از آنکه بمیرانَندَت و مبدأ و منشأ حیات آنان هستند که چنین مرده اند.»
بایستی به خود آئیم که در چه زمانه ای زندگی می کنیم
و با چه وضعی؟ در عصر امام زمان(عج) که ان شاءالله از سربازان امام عصر(عج) قرار گرفته باشیم
و این همه مقابله با مشکلات و مصائب ، غربت ها و دوری ها وجود با خدا شدن بوجود نمی آید.
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
✅شهید ابراهیم هادی میگفت:
حریم زن با چادر حفظ میشه. همچنین اگر خانم ها حریم رابطه با نامحرم رو حفظ کنند، خواهید دید که چقدر آرامش در خانواده ها بیشتر میشود بله ! طبق آیه های قرآن و فرمایشات ائمه ی معصومین و حضرت زهرا علیه السلام
بهترین زنان کسانی هستند که خود را از نامحرم مستور نگه می دارند و تقوا پیشه میکنند و نزدیک بهم نمی شوند و هیچ مراوده ای با هم ندارند و قلب خود را بیمار و گرفتار هوس نمی کنند و تنها درحد ضرورت و اختصار آن هم خیلی کم که اصلا به چشم نمی آید ارتباط می گیرند.
تا به آن سعادت جاودانه که در دنیا و آخرت از آن نام بردند ؛ برسند
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده: #فاطمه_اکبری
🔻 #قسمت_سوم
زنگ تفریح بودومن ودنیادرحیاط پشتیه
مدرسه نشسته بودیم روی زمین.
سوالی نگاهش می کردم که باحرص گفت:
دنیا:چته؟آدم ندیدی؟
+من بایدازت بپرسم چته،چراانقدر
ناراحتی؟
چانه اش ازبغض لرزید،گفت:
دنیا:باسعیدکات کردم.
انتظارش می رفت،چیزی نگفتم چون من
ازاول به دنیاگفته بودم باسعیددوست نشه،کلامن بادوست شدن باپسرای هم سن وسال خودمون مشکل دارم،به نظرم
دوست پسرآدم بایدسنش بیشترباشه
نه اینکه پیرپسرباشه هانهههه مثلا۵سالی
بزرگ ترباشه به نظرم کلاس داره.
ازفکربیرون اومدم وگفتم:
+حالاچراکات کردید؟
دنیا:به جزمن باسه نفردیگه هم دوست بود.
پوزخندی زدم وچیزی نگفتم،اجازه دادم
انقدرحرف بزنه ومغزم وبخوره تاخالی
بشه.
باصدای زنگ ازجامون بلندشدیم وبه سمت کلاس رفتیم.
اصلاحوصله ی زنگ دینی رانداشتم چون
هیچی ازدرسش نمی فهمیدم.
خانم کرمی معلم دینیمون برگه های امتحانی راجلومون گذاشت وباصدای
بلندگفت:
خانم کرمی:شروع کنیدولی بچه هامن
نگاهتون نمی کنم ولی مدیونتون می کنم
اگه تقلب کنید.
خندم گرفت اخه داشت کسایی رومدیون
می کردکه اصلااین چیزابراشون مهم
نیست ازجمله خودم.
شروع کردیم به جواب دادن سوال ها،
هرسوالی روبلدبودم نوشتم سه تاسوال
مونده بودکه بلدنبودم.
به دنیانگاه کردم،کلاسرش توبرگه ی من
بودوداشت ازروی برگه ی من جواب هارو
می نوشت،پس این ازمن داغون تره.
دستم وبردم زیرمیزودنبال کتاب گشتم،
وقتی دستم به کتاب خوردلبخند
پیروزمندانه ای زدم وآروم کتاب وآوردم
بیرون وصفحه های موردنیازوپیداکردم
وجواب هارونوشتم،منتظرموندم دنیاهم
جواب هاروبنویسه وبعدباهم ازجامون
بلندشدیم وبرگه هامون روتحویل دادیم
&ادامه دارد....
🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼
📚 #عشقی_به_پاکی_گل_نرگس 🌼🍃
🌼
📝 نویسنده : #فاطمه_اکبری
🔻#قسمت_چهارم
باصدای سوت خانم رضی معلم
ورزشمون چهارتاازبچه هاکه آماده ایستاده بودندشروع کردن به دویدن.
زنگ ورزشمون بودوامروزمسابقه دومیدانی داشتیم،اصلاحوصله نداشتم
مسابقه بدم وداشتم به این فکرمی کردم
که چه بهونه ای برای پیچوندن جورکنم
که چشمم خوردبه الهام که داشت موهاش ودرست می کرد،خیلی مجهز
بودهمیشه یک تیغ توی کیفش داشت.
بافکری که به سرم زدباخوشحالی سریع
به سمتش رفتم وگفتم:
+سلام اِلی
الهام:سلام،جونم کاری داری؟
نمیدونستم میتونستم بهش اعتمادکنم یانه ولی دل وزدم به دریاوگفتم:
+الی تیغ داری باخودت؟
الهام باتعجب گفت:
الهام:خب آره برای چی میخوای؟
+بده میخوام،بدجورنیازدارم
الهام باعشوه زیادی گفت:
الهام:چی به من میماسه؟
+چی میخوای؟
یکم فکرکرد،چشمش افتادبه دستبند
چرمم که هفته ی پیش خریده بودمش
چشماش برقی زدسریع گفت:
الهام:این دستبندومیخوام
دلم نمیخواست بهش بدم ولی چاره ای
نداشتم باخودم گفتم عیب نداره دوباره
میخرم،بااکراه دستبندم ودرآوردم وبهش
دادم اونم تیغ وبه طورپنهانی ازکیفش
درآوردوبه دستم داد.
سریع وارددستشویی شدم وروی پاهام
خم شدم وکنارساق پام وباتیغ یک خط
خیلی بزرگ انداختم.اولین بارم نبوداین
کارومی کردم ولی ایندفعه یکم محکم
کشیده بودم دردش زیادبود،دستم و
گازگرفتم که صدام درنیاد،دستمال کاغذی
راازجیبم درآوردم وگذاشتم روی زخمم
تاخون پاک بشه وبه صورت خون مردگی
دربیاد.
کارم که تموم شدازدستشویی بیرون اومدم ودرحالی که می لنگیدم به سمت
معلممون رفتم وهمچنان به دنیانگاه کردم
وچشمکی زدم که فهمیدکارم وانجام دادم.
روکردم سمت خانم رضی،خواستم چیزی
بگم که پیش دستی کردوگفت:
خانم رضی:چیه هالین بازچه بهونه ای داری؟
سریع گفتم:
+خانم بهونه نیست دیروزازپله های خونمون افتادم وپام پیچ خوردتازه
زخمی هم شده.
مشکوک نگاهم کردوگفت:
خانم رضی:الان انتظارداری باورکنم؟
باکلافگی پاچه ی شلوارم وبالازدم ساق
پام روبهش نشون دادم وبرای حفظ ظاهر
صورتم راازدردجمع کردم.
معلوم بودهنوزشک داره حقم داشت همش کلاسش ومی پیچوندم،ولی بااین
حال گفت:
خانم رضی:بروولی فقط همین یکبار
دفعه ی بعداگه پات بشکنه هم اجازه
نمیدم.
تودلم گفتم:
+زبونت لال...تادفعه بعدخدابزرگه
باشه ای گفتم وبالبخندپیروزمندانه ای
به سمت سالن رفتم وازپله هابالارفتم
وواردکلاس شدم وپشت میزم نشستم.
ازپنجره به حیاط نگاه کردم دنیاپشت
خط شروع ایستاده بود،لبخندی زدم
وبه تخته زل زدم.دنیاباپدرش زندگی
می کرد،مادروپدرش ازهم جداشده بودند.من ودنیاازکلاس ششم باهم دوست
شدیم وتاالان که کلاس دوازدهمیم و
می خوایم دیپلم بگیریم باهم دوستیم.
ازفکربیرون اومدم وگوشیم وازکیفم
برداشتم.اینترنتم وروشن کردم ووارد
تلگرام شدم.
&ادامه دارد نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
#رمان_زیبای_
عشقی به پاکی گل نرگس
خدايا ؛
دنیا شلوغه ؛
ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛
از بندگی نه ...
إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ ••
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
داغ امام عسـکری دلـهـا شکستـه
در ماتم بابای خود مهدی نشسته
گرد مصیبت چهره ی عالم گرفته
زهرا ز داغ لاله اش ماتم گرفته . . .
شهادت_مظلومانه_امام_حسن_عسکری_علیه_السلام_تسلیـــت_باد
مداحی آنلاین - قصه ای عجیب از دوران کودکی امام حسن عسکری - حجت السلام نظری.mp3
4.07M
#شب_جمعه
🏴 #شهادت_امام_حسن_عسکری(ع)
♨️ قصه ای عجیب از دوران کودکی امام حسن عسکری(ع)
🎤حجت الاسلام #عبدالرضا_نظری
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ 🤲🌷
🌴🍁🏴🍁🌴
#شب_جمعه
فاطمه امشب به سامرّا عزا برپا کند
دیده را یاد امام عسکری دریا کند
ای خوش آن چشمی که امشب با امام عصرخود
خون دل جاری به رخ درسوگ آن مولا کند
شهادت امام حسن عسکری سلام الله علیه محضرمقدس امام مهدی عجل الله تعالی فرجه شریف ومحبان اهلبیت تسلیت باد.🌴🍁🏴🍁🌴
#اللهم_عجلـــ_لولیڪ_الفرجـ
💌💗بسم الله الرحمن الرحیم 💌💗
قرائت دعای عهد جهت تعجیل در فرج امام زمــ❤️ـان
اللّهُمَّ رَبَّ النُّورِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْکُرْسِىِّ الرَّفیعِ، وَ رَبَّ الْبَحْرِ الْمَسْجُورِ، وَ مُنْزِلَ التَّوْراةِ وَالْإِنْجیلِ وَالزَّبُورِ، وَ رَبَّ الظِّلِّ وَالْحَرُورِ، وَ مُنْزِلَ الْقُرْآنِ الْعَظیمِ، وَ رَبَّ الْمَلائِکَةِ الْمُقَرَّبینَ، وَالْأَنْبِیاءِ وَالْمُرْسَلینَ اَللّهُمَّ إِنّى أَسْأَلُکَ بوَجْهِکَ الْکَریمِ، وَ بِنُورِ وَجْهِکَ الْمُنیرِ، وَ مُلْکِکَ الْقَدیمِ، یا حَىُّ یا قَیُّومُ،
أَسْأَلُکَ بِاسْمِکَ الَّذى أَشْرَقَتْ بِهِ السَّمواتُ وَالْأَرَضُونَ، وَ بِاسْمِکَ الَّذى یَصْلَحُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَالْآخِرُونَ، یا حَیّاً قَبْلَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً بَعْدَ کُلِّ حَىٍّ، وَ یا حَیّاً حینَ لا حَىَّ، یا مُحْیِىَ الْمَوْتى، وَ مُمیتَ الْأَحْیاءِ، یا حَىُّ لا إِلهَ إِلّا أَنْتَ.
اللّهُمَّ بَلِّغْ مَوْلانَا الْإِمامَ الْهادِىَ الْمَهْدِىَّ الْقائِمَ بِأَمْرِکَ، صَلَواتُ اللَّهِ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ الطّاهِرینَ، عَنْ جَمیعِ الْمُؤْمِنینَ وَالْمُؤْمِناتِ فى مَشارِقِ الْأَرْضِ وَ مَغارِبِها، سَهْلِها وَ جَبَلِها، وَ بَرِّها وَ بَحْرِها، وَ عَنّى وَ عَنْ والِدَىَّ مِنَ الصَّلَواتِ زِنَةَ عَرْشِ اللَّهِ، وَ مِدادَ کَلِماتِهِ، وَ ما أَحْصاهُ عِلْمُهُ، وَ أَحاطَ بِهِ کِتابُهُ.
أَللّهُمِّ إِنّى أُجَدِّدُ لَهُ فى صَبیحَةِ یَوْمى هذا، وَ ما عِشْتُ مِنْ أَیّامى عَهْداً وَ عَقْداً وَ بَیْعَةً لَهُ فى عُنُقى، لا أَحُولُ عَنْها، وَ لا أَزُولُ أَبَداً.
اَللّهُمَّ اجْعَلْنى مِنْ أَنْصارِهِ وَ أَعَوانِهِ، وَالذّابّینَ عَنْهُ، وَالْمُسارِعینَ إِلَیْهِ فى قَضاءِ حَوائِجِهِ، وَالْمُمْتَثِلینَ لِأَوامِرِهِ، وَالْمُحامینَ عَنْهُ، وَالسّابِقینَ إِلى إِرادَتِهِ، وَالْمُسْتَشْهَدینَ بَیْنَ یَدَیْهِ.
اللّهُمَّ إِنْ حالَ بَیْنى وَ بَیْنَهُ الْمَوْتُ الَّذى جَعَلْتَهُ عَلى عِبادِکَ حَتْماً مَقْضِیّاً، فَأَخْرِجْنى مِنْ قَبْرى مُؤْتَزِراً کَفَنى، شاهِراً سَیْفى، مُجَرِّداً قَناتى، مُلَبِّیاً دَعْوَةَ الدّاعى فِى الْحاضِرِ وَالْبادى.
اَللّهُمَّ أَرِنِى الطَّلْعَةَ الرَّشیدَةَ وَالْغُرَّةَ الْحَمیدَةَ، وَاکْحَُلْ ناظِرى بِنَظْرَةٍ مِنّى إِلَیْهِ، وَ عَجِّلْ فَرَجَهُ، وَ سَهِّلْ مَخْرَجَهُ، وَ أَوْسِعْ مَنْهَجَهُ، وَاسْلُکْ بى مَحَجَّتَهُ، وَ أَنْفِذْ أَمْرَهُ، وَاشْدُدْ أَزْرَهُ، وَاعْمُرِ اللّهُمَّ بِهِ بِلادَکَ ، وَ أَحْىِ بِهِ عِبادَکَ، فَإِنَّکَ قُلْتَ وَ قَوْلُکَ الْحَقُّ: ظَهَرَ الْفَسادُ فِى الْبَرِّ وَالْبَحْرِ بِما کَسَبَتْ أَیْدِى النّاسِ، فَأَظْهِرِ
اللّهُمَّ لَنا وَلِیَّکَ وَابْنَ بِنْتِ نَبِیِّکَ الْمُسَمّى بِاسْمِ رَسُولِک حتّى لا یَظْفَرَ بِشَىْءٍ مِنَ الْباطِلِ إِلّا مَزَّقَهُ، وَ یُحِقَّ الْحَقَّ وَ یُحَقِّقَهُ،
وَاجْعَلْهُ اللّهُمَّ مَفْزَعاً لِمَظْلُومِ عِبادِکَ وَ ناصِراً لِمَنْ لا یَجِدُ لَهُ ناصِراً غَیْرَکَ، وَ مُجَدِّداً لِما عُطِّلَ مِنْ أَحْکامِ کِتابِکَ، وَ مُشَیِّداً لِما وَرَدَ مِنْ أَعْلامِ دینِکَ، وَ سُنَنِ نَبِیِّکَ صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ،
وَاجْعَلْهُ
اللّهُمَّ مِمَّنْ حَصَّنْتَهُ مِنْ بَأْسِ الْمُعْتَدینَ، اَللّهُمَّ وَ سُرَّ نَبِیَّکَ مُحَمَّداً صَلَّى اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ بِرُؤْیَتِهِ، وَ مَنْ تَبِعَهُ عَلى دَعْوَتِهِ، وَارْحَمِ اسْتِکانَتَنا بَعْدَهُ ، اللّهُمَّ اکْشِفْ هذِهِ الْغُمَّةَ عَنْ هذِهِ الْأُمَّةِ بِحُضُورِهِ،
وَ عَجِّلْ لَنا ظُهُورَهُ، إِنَّهُمْ یَرَوْنَهُ بَعیداً وَ نَراهُ قَریباً، بِرَحْمَتِکَ یا أَرْحَمَ الرّاحِمینَ.
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
❤️الْعَجَلَ، اَلْعَجَلَ؛ یا مَولای یا صاحِبَ الزَّمانِ❤️
اللهم عجل الولیک الفرجــ✨
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
صبحگاه #دوکوهه ...
می گویند اینجا
آسمان به زمین
نزدیکتر است ...
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
در دل بینوای من عشق تو چنگ میزند
شوق، به اوج میرسد صبر فرود میکند ..
#صلی_الله_علیک_یا_اباعبدالله
#صبحم_بنام_شما
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
برای من که دلم
چون غروب پاییز است
صدای گرم تو از دور هم
دل انگیز است ...
#بیسیم_چی
#دفاع_مقدس
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
خدا عاشقش شد...
اوایل ازدواجمان برای شهادتش دعا می کرد. می دیدم که بعد نماز از خدا، طلب شهادت می کند.
نمازهایش را همیشه اول وقت می خواند. نماز شبش ترک نمی شد.
دیگر تحمل نکردم. یک شب آمدم و جانمازش را جمع کردم، به او گفتم: تو این خونه حق نداری نماز شب بخونی، شهید می شی!
حتی جلوی نماز اول وقت او را می گرفتم! اما چیزی نمی گفت. دیگر هم نماز شب نخواند!
پرسیدم: چرا دیگه نماز شب نمیخونی؟ خندید و گفت: کاری رو که باعث ناراحتی تو بشه تو این خونه انجام نمی دم،رضایت تو برام از عمل مستحبی مهم تره، این جوری امام زمان هم راضی تره.
بعد از مدتی برای شهادت هم دعا نمی کرد، پرسیدم: دیگه دوست نداری شهید بشی؟؟
گفت: چرا. ولی براش دعا نمی کنم! چون خود خدا باید عاشقم بشه تا به شهادت برسم.
گفتم: حالا اگه تو جوونی عاشقت بشه چیکار کنیم؟؟
لبخندی زد و گفت: مگه عشق پیر و جوون میشناسه؟!
شهید مرتضی حسین پور
ولادت:۶۴/۶/۳۰
شهادت:۹۶/۵/۱۶
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh
آنان که به مقصد رسیدهاند
میگویند میان ما و شما
تنها همین خون فاصله است...
#شهید_آوینی
#یاد_کنید_شهدا_را_باصلوات
نشر معارف شهدا درایتا
#کانال_زخمیان_عشق
@zakhmiyan_eshgh