eitaa logo
🍁زخمیان عشق🍁
344 دنبال‌کننده
27.9هزار عکس
10.3هزار ویدیو
137 فایل
ارتباط با مدیر.. @Batau110 اسیرزمان شده ایم! مرکب شهادت ازافق می آیدتاسوارخویش رابه سفرابدی کربلاببرد اماواماندگان وادی حیرانی هنوزبین عقل وعشق جامانده اند اگراسیرزمان نشوی زمان شهادتت فراخواهدرسید.
مشاهده در ایتا
دانلود
🌼🍃🌼 📚 🌼🍃 🌼 📝 نویسنده: 🔻 همه نگاهها به سمت من برگشت، داشتم خفه می شدم،نمیدونستم چی بگم که مهین جون به دادم رسید: راستش و بخواین جوونا هنوز باهم جدی صحبت نکردن،فقط ما گفتیم و هالین جون سکوت کردن، گفتیم در حضور شماکه خانوادش و بزرگارش هستین اجازه بگیریم چند دقیقه ای خودشون باهم صحبت کنن،و بعد هالین جون جواب بده.. مامان و بابا لبخند رضایتی زدن که خانم جون گفت: بله اول باید دخترم نظر خودش و بگه. مهین جون رو کردبه امیرعلی : مهین: امیرجان مادر، پاشین برین اتاق ،هرحرفی دارین بزنین بعد رو کرد به من: مهین: هالین جون دخترم، هر شرطی، قراری، حرفی داری همینجا بگو عزیزم . امیرعلی پاشد و به سمت پله ها رفت، من نگاهی به خانم جون انداختم که سر تکون داد برم پشت سرش. پشت سرامیرعلی به سمت پله ها میرفتم که صدای مهین جون رو شنیدم،تاجوونا میان، شما نظرتونو درباره ی مهریه و مجلس و.. بگین اقای محتشم. امیرعلی با تعجب برگشت به مامانش نگاه کرد و زیرلب به من گفت: به من میگن عجول.. الان میگن مهریه تا ما برگردیم اسم بچه هامونم دادن ثبت احوال. خندم گرفت وچیزی نگفتم. رسیدیم جلوی در اتاقش، دروباز کرد و بفرما زد: بفرمایین. پرسیدم: چرا اتاق شما؟ سوالی نگام کرد:پس کجا؟ گفتم: اتاق من که خوبتره، تازه من الان میزبانم دیگه.. لبخندی زد و بعله ای گفت. درو باز کردم و رفتم داخل، امیرعلی هم پشت سرم اومد، درو کمی باز گذاشتم،امیرعلی نزدیک در روی زمین نشست. منم خم شدم تا روی زمین بشینم،گفت: نه. شما بالا بشینین اذیت میشین. لبخندی زدم و گفتم: خب نمیشه که شمام بیاین روی صندلی بشینین. امیرعلی: خب من همینطوری راحتم. منم نشستم روی زمین کنار تختم و گفتم: خب منم همینطوری راحتم. امیر زیرلب گفت: لجباز با اینکه شنیدم‌ حرفشو،بازم گفتم چی؟ خندید و گفت: باهمین لجبازیتون ما رو بیچاره کردین. گیج نگاش کردم که چی میگه؟ امیر:خب. من شروع کنم، یا شما میگین؟ سرم و پایین انداختم و صدام و صاف کردم: نه. شما بفرمایین. امیر بسم اللهی گفت و شروع کرد: امیرعلی:هالین خانم شما همه چی زندگی مارو میدونید، اخلاقم و میشناسید، روحیاتم و شغلم و درامد و.. خلاصه تنها نگرانی من فقط شغلمه که سختی و دوری و .. داره. البته من که شغلم و دوس دارم و به کارم ایمان دارم، فقط ازتون میخوام کاملا بپذیرین که این شرایط منه و اینجور نیست که من فردا برم درخواست بدم، منو بفرستین بایگانی چون متاهلم و.. اینم میدونین ک من مجروح شدم . منظورم اینه که شغل حساسیه هم از لحاظ امنیتی وهم... کمی مکث کرد و بالحن اروم تری ادامه داد: امیرعلی:اینکه بحث شهادت البته اگر روزی، لایقش شدم.. دیگه همین، حالا هم‌من دربست درخدمتم امری، فرمایشی باشه در خدمتم، فقط یه خواهش ازتون دارم، اینکه من شما رو از حضرت زهرا خواستم، لطفا جوابتون زهرا پسند باشه.. دلم یهوویی ریخت پایین، اسم مادر و اورد که خیلی برام ارزشمند و محترم بود دیگه چی میتونستم بگم؟ امیرعلی: خب من منتظرم بفرمایین... &ادامه دارد.... نشر معارف شهدا درایتا👇👇👇 ❤️👆 @zakhmiyan_eshgh