eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
343 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌴🌹🌴لحظات ورود معظم انقلاب به منزل 🌴❄️🌴 در دی‌ماه ۱۳۹۰ نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌴🥀🌴۲۱ دی ماه دهمین سالگرد شهادت دانشمند شهید مصطفی احمدی روشن ، گرامی باد. هدیه به روح مطهر این دانشمند شهید و یار همراهش شهید رضا قشقایی ، صلوات.🌴❄️🌴 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🚨 🔻کشف پیکر مطهر یک شهید مدافع حرم بعد از ۶ سال 🔹 پیکر مطهر شهید مدافع حرم، «» کشف و هویتش شناسایی شد. 🔹 پیکر این شهید مدافع حرم بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد.
🍁زخمیان عشق🍁
🚨 #خبر_فوری 🔻کشف پیکر مطهر یک شهید مدافع حرم بعد از ۶ سال 🔹 پیکر مطهر شهید مدافع حرم، «#مصطفی_چگی
🚨 📸مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم فردا ساعت ۱۲:۳۰ در معراج شهدا برگزار خواهد شد. 💠لازم به ذکر است تشابه اسمی میان دو شهید مدافع حرم ، مصطفی چگینی و الیاس چگینی باعث شد برخی خبرگزاری ها به اشتباه خبر شناسایی شهید "الیاس چگینی" را منتشر کنند.
‍ 🌷بانـوی قهـرمان پـاوه در سال 1338 در شهر ڪرمانشاه در ڪانون گرم خانواده متدین و مومن متولد و پس از طے دوران طفولیت در سن 7 سالگے به مدرسه رفت و چون در خانواده‌ای مذهبی رشد ڪرده بود به نماز خوانـدن و روزه گرفتـن بسیار پای بند بود. دوران ابتـدایی و راهنمـایی را با موفقیت پشت سر گذاشت، پس از گرفتن مدرڪ سیڪل وارد بهـداری شد. وی بہ مدت 2 الی 3 سال در بهداری ڪرمانشاه خدمت ڪرد و پس از آشنایے با ڪارش به پـاوه منتقـل شد و در بیمـارستان آنجا مشغول بڪار شد. سه سال در پاوه بهیار بود. سال 1357 با پیروزی انقلاب اسلامے بخاطر حمایت از انقلاب بارها با رییس بیمارستان درگیر شده بود. دوستش می‌گوید: ( فوزیـه در بیمارستان با صدای بلند اعلام می‌ڪرد که من پیرو خط امام هستم آن‌زمان همه از ناجوانمردی و حمله‌های وحشیانه دموڪرات‌ها و ضد انقلاب می‌ترسیدند ولے فوزیـه دل شیر داشت ). خیلے به امام‌خمینے ( ره) علاقه داشت. عڪس ایشان را در اتاقش زده بود. دیگران می‌گفتنـد: "فوزیـه ! اگر ضد انقلاب‌ها بو ببرنـد ڪہ این عڪس را بہ دیوار اتاقت زده‌ای حساب همه‌مـان را می‌رسند "می‌خندید و می‌گفت: " ضد انقلاب هیـچ غلطے نمی‌توانـد بڪند." سرانجـام این بانـوی شجـاع و انقلابے در روز بیست و پنجـم مرداد 1358 در جریـان حمله گروهڪ ضدانقلاب دموڪرات به بهداری پـاوه و محاصره بهـداری و درحالےکه مشغول ڪمک به یاران شهیــد دڪترمصطفی چمران در راهنمایے هلی‌ڪوپتر براے فـرود در بهـداری پـاوه بود، مورد اصابت ناجوانمـردانه گلوله دموڪرات‌ها قرار گرفت و پس از گذشت 16 ساعت، بجهت نبـود امڪانات و خونـریزے فراوان از پهلـویش بہ درجه رفیـع شهـادت نائل گشت و در گلـزار شهـدای باغ فردوس استان کرمانشاه آرام گرفت. شهیـده فوزیه شیردل 🕊🍃🕊🍃🌻🍃🕊🍃🕊 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
بسیار اهل قرائت قرآن و کتب دینی و معنوی بود و با شرکت در مجالس مذهبی و هیات های حسینی روح و جانش را با مکتب آل الله آشنا کرد و پرورش داد. پس از پیروزی انقلاب به نیروی بسیج پیوست و با آغاز جنگ تحمیلی روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا سرانجام در بیست و سوم آبان ماه سال 1361 در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسید. ابراهیم تبریزی هفتم فروردین ماه سال 1322 در شهر برزول شهرستان نهاوند از توابع استان همدان به دنیا آمد. به دلیل کمبود امکانات و مشکلات مالی، موفق به درس خواندن نشد و تنها سواد خواندن و نوشتن داشت. از همان کودکی در کنار پدر و سایر اعضای خانواده مشغول کار کشاورزی و باغبانی شد و کمی که بزرگتر شد شغل رانندگی را برای خود انتخاب کرد. سال 1344 ازدواج کرد و صاحب دو پسر و چهار دختر شد که از وی به یادگار مانده است. در سال های انقلاب همراه با دیگر جوانان و مردم انقلابی شهرستان نهاوند در راهپیمایی های انقلابی شرکت کرد و در راه پیروزی انقلاب بزرگ ملت ایران گام برداشت. بسیار اهل قرائت قرآن و کتب دینی و معنوی بود و با شرکت در مجالس مذهبی و هیات های حسینی روح و جانش را با مکتب آل الله آشنا کرد و پرورش داد. پس از پیروزی انقلاب به نیروی بسیج پیوست و با آغاز جنگ تحمیلی روانه جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. پس از ماه ها مجاهدت در راه خدا سرانجام در بیست و سوم آبان ماه سال 1361 در منطقه عملیاتی سومار به شهادت رسید. پیکر مطهرش مدت ها در همان منطقه باقی ماند تا اینکه با تلاش جستجوگران نور به آغوش خانواده و یارانش بازگشت. یادش گرامی و راهش پر رهرو باد. در بخشی از وصیتنامه شهید آمده است: من از برادران و خواهران تقاضا مي کنم که چند لحظه با خود خلوت کنند و فکر گوشت و تخم مرغ و بنزين و غيره را از سر خود براي چند لحظه هم که شده بيرون کنند و خويشتن خويش را دمي راحت رواست. ببينید که اگر در دوره امام حسين (ع) زندگي مي کردید جزو چه گروهي بودید. جزو یاران راستین امام حسین (ع) یا جزو آنهايي که در خانه هاي خود نشسته بودند تا ببينند پيروزي ظاهري از آن کيست تا با او بيعت کنند. آري ببين که زمان همان زمان است و تو اي برادر و اي خواهر وقت زيادي نداري. انتخاب کن يا حسيني باش و يا يزيدي و در آخر مي خواهم بگويم اگر با پيروزي بر عراق همه چيز تمام مي شود سخت در اشتباه هستيم. تا زماني که بخواهي انسان باشي و باقي بماني بايد اين درگيري بلکه سخت تر را هم قبول کني در اينجا انسان باشي و باقي بماني بايد اين درگيري بلکه سخت تر را هم قبول کني. زندگینامه بسیجی شهید ابراهیم تبریزی ☘🕊☘🕊🌻🕊☘🕊☘
اقدام زیرکانه و جالب از شهید چمران با قوطی کنسرو !! وقتی کنسروها را پخش می‌کرد، گفت: "دکتر گفته قوطی‌ها رو سالم نگه دارین. پرسیدم: آخه قوطی خالی کنسرو به چه درد می‌خوره!! بعد خود شهید چمران پیداش شد، با کلی شمع. توی هر قوطی یک شمع گذاشتیم و محکمش کردیم که نیفته. شب قوطی‌ها رو فرستادیم روی رودخانه اروند. عراقی ها فکر کرده بودند غواص هستن، تا صبح آتش می‌ریختند!😇😊
نجواے_عاشقانه شهدا با خدا خدايـا!.. مرا از بلاے غرور و خودخواهے نجات ده تا حقايق را ببينم و جمال زيباے تو را مشاهده ڪنم. خدايـا!.. پستے دنيا و ناپايدارے روزگار را هميشه در نظرم جلوه گر ساز تا فريب زرق و برق عالم خاڪے مرا از ياد تو دور نڪند. خـدايـا!.. اينجا چه جائے است. اينجا از دانشگاه اخلاق بالاتر است زيرا اينان را ڪه من مشاهده مے‌ڪنم انسان‌هاے معمولے نيستند. هر يڪشان درياے اخلاق و عرفانند ولے حيف ڪه هر يڪشان يڪے پس از ديگرے به سوے معبود شان پر مے‌ڪشند و ما دوباره تنها مےمانيم  با مسئوليتسنگين خون شان در اينجا. شهید ابوعلے سینا جلالیان
° . _ وَمَا لَكُمْ مِنْ دُونِ اللَّهِ مِنْ وَلِيٍّ وَلَا نَصِيرٍ وشما را هیچ سرپرست و یاری جز خدا نیست.
آسمان هنگامِ مغرب چه رنگی ست؟
عشقی به پاکی گل نرگس ‏خدايا ؛ دنیا شلوغه ؛ ما را از هر چه حُب دنیا رد صلاحيت كن ؛ از بندگی نه ... إلهى هَبْ لى کَمالَ الْانْقِطاعِ إلَیْکَ •• نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 به هول بودنم خندیدو گفت: مهتاب:شهربازی که بودیم... مکث کرد،سریع گفتم: +خب؟ خندیدوگفت: مهتاب:گوشیم زنگ خورد. دوباره مکث! باکلافگی گفتم: +خب؟چراانقدرمکث می کنی؟ مهتاب:جواب دادم. مکث! باجیغ گفتم: +خب بنال دیگه. باخنده گفت: مهتاب:صدای یه پسربود. مکث! باحرص گفتم: +اه اصلانخواستم نگو، هی ساکت میشی مگه مرض داری؟ خندیدوگفت: مهتاب:باشه باباعصبی نشو،می ترسما! +خیلی لوسی واقعااا باقهربلندشدم وبه سمت دررفتم. مهتاب:حسین بود! سرجام خشک شدم،با هنگ برگشتم وگفتم: +هوم؟ خنده ی آرومی کردو حرفش وتکرارکرد: مهتاب:حسین بود. سریع سرجام برگشتم ورو صندلی نشستم. +خب؟چی گفت؟گفت دوستت داره؟ مهتاب: میخوادبیادخواستگاریم . تازه اسم بچه هامونم انتخاب کردیم. باذوق گفتم: +جدی؟ ضربه ی آرومی به پیشونیم زدوگفت: مهتاب:وااا، معلومه که نه. پوزخندی زدوباناراحتی ادامه داد: مهتاب:دلت خوشه ها.اونا برا رویاهای گذشتم بود که فکر می کردم یه روز زنگ بزنه و خاستگاری کنه و .. اسم بچه هامونم انتخاب کنیم.. لبم وکج کردم وگفتم: +پس چی گفت؟ مهتاب:گفت مامانم شارژنداره گفت با گوشی من زنگ بزنم بهت،بعدم گوشی و دادخاله. پوکرفیس گفتم: +همین؟ مهتاب:آره. باخودم گفتم: +این حسینم مرض داره دخترمردم و علاف کرده خب تو که میخوایش بیا خواستگاری دیگه ! مهتاب باحسرت ازجاش بلند‌شدومشغول عوض کردن لباسش شد. حس کردم ناراحته،گفتم: +مهتاب! مهتاب:بله؟ +خوبی؟ لبخندی محزونی زد وگفت: مهتاب:سعی می کنم خوب باشم!یک لیوان اب بده بی زحمت قرصامو بخورم. ازجام بلندشدم و کنارش ایستادم،بالبخندی گفتم: +من که میدونم ناراحتی،پس بگوالان دقیقاازچی ناراحتی. سرش وانداخت پایین ولبش وجوید. بعدازمکثی باصدایی که ازته چاه درمیومدگفت: مهتاب:داشتم فراموشش می کردم نبایدزنگ می زد. درحالیکه ازبطری اب معدنی کنارتختش یک لیوان اب براش ریختم تو لیوان،باناراحتی نگاهش کردم وگفتم: +نمیدونم چی بگم،ولی اینطوری نباش بخدابا این غصه خوردناخودت وازپامیندازی. درحالیکه نایلون داروهاشو برداشته بود،انگار داشت باخودش حرف میزد،زیرلب گفت: مهتاب:نبایدزنگ می زد، نبایدزنگ می زد. ترجیح دادم تنهاش بزارم، اون الان نیازبه تنهایی داشت. آروم ازاتاقش رفتم بیرون.جلوی دراتاق ایستادم ودستم وزدم به کمرم ومشغول غرزدن شدم: +آخه مگه مریضی دخترمردم وعلاف می کنی،نه به اون‌حرفات توبیمارستان نه به الان که پاپیش نمیزاری،اه! باحرص به سمت اتاق خودم برگشتم؛ بادیدن امیرعلی که باچشم های گردشده نگاهم می کرد ازهولم، هینی کشیدم‌ وآروم گفتم: +اِ شما اینجایین؟ سری به نشانه تایید تکون دادوبه سمت اتاقش رفت، گفت: لباس عوض کنم میام شام. وارداتاقش شدودروبست. پوف کلافه ای کشیدم ووارداتاقم شدم. چادرمو گذاشتم روی تخت ، لباسامو عوض کردم، خواستم ازاتاق خارج بشم، از خودم پرسیدم خب الان باچادر برم یا.. امیر علیم نامحرمه.. ولی من.. منو تا حالا اینجوری دیده. چجوری چادربپوشم؟ صدای مهتاب اومدکه منوبراشام صدا میزد. لای در رو باز کردم وگفتم: چشم الان میام همون لحظه صدای مداحی مورد علاقمو از اتاق امیر علی شنیدم.. چادرت را بتکان روزی ما را بفرست.. در رو بستم وباخودم گفتم: ایول باباخوشم میاد که همیشه تو حس و حال خودتی.. بالاخره خودم فکرکردم که یک لباس بلندوگشاد رنگ‌مناسب بپوشم و شالمم لبنانی ببندم.امشبو سرکنم تا فردا که یک فکری برای پوشش توخونه م بکنم. در رو باز کردم که دیدم امیرعلی یک تیشرت استین بلندمشکی پوشیده وهمونطور که داره ذکر مادر مادررو زمزمه میکنه ازپله هارفت پایین تقویم اذان گوی حدیدی که نصب کردم که نوشته بود، فرداشب شهادت حضرت زهرابه روایت ۴۵روزه که زیاد معروف نیست، وایسادم تاکاملابره پایین بعدمن برم. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 ظرف آخروهم آب کشیدم باخودم گفتم اینا نماز مغربشونو خوندن من موندم فقط خدا کنه یادم‌نره وبه سمت قهوه ساز رفتم و‌خاموشش کردم. فنجون هاروآماده کردم وقهوه ریختم. سینی روبرداشتم وروی میزغذاخوری آشپزخونه گذاشتم.برگشتم تا از یخچال توت خشک وخرما خشک بیارم.. مهین:خب خب لو بدیدببینم،دست پخت من بهتره یاهالین؟ مهتاب روکردبه امیر وگفت: مهتاب:آاحالابگو،حالاجرات داری بازاز هالین تعریف کن. سینی قهوه روروی میزگذاشتم وباتعجب گفتم: +جریان چیه؟ کنارمهتاب نشستم ومنتظرجواب موندم. مهین جون خندیدو‌گفت: مهین:بحث نظافت خونس، مهتاب اتاقش وبه هم ریخته بود امیراقا گیرداده بهش که ازهالین خانم یادبگیر‌خونه روبرق انداخته. باشنیدن این حرف، دلم قنج رفت،یعنی امیرازمن تعریف کرده؟ ولی خب نباید به روی خودم بیارم به قول مهتاب ارزش زن به سنگین و وقارشه. سرمو پایین انداختم وگفتم: +وظیفس. البته راست می گفت، درسته توغذاپختن کوتاهی می کردم ولی‌خداییش خونه رو برق انداخته بودم. مهین جون روکردبه امیروگفت: مهین:خب من منتظر جوابم. دوباره پرسیدم: +منتظر چی؟ مهین جون باخنده گفت: مهین:الان بحث دست پخته،منتظرم آقای امیرخان جواب بدن که دست پخت من بهتره یاشما. خندیدم وآهانی گفتم. مشتاق منتظرشدم امیرعلی،یعنی کیومیگه؟ امیرعلی لبخندی به مادرش زد وگفت: امیر:پیامبر(ص)فرمودن ،دو چيز را خداوند در اين جهان كيفر مى ‏دهد تعدى و ناسپاسى پدر و مادر. مهین جون باتعجب نگاهش کردکه امیرادامه داد: امیر:بنابراین شماهرجوری که غذادرست کنی عالیه بنده هم حق ناسپاسی ندارم.من خاک پاتم مادرجان. مهین جون لبخندی زدوقربون صدقه ی امیرعلی شد. ولی من همچنان هنگ حرفاش بودم،عجیب حرفاش به دل می نشست! باتعجب به مهتاب نگاه کردم وگفتم: +شماخواهروبرادر این استدلالها روازکجامیارید؟ خندیدوگفت: مهتاب:قبلا گفتم ازاینترنت وکتاب،ولی امیر علی عاشق سخنرانیه بایه دفترو خودکار میشینه نت برداری می کنه. متفکرگفتم: +اوووو،من هنوز خیلی جیزا رو بلد نیستم.ولی این حرفای شماها به دل میشینه. مهتاب لبخندمهربونی زدوگفت: مهتاب:به دل میشینه چون حرف های خداو پیامبره. به نوعی با فطرت انسان سازگاره.متفکر سرم وتکون دادم وچیزی نگفتم.راست می گفت، این روایت هاعجیب به دل میشینه! وقتی مهتاب با حوصله برام دربارهء علت حجاب زن و پوشش حرف میزنه، یا اون کتاب زندگانی فاطمه زهراروکه داد بخونم، خیلی برام دلنشین بود. خیلی دوس دارم منم جواب سوالاموبگیرم وانجامش بدم. مثل الان که خیلی گیرکردم تو خونه چجوری چادر بپوشم؟طرزحرف زدن و نگاه کردنم به امیرعلی که اونم نامحرمه چجوری باشه بقول مهتاب مانامحرم ونامحرم ترنداریم،نمیشه که جلوی اشناهاچادرنپوشم وتوخیابون جلو بقیه مردا بپوشم.. چقدر حرفای مهتاب توذهنم میچرخه .. باصدای امیرازفکر بیرون اومدم. امیر:خب چند تا خبر، اول اینکه پایه ی هیات هستین، فردا شب برا شهادت حضرت هیات برنامه داریم ببرمتون.البته باماشین مهتاب،چون فردا صبح سانتافه روبایدتحویل بدم .تحویل ماشین خبر دوم بود.واما سوم میخوام یه خبر اساسی بدم.. مهین:بگوعزیزم. مهتاب با لبخندوطعنه گفت :بگو بگوببینم باز چه گندی زدی.. امیرخنده ی آرومی کرد.همونطور می رفت سراغ قهوه ساز تا دوباره قهوه بریزه. &ادامه دارد.... 🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼🍃🌼 نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh
- فقط‌‌یڪبارڪافےاست ‌ازته‌دل‌خداراصداڪنید. دیگرمال‌خودتان‌نیستید؛ مـال‌او‌میشوید...! التماس دعا _شھیدامیرحاج‌امینے
🕊 مراسم وداع با پیکر مطهر شهید مدافع حرم مصطفی چگینی ظهر روز سه‌شنبه ۲۱ دی‌ماه سال ۱۴۰۰ در معراج شهدا برگزار شد. پیکر مطهر شهید مدافع حرم «مصطفی چگینی» کشف و هویتش شناسایی شد. پیکر این شهید مدافع حرم بعد از گذشت ۶ سال از شهادتش، طی عملیات تفحص پیکر مطهر شهدا توسط تیم تفحص ایثارگران سپاه و نقسا در سوریه کشف و هویتش از طریق آزمایش DNA شناسایی شد. شهید مصطفی چگینی متولد ۲ آبان ۱۳۵۵ بود که در دی ماه ۱۳۹۴ در خان طومان به شهادت رسید.